همسایهی ما هرشب دعوا داشتن. یک آقا و خانم که صداشون خیلی واضح خونهی ما میاومد. اونها تنش داشتن و ما هم به دنبالش تنش میگرفتیم. دیشب از شدت نگرانی زنگ زدیم به پلیس. گفتیم از «خشونت خانگی» در همسایگیمون نگرانیم.
بعد از چند دقیقه یک ماشین پلیس رسید. یک دقیقه بعد یک ماشین دیگه هم سر رسید و چند دقیقه بعدش هم سومین ماشین پلیس اومد. پلیسها مدت زیادی با همسایه گفتگو کردن و فرمهایی آوردن و بردن. بعد از نزدیک به نیم ساعت، هر سه ماشین محل رو ترک کردن.
از دیشب همسایههامون آرومن. امشب صداشون میاومد که آقا و خانم «گفتگو» میکردن. از صدایی که میرسید، بر میاومد که اختلاف داشته باشن؛ اما نه کسی داد زد و نه کسی جیغ؛ کسی هم در و پنجره رو به هم نکوبید. لحن آرومشون رو در تمام مدت مکالمه حفظ کردن تا گفتگو تموم شد.
گاهی یک حضور سادهی پلیس میتونه به یک زوج بفهمونه که داد و فریاد و خشونت جزو گزینهها نیست. شاید همین هم کمکشون کنه به دنبال راههای جایگزین برای رسیدگی به اختلافهاشون بگردن. این زوج، برای اولین بار از وقتی به همسایگیمون اومدهان، یک شب به آرامی گفتگو کردن. اگر میشد، خودم گل و شیرینی میبردم دم خونهشون، کلهشون رو میبوسیدم و بابت تمدن و بلوغشون بهشون تبریک میگفتم.
آرامش به همسایگی ما برگشت، اما چیزی هست که هنوز هم در درون آزارم میده: اگر در ایران هم چنین امکانی بود، شاید میشد جلوی خیلی از خشونتهای خانگی رو گرفت. خشونتهایی که بعد از گذشت دهها سال، هنوز یادآوری مبهمشون میتونه تنم رو بلرزونه.