web analytics

شير يا خط با قاشق

اول: مي‌خوايم براي يك قرعه‌كشي بين دو نفر كه ببينيم حرف كدوم رو انجام بديم سكه بندازيم، ولي سكه نداريم. در عوض يك قاشق چاي‌خوري داريم.

دوم: تصميم مي‌گيريم كه قاشق رو به هوا بندازيم و اگر از طرف گود روي زمين نشست، يك نفر برنده بشه وگرنه اون يكي برنده باشه.

سوم: نتيجه‌ي نشستن قاشق برخلاف سكه كاملا مشخصه و مثلا معلومه كه طبق فلان قوانين، حتما قاشق از كدوم سرش روي زمين مي‌شينه.

چهارم: دو نفر درگير در قرعه‌كشي اين رو نمي‌دونن و به همين دليل هركدوم يك طرف قاشق رو انتخاب مي‌كنن و قاشق رو مي‌ندازن.

 

نكته: احتمالا اين سيستم قرعه‌كشي عادلانه است. درسته كه قاشق به هر حال از يك طرف پايين مي‌ياد و هميشه يك جواب داره، اما چون هيچ كدوم از طرفين نمي‌دونستن كه نتيجه چي مي‌شه (و با همون ناآگاهي يك طرف قاشق رو انتخاب كردن، مثل انتخاب شير يا خط)، نتيجه اين مي‌شه كه قرعه‌كشي عادلانه مي‌شه. اگر يكي‌شون از قوانين حاكم بر نشستن قاشق روي زمين آگاهي داشتن (چه به درست، چه به غلط)، شايد ديگه اين عدالت برقرار نبود.

نكته: تا حالا فكرش رو كرده بودين كه شرايطي هست كه در اون شرايط عدم وجود آگاهي و اطلاعات عدالت به همراه مي‌ياره؟ خداوكيلي فكرش رو كرده بودين؟!

قرمز سبز آبي

بدبخت! بي‌چاره! گول رنگ پوست رو نخور! رنگ پوست چيه؟ يك RGB هست و نه بيش‌تر. اوني كه پوستش تيره است اين سه تا عدد قرمز و آبي و سبزش (يعني R و G و B اش) عددهاي كم‌تري هستن (مثلا نزديك به صفر) و اوني كه پوستش روشنه اين سه تا عدد براي پوستش بيش‌تر هستن (خيلي باشه عددهايي نزديك به دويست و پنجاه و پنج، كه تازه اين هم نيست). فقط همين!

به مناسبت دوم ارديبهشت ماه

هميشه فكر مي‌كردم همه چيز رو بايد براي خودم داشته باشم، يك خونه‌ي خيلي بزرگ كه توش هم حياط بزرگ داشته باشه و هم اصطبل براي نگهداري اسب، يك استخر بزرگ، يك شركت بزرگ، يك مزرعه‌ي بزرگ، يك كتاب‌خونه‌ي بزرگ… الان نظرم عوض شده. به اين نتيجه رسيده‌ام كه امكانات عمومي كارايي‌اي بيش‌تر از اموال خصوصي دارن ضمن اين كه هزينه‌ي نگهداري‌شون هم با من نيست. پارك تفريحي، اصطبل، استخر عمومي، محل كار (كه متعلق به من نيست)، كتاب‌خونه‌ي عمومي و خيلي چيزهاي ديگه كه بهتره از اول ذهنم رو به اين ترتيب بچينم كه مي‌خوام من هم جزيي از همين محيط اطراف‌ام باشم كه همگي باهم يك مجموعه امكانات رو شريك شديم.

توضيح: با تمام اين اوصاف، هنوز هم اعتقاد دارم كه مالكيت خصوصي تنها راه براي رستگاري بشر هست و لاغير.

واقعا چرا؟

هيچ وقت به اين فكر كردين كه چرا وقتي كه زين دوچرخه رو به عقب مي‌كشين، دوچرخه به مسير مستقيم مي‌ره، اما وقتي كه رو به جلو هل مي‌دين، ممكنه به هر طرفي بره (و شما كنترلي روش نداشته باشين، مگر اين كه فرمون رو دست بزنين)؟

اين طوري بپرسم: چرا وقتي كه دوچرخه رو به عقب مي‌كشين، فرمون خودش صاف مي‌شه، اما وقتي كه به جلو هل مي‌دين، فرمون جابه‌جا مي‌شه و مي‌چرخه؟ چه فرقي بين اين دو حركت بوده كه اين طوري شده؟

وقتي كه بدون حتا به اندازه‌ي يك قاشق چاي‌خوري گفتگو، ارتباط برقرار مي‌شود

– الو سلام. من عباس هستم. شنيدم كه ظاهرا طرف‌هاي شما تيراندازي شده، زنگ زدم احوالي بپرسم و ببينم در چه حال هستين كه ظاهرا نيستين يا گوشي‌تون خاموشه. فعلا خداحافظ.

– الو سلام. من روزبه هستم. زنگ زدم كه بگم ما خوب هستيم و همه چي رو‌به‌راهه كه گويا نيستين. بعدا با هم صحبت مي‌كنيم، سلام برسون.

امروز جمعه است… خيلي مواظب باشين!

در تلويزيون ايران مي‌گفتن كه جمعه متعلق به آقا امام زمانه و از صبح آهنگ‌هاي مربوط به ظهور پخش مي‌كردن.

حالا من به شك افتادم كه در آمريكا وضعيت چه طوريه؟ آيا روز موسوم به Friday متعلق به آقا امام زمانه يا روز موسوم به Thursday يا شايد هم روز موسوم به Saturday؟

در حال حاضر در دنيا يك خط كج و كوله هست كه تعيين مي‌كنه روز دنيا از كجا شروع مي‌شه (به نقشه، مثلا نقشه‌ي گوگل، نگاه كنين). اين خط بين هاوايي و ژاپن قرار داره و از اون بالا كه به روسيه و آلاسكا مي‌رسه، هنرمندانه از بين اين درياها ويراژ مي‌ده و بدون برخورد با حتا يك صخره راهش رو به سمت قطب شمال پي‌مي‌گيره. اگر سمت راست اين خط ساعت دوازده ظهر روز بيستم آوريل باشه، سمت چپ اون خط (يعني چند سانتي‌متر اون طرف‌تر) دوازده ظهر روز بيست و يكم آوريله!

حالا فرض كنيد اين خط در سمت راست ايران بود، جايي در اين حدود كه از كابل رد مي‌شد. خوب در اين صورت جمعه‌ي آمريكا ديرتر از جمعه‌ي ايران شروع مي‌شد و از اون طرف اگر اين خط در سمت چپ ايران بود، مثلا از بغداد رد مي‌شد، جمعه‌ي آمريكا زودتر از جمعه‌ي ايران اتفاق افتاده بود و در نتيجه اون موقع كه پايان جمعه در ايران بود، در آمريكا ملت خودشون رو براي صبحونه‌ي روز شنبه آماده مي‌كردن. اختلاف بين اين دو حالت حدي اين مي‌شه كه روز متعلق به آقا امام زمان در آمريكا در يك بازه‌ي بيست و چهارساعته سرگردونه كه بستگي به اين داره كه اون خط فرضي ساخته‌ي دست بشر كجاي اين كره قرار گرفته (خيلي ساده مثلا با انتخاب يك عدد بين صفر و سيصد و شصت).

نتيجه‌ي اخلاقي: باباجان مي‌خواي خداپرستي پيشه كني، بكن. ديگه چرا پاي زمان رو وسط مي‌كشي؟

فيلم خيلي خيلي تلخ… از قهوه هم تلخ‌تر

مدت زيادي بود كه هيچ فيلمي من رو تحت تاثير قرار نمي‌داد و اتفاقا از اين موضوع نگران هم بودم. كم كم داشتم در مورد عملكرد بلوك‌هاي احساسات‌ساز در خودم شك مي‌كردم كه پس چرا در مورد هيچ فيلمي واكنش نشون نمي‌دن تا اين كه چند روز پيش فيلم Dancer in the Dark رو ديدم؛ از نگراني بابت خالي شدن از احساسات بيرون اومدم، به اين نگراني دچار شده‌ام كه چه طور اين فيلم رو از ذهنم بيرون كنم.

زندگي شايد در دست كسانيه كه توانايي سورپريزشدن رو دارن

اكبرآقا اعتقاد داره كه تمام خط و خطوط دنيا مشخص، و تعيين شده به وسيله‌ي دست بشره.

اعتقاد داره كه نتايج تمام بازي‌هاي فوتبال از پيش تعيين شده است و تك تك گل‌ها طبق برنامه و دستور زده شده‌ان. نتيجه اين كه از ديدن فوتبال لذت نمي‌بره.

معتقده كه لبخند و گفتگوي فروشنده در فروشگاه براي منافع شخصيه و در نتيجه از گفتگو با كاركنان فروشگاه لذت نمي‌بره.

به طور محكم اعتقاد داره قوانين دنياي اطراف، شامل سياست، جنگ، اقتصاد، فرهنگ، هنر و اجتماع رو مي‌دونه و در نتيجه از چيزي سورپريز نمي‌شه چون همه چيز رو از قبل مي‌دونسته.

.

.

.

اين كه اكبرآقا تا چه اندازه درست فكر مي‌كنه رو من نمي‌دونم، اما اين رو مطمئن هستم كه من شخصا براي لذت بردن از زندگي احتياج دارم كه جزو بازي باشم. احتياج دارم كه تا آخرين دقيقه‌ي بازي فوتبال اميدوار به نتيجه‌ي دلخواه براي تيم دلخواه‌ام باشم. احتياج دارم كه گفتگو با كاركنان فروشگاه رو واقعي بدونم و از حضورشون لذت ببرم. احتياج دارم كه از يك چيزهايي تعجب كنم….

.

.

.

تعجب شاه كليد اميد داشتن به زندگيه….