وقتی پسرم رو باردار شدم که از شوهر فحاش و الکلیام جدا شده بودم. گذاشتن پسرم برای فرزندخواندگی سختترین چیزی بود که در زندگیام مجبور بودهام انجام بدم. دو دختر از همون پدر دارم.
مادر زیستی
پدران و مادران زیستی تنها کسانی نیستند که در فرزندخواندگی «از دستدادن» را حس میکنند. گاهی برادران و خواهران در خانواده هستند که خواهر یا برادرشان را در فرزندخواندگی از دست میدهند. در هر حالت، فرزندخواندگی تصمیم دشواری است. وقتی فرزندخواندگی تنها محدود به جدا شدن پدر و مادر زیستی از کودک نیست، شرایط میتواند حس بیشتری از «از دست دادن» را القا کند.
من کوچیکترین بچه از هشت بچهی خانوادهی زیستیام هستم. وقتی دو ساله بودم به فرزندی گرفته شدم. قبل از اون در یک خانوادهی امین موقت بودم، اما اون خانواده نمیتونستن من رو به فرزندی بپذیرن چون برادرهام میدونستن من کجام و پدر و مادر امین موقت میترسیدن که ممکنه بیان، من رو بدزدن و برگردونن. مادرم بهم گفت که من و دو خواهرم رو از خانواده جدا کرده بودن چون پدرم مرد بدی بوده. نمیدونم چه مقدار از این موضوع درسته. میخوام خانوادهی زیستیام رو پیدا کنم تا واقعیت این که چه اتفاقی افتاده رو بفهمم.
فرزندخوانده
از دست دادن، از دست دادن است، فارغ از این که چه شرایطی حاکم بوده. حتا در خانوادههایی که کودک به خاطر بدرفتاری یا بیتوجهی از آنجا خارج شده، کودک هنوز احتیاج دارد و مشتاقانه نیاز دارد که با خانوادهی زیستیاش ارتباط عاطفی داشته باشد. بدون واقعیت، خیلی از بچهها برای خود ایدههایی میسازند از این که شرایط در غیر این صورت چه طور میتوانسته باشد. این بچهها رشد میکنند و بزرگسالانی میشوند که همچنان به جستجوی واقعیت ادامه میدهند و برای آنچه که ممکن بود در صورت ماندن با خانوادهی زیستی رخ دهد، سوگواری میکنند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.