دوباره با بچههاي مدرسه تجمع تشكيل داديم. بچههايي كه همديگه رو از حدود يازدهسالگي تا به الان ميشناسيم (يعني هيجده سال- هفت سال اول آشنايي رو با هم همكلاس بوديم يعني از اول راهنمايي تا آخر دبيرستان) و بعد از اون هم يا همدانشگاهي بوديم و يا به هر حال هر از گاهي با هم ملاقات داشتيم.
اما يك چيزي لنگ ميزد: تنها حرف مشتركي كه باقي مونده بود، جوك بود.