محدوديت‌ها را جدي بگيريد!

كمي به يك بازي (مثلا فوتبال) فكر كنين. يك مجموعه قوانين داره كه بازيكن‌ها مجبور هستن كه مطابق با اون مجموعه قوانين عمل كنن و بيش‌ترين نتيجه رو بگيرن.

تا حالا فكر كردين كه اگر در فوتبال علاوه بر محدوديت‌هاي فعلي، زدن پا و سر و هر جاي بدن به توپ ممنوع باشه و يا اصلا ايجاد هرگونه تغيير براي موقعيت توپ ممنوع باشه؟ چه طور مي‌شه؟

يا اين كه قوانين ساده باشن و در فوتبال به ازاي هر بازيكن يك توپ وجود داشته باشه چه طور مي‌شه؟ كه هركس به دنبال توپ خودش بره و به بقيه كاري نداشته باشه؟ (در ضمن بازيكن اين اجازه رو داشته باشه كه در صورت تمايل به توپ دست هم بزنه)

.

.

.

و اين‌جاست كه در بين اين دو حالت، يعني يك حالت كه جواب از پيش كاملا مشخصه (مثلا توپ حركتي نمي‌كنه و هيچ گلي زده نمي‌شه) تا حالتي كه در اون هرج و مرجه و هركاري مجازه و هر اتفاقي مي‌تونه بيفته، يك حالت وسط درمي‌ياد: بازي‌اي كه تا حدودي محدوديت داره، يه چيزي اون وسط‌ها، و واقعا يك بازيه، واقعا!

.

.

.

مساله قابل تعميم هم هست. در خيلي از موارد با چنين مسايلي مواجه هستيم. مثلا در بازي شطرنج، تعدادي محدوديت داريم كه بازيكن‌ها با توجه به اون محدوديت‌ها بازي مي‌كنن. فرض كنين در بازي هيچ محدوديتي براي هيچ حركتي نباشه و همه جور حركتي در صفحه‌ي شطرنج ممكن باشه. در اين صورت فضاي حالت‌هاي ممكن براي بازي تبديل مي‌شه به تعداد زيادي حالت (اين رو خودتون حساب كنين!) و تمام. از اون طرف فرض كنين محدوديت در بازي خيلي خيلي زياد باشه، مثلا هيچ مهره‌اي نتونه هيچ مهره‌اي رو بكشه و حركت‌هاي مجاز هم محدود باشن. در اين صورت يك تعداد حالت محدود خواهيم داشت و تمام. نه جذابيتي خواهيم داشت و نه هيجاني! تنها وقتي كه حالتي در اون وسط رو انتخاب مي‌كنيم، اين همه پيچيدگي از همين يك صفحه و اين سي و دو مهره به وجود مي‌ياد و بازي تبديل مي‌شه به بازي شطرنجي كه بعد از قرن‌ها هنوز پيچيده است و حل نشده و هنوز هم در موردش حرف هست.