اين‌جا، ديوونه خونه (4)

در دانشگاه تهران داروسازي خونده. نامزدش يك پسره كه پدر و مادر ايراني داره، اما خودش تا به حال به ايران نيومده. از اين كه با ويزاي نامزدي داره به آمريكا مي‌ره خجالت مي‌كشه و ترجيح مي‌داده كه خودش به آمريكا مي‌رفته و بعد با پسره آشنا مي‌شده‌ان (كه به اين ترتيب خودش رفته باشه و كسي نبرده باشدش). در تهران كار مي‌كنه و براي اين كه تا آخرين لحظه كارش رو ادامه بده، به دوستاش و همكاراش چيزي از مهاجرت‌اش نگفته كه مبادا در داروخونه با ادامه كارش موافقت نكنن. از اين كه پسره عملا آمريكاييه ناراحته، ولي از اين كه هفت نسل قبل‌تر خودش همگي اهل تبريز هستن خوشحاله.