سالهای زیادی به این شکل گذشت که میخواستم جور دیگهای میبود. همیشه میخواستم بدونم چه جوری بود اگر که مادر زیستیام بزرگم میکرد. خیلی مرحلهها رو پشت سر گذاشتم – عصبانیت، غم، افسردگی. بالاخره میتونم در جایگاهی باشم که نکات مثبتی رو ببینم که از فرزندخواندگی به دست آوردهام. احساسات دیگه هم همچنان گاه به گاه هستن، اما نه به اندازهای که قبلا بودن.
فرزندخوانده
نمیتونم فیلم بازی کنم که چنین چیزی هیچ وقت اتفاق نیفتاده – این که وانمود کنم که هیچ وقت باردار نبودهام و دخترم رو هم از دست ندادهام. نمیخوام دخترم رو فراموش کنم. اما میتونم خودم رو جمع و جور کنم و امید داشته باشم و دعا کنم که روزی پیداش کنم. شاید وقتی که بالاخره پیداش کنم، به آرامش بیشتری برسم.
مادر زیستی
پنجمین و آخرین مرحله از سوگواری، پذیرش است. پذیرش به این معناست که شخص احساس میکند که مساله تا حدی حل و فصل شده است. دیگر تمرکز اصلی شخص فقدان نیست؛ جا برای فعالیتهای دیگر باز شده و نوعی توازن حاصل شده است. هدف از پذیرش در فرزندخواندگی این نیست که شخصی یا خود فرزندخواندگی فراموش شود. اگر فراموش کردن در پیش گرفته شود، در آن صورت شخص به مرحلهی انکار بر میگردد. هدف از پذیرش این است که اشخاص درگیر در این روند و همچنین خود تجربهی فرزندخواندگی پذیرفته شده و گرامی داشته شوند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
One thought on “فرزندخواندگی: پذیرش”