اونچه پایین مینویسم از کتابی است به عنوان The All-or-Nothing Marriage: How the Best Marriages Work که این روزها دارم میخونم. کتاب داغه و تازه همین چند روز پیش بیرون اومده:
نسل قبلتر ازدواجها برای فراهم کردن نیازهای خیلی اولیه بود. برای مثال تامین سرپناه و این که زن و شوهر مطمئن باشن که جاشون گرمه و غذایی برای خوردن دارن. این وضعیت تا سالهای حدود ۱۸۰۰ (اگر اشتباه نکنم) ادامه داشت.
نسل دوم ازدواجها از اون موقع بود تا سالهای حدود ۱۹۶۵. سرپناه و غذا و گرما به اندازهی قبل دغدغه نبود و کارکرد عمدهی این ازدواجها عشق بود. این که طرفین عشق دریافت کنن.
الان نسل سومه: اهمیت اصلی ازدواج نه سرپناهه و نه عشق، افراد میخوان خودشون رو رشد بدن و از طریق طرف مقابل به این رشد برسن. نویسنده از عبارت self fulfillment استفاده کرده بود. همین باعث شده که فشار زیادی روی ازدواجهای جدید گذاشته بشه و در واقع انتظار بیشتری از ازدواج وجود داشته باشه. در زمان که جلو اومدهایم، کارکردهای ازدواج از لایههای پایین هرم مازلو به سمت لایههای بالاتر رفتهاند.
از اون طرف زمانی که زن و شوهرها با خودشون میگذارن کمتر از قبل شده. یک علتاش ساعتهای طولانیتر کاریه و یک علتاش هم وجود بچههاست که بر خلاف قبل، الان پدر و مادری خیلی سنگینتر شده و به وقت و توجه بیشتری نیاز داره. اگر قبلتر پدر و مادر با بچه وقت میگذاشتن و با خودشون هم وقت میگذاشتن، الان بیشتر همه با هم وقت میگذارن که نام family time رو هم گرفته.
به طور خلاصه، انتظار از ازدواج بالاتر رفته و در نتیجه ازدواج به وقت و کار و انرژی بیشتری نیاز داره که بتونه این نیازها رو برآورده کنه و موفق بمونه. از اون طرف انرژی و زمانی که زوجها روی خود زندگی مشترک سپری میکنن، کمتر شده. در نتیجه نارضایتی از قبل بیشتر شده.
بهترین ازدواجهای الان بهتر از بهترین ازدواجهای گذشته است. ولی متوسط ازدواجهای الان هم بدتر از متوسط ازدواجهای گذشته است. اگر رابطه موفق باشه و بتونه اون توقع رشد شخصی طرفین رو فراهم کنه، مسلمه که بازگشت این سرمایه خیلی بیشتره و طرفین رضایت بیشتری هم دارن (به همین دلیل بهترینهای الان بهتر از بهترینهای قبله). اما توقع از رابطه هم بالاتر رفته و سختتره که این نیازها برآورده بشن. در نتیجه شانس موفقیت کاهش پیدا کرده. به نوعی شبیه به تیتر خود کتاب هم شده که به ازدواجهای الان با عنوان «یا همه یا هیچ» اشاره میکنه.