سلام به همه! تقریبن سه هفته پیش، بچهی من «رن»، که در بلغارستان منتظرم بود، پیش خدا رفت. از شما پرسیده بودم که چه گلهایی در بلغارستان طرفدار دارن و امروز روی تنم یک خالکوبی قشنگ برای دخترم گذاشتم. امکانش رو نداشتم که در این دنیا در آغوش بگیرمش. خیلی هیجانزدهام که به خاطرش هر روز این خالکوبی رو به همراه دارم و هر موقع که بشه، میتونم داستاناش رو برای بقیه بگم.
[میدونم که خالکوبی چیزی نیست که همه دوست داشته باشن. کاملن به نظرتون احترام میگذارم. لطفن از حرفهای تند خودداری کنین]
در گروه فرزندخواندگی بلغارستان در فیسبوک، عکسی از خالکوبیاش گذاشته بود. خالکوبیای از گلهای رنگ و وارنگ بر شونهاش، که به یاد دختری گذاشته بود که هیچوقت ندیدش. یک نفر کامنت گذاشته بود:
من هم وقتی پسرم فوت کرد، یک بادکنک روی دستم خالکوبی کردم. پسرم به بادکنک خیلی علاقه داشت. بندش کمرنگ افتاده و بیشتر به یک قطره اشک شبیه شده، که با وضعیت من هم جور در مییاد. به بقیهی بچههام گفتهام که جای برادرتون توی بهشت خیلی خوبه و برای همین مجبورم ناراحتیام رو ازشون پنهان کنم. الان همین خالکوبی که همیشه هم به همراه دارمش، به نوعی مایهی آرامش برای من شده.
اگر پسری داشته باشین که علاقهی افراطی به بادکنک داشته باشه، دردناک بودن وضعیت دوم رو بیشتر هم حس میکنین. برای اولین بار دید جدیدی نسبت به خالکوبی پیدا کردم (البته خودم بنا ندارم نقشی روی تنم خالکوبی کنم). تازه متوجه شدم که خالکوبی الزامن از سر خوشی نیست و گاهی ابزاریه برای سوگواری: نماد دردیه که شخص همیشه همراه خودش داره.
پسنوشت: دو مورد بالا رو از گروه فرزندخواندهها و پدر و مادرها و منتظران فرزندخواندگی بلغارستان در فیسبوک آوردم. تجربهی خود ما نبودن.
merci ke minevisi. Inja baraaye man ke hanooz nemidoonam ba farzand too zendegim che nesbat bargharar konam (dashte basham ya na, khodam tolidesh konam yaa be farzandi ghabool konam) kheili khube. Merci
بهار: خوشحالم که مفید بوده! :)