web analytics

لطفا

لطفا این جمله‌ی زیبا از «گاندی» را چندین و چند بار بخوانید:

What difference does it make to the dead, the orphans, and the homeless, whether the mad destruction is wrought under the name of totalitarianism or the holy name of liberty and democracy

دل‌نشینی

کسانی هستند که هر چه قدر هم که تلاش کنید باز هم به دل نمی‌نشینن… هر چه قدر هم که تلاش کنید که به دل بنشانید!

کسانی هم هستند که حتا ندیده و نشنیده قبل از هر آشنایی‌ای به دل نشسته‌اند….

یک خط برای قدردانی عمیق

به خاطر خامی به خاطر جوانی دستکاری کردیم و مدتی این مجموعه نوشته‌ها از کار افتاده بودن تا این که دوست ناشناخته‌ای خالصانه وقت زیادی گذاشت و این مجموعه رو دوباره راه‌اندازی کرد.

ممنونم رفیق!

نگاه علمی خارج از جعبه‌ای

در سال گذشته شرایطی داشتم که مدتی هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم: نه کار و نه تحصیل. در اون مدت استفاده‌ای که از وقتم کردم این بود که یک مجموعه از کتاب‌ها و مقالاتی رو خوندم که همیشه آرزو داشتم. مباحثی که کمابیش بنیادی‌تر بود و در ساختار دانشجویی (شاید به عبارت بهتر دانشجوی دکترا) نمی‌گنجه. در حال حاضر دانشجو هستم و هیچ وقتی برای ادامه دادن مطالعاتی از اون دست وجود نداره. استاد راهنما جواب مشخص می‌خواد و معمولا خیلی مشتاق نیست که بنشینم و ساعت‌ها وقت بذارم و کتاب‌هایی بخونم که به طور مستقیم روی نتیجه‌ی کارم تاثیر نمی‌ذارن. حتا برای گرفتن یک درس در این ترم کلی با استاد چونه زدم: من معتقد بودم که این درس یک دید کلی به من می‌ده ولی استاد معتقد بود که این کارا کمابیش قرتی‌بازیه و بهتره بچسبم به تحقیقاتم! (توضیح این که نظر استاد نسبت به گرفتن درس برداشت شخصی‌ام بود!)

چند وقت پیش در یک وبلاگ (یادم نیست چه وبلاگی بود) چنین می‌خوندم: گروهی از کسانی که می‌تونن پیش‌رفت‌های بهتری در زمینه‌ی علمی حاصل کنن کسانی هستن که این امکان رو دارن که خارج از جعبه فکر کنن. کارشون چیز دیگه باشه و به روز از دغدغه بنشینن و به اون شکلی در مورد مسایل فکر کنن که دوست دارن (و نه جوری که در یک نظام آکادمیک ازشون انتظار می‌ره). در ادامه نویسنده چند مثال از دانشمندان موفق آورده بود از جمله یک نفر (که باز هم به یاد نمی‌یارم) که در سن چهل سالگی به دانشگاه کمبریج رفته که لیسانس بگیره (توضیح: بعد از نوشتن این متن اون وبلاگ رو پیدا کردم که در پایین متن معرفی کردم. اون دانشمند هم جرج گرین بوده).

گاهی فکر می‌کنم که شاید بد نباشه به دنبال پرورش گاو و شترمرغ برم و بعد در وقت اضافه بنشینم و اون جوری مطالعه کنم و اون جوری کار کنم و اون جوری فکر کنم که خودم صلاح می‌دونم. روشی که در حال حاضر دارم دنبال می‌کنم این حسن رو داره که احتمالا بعد از مدتی مختصر مدرک دکترایی می‌گیرم و موارد کوچیک و ظریفی به علم جهان اضافه کرده‌ام. اما این اشکال رو هم داره که به شکل ناجوری در یک ساختار قرار می‌گیرم و عملا فقط دنبال کننده‌ی یک جریان هستم که به من دیکته شده. چیزی که تا الان برای من واقعیت داره اینه که تا زمانی که این ساختار رو نشکنم نمی‌تونم تغییراتی بنیادی ایجاد کنم که حاصل فکر من بوده باشه. واقعا حاصل فکر بوده باشه!

پس نوشت: در پی یک خراب‌کاری که اخیرا انجام داده‌ام احتیاج به یک نوع‌دوست هست که من رو در زمینه‌ی PHP و PHP Admin و MySQL راهنمایی کنه. کمک شما قطعا خیلی مهم خواهد بود!

 

پس پس نوشت: بالاخره اون وبلاگ رو پیدا کردم: عصر جدید

خدا

خدا انسان را آفرید و از آن پس با مخلوق خویش عالمی داشت…
یا
انسان خدا را آفرید و از آن پس با خالق خویش روزهایی داشت…

پسته

تا جایی که خبر دارم پسته در سبد غذایی ایرانی‌ها جای قابل توجهی نداره اما قانون نانوشته‌ای هست که اگر کسی قصد مسافرت به خارج از ایران داره حتما باید پسته همراهش باشه.

معما

فرض کنین یک سکه داریم که احتمال اومدن شیر یا خطش برابر نیست (مثلا به احتمال شصت درصد-چهل درصد شیر یا خط می‌یاد). برای این که با استفاده از این سکه بین دو نفر یکی‌شون رو انتخاب کنیم (و بخوایم که انتخاب عادلانه باشه) چه کاری باید بکنیم؟


کمی در مورد جواب فکر کنین…


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


به نظرم باید یک کار کرد: سکه رو دو بار پرتاب می‌کنیم. اگر نتیجه‌ی بار اول با بار دوم فرق داشت (مثلا بار اول شیر و بار دوم خط اومد) یکی از دو نفر رو انتخاب می‌کنیم (فرقی نمی‌کنه که کدوم‌شون باشه به شرط این که قبل از انداختن سکه مساله رو طی کرده باشیم. مثلا اگر شیر-خط اومد نفر اول و اگه خط-شیر اومد نفر دوم). اما اگر هر دو بار یک جور اومد (که به احتمال بیش‌تر اون طرفیه که سکه شانس افتادن بیش‌تری داره) باید کل آزمایش رو از اول تکرار کنیم. این طوری اگر یک نفر رو انتخاب کنیم عادلانه بوده.


اما این روش یک مشکل هم داره: تضمینی در مورد زمان رسیدن به نتیجه (و انتخاب یک نفر) وجود نداره. هرچه‌قدر که سکه تمایل‌اش به یک جهت بیش‌تر باشه احتمال این که مجبور بشیم آزمایش‌ها رو هم تکرار کنیم بیش‌تر می‌شه. در حالت حدی شرایطی رو تصور کنین که سکه همیشه روی یک طرف می‌نشینه. در این حالت هیچ وقت نمی‌شه بین دو نفر یکی‌شون رو به طور تصادفی انتخاب کرد. هر چه قدر احتمال اومدن سکه به نیم نزدیک‌تر باشه سریع‌تر به جواب می‌رسیم و بیش‌ترین حالت‌اش وقتیه که برابر نیم باشه (که در یک آزمایش حتما جواب می‌گیریم با در نظر گرفتن روش معمول سکه انداختن).


اگر موضوع جذب‌تون می‌کنه در مورد مباحثی مثل Information entropy و Information theory بیش‌تر مطالعه کنین.