وقتی پرستار بردش، به انتهای راهرو رفتم تا از تلفن عمومی به پدر و مادرم زنگ بزنم تا ببینم آیا میتونم دخترم رو با خودم به خونه ببرم. گفتن «نه». همون آخرین میخ به تابوت تنها فرصتی بود که میتونستم نگهاش دارم. یک جای خالی بزرگ در قلبم جایگزین بچهای شد که به مدت ۹ ماه با خودم حمل کرده بودم.
مادر زیستی
بسیاری از پدران و مادران زیستی چشمشان به پدر و مادر خودشان بود که اجازه بدهند فرزندشان را نگه دارند. در گذشته، برنامههای کمکهای دولتی به شکل امروز وجود نداشتند. خیلی از پدران و مادران زیستی چه از نظر پشتیبانی عاطفی و چه مالی، به پدر و مادرشان وابسته بودند، که به این معنی میشد که پدر و مادرشان هم بخشی از تصمیمگیری دربارهی فرزندخواندگی بودند.
احساس گمشدگی، ترس و رها شدگی داشتم. همیشه فکر میکردم پدر و مادرم در کنارم خواهند بود و برای هر مشکلی هم که داشته باشم، بهم کمک میکنن. با خبر بارداریام خیلی تند برخورد کردن و من رو در خانهی مادران ازدواج نکرده گذاشتند. احساس طردشدگی میکردم، نه فقط از طرف پدر و مادرم، که از طرف پدر زیستی هم همینطور.
مادر زیستی
انسانها در زمان بحران به یک سیستم پشتیبانی قوی نیاز دارند. بسیاری از پدران و مادران زیستی از یک سیستم پشتیبانی خانواده و دوستان برخوردار نبودند. همین نبودن پشتیبانی، به صدمات روحی بارداری ناخواسته میافزاید. بخش تلخ ماجرا اینجاست که زمانی که پشتیبانی تا این اندازه حیاتی است، پدر یا مادر زیستی ممکن است با مقدار زیادی احساس تنهایی و ترس مواجه باشند.
یک گروه پشتیبانی برای پدران و مادران زیستی، فرزندخواندهها و پدرها و مادرها پیدا کردم. برای اولین بار در زندگیام، کسانی رو پیدا کردم که میتونستم باهاشون صحبت کنم و همراهشون گریه کنم؛ کسانی که واقعن این درد رو میفهمیدن.
پدر/مادر زیستی
بعضی پدران و مادران زیستی تا سالها بعد پشتیبانیای را که نیاز دارند به دست نمیآورند. گروههای پشتیبانی برای پدران و مادران زیستی مکانی امن و حمایتکننده فراهم میکنند، جایی که احساساتشان میتواند مورد تایید قرار بگیرند و آنها میتوانند صادقانه دربارهی تجربههایشان صحبت کنند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.