در ظاهر به نظر میرسه یک موقعیت برد-برد برای همه است.
متخصص فرزندخواندگی
نمیدونستم چه کار کنم. دوست پسرم ترکم کرده بود، پدر و مادرم طردم کرده بودن و خودم شغلی نداشتم. چه طور میتونستم یک بچه رو بزرگ کنم؟
مادر زیستی
یک نفر باید من رو بزرگ میکرد.
فرزندخوانده
تنها چیزی که در این دنیا میخواستیم یک بچه بود.
پدرمادر
ابتدا فرزندخواندگی به عنوان راهحلی در نظر گرفته میشد که جواب مشکلهای همه را میداد. مشکلها عبارت بودند از: ۱) مادر زیستی باردار بود و در آن زمان توانایی نگهداری از یک بچه را نداشت ۲) یک بچه به خانه و پدر و مادر نیاز داشت ۳) پدر و مادر نابارور یک بچه میخواستند تا بزرگ کنند. به نظر میرسید فرزندخواندگی راهحل عملیای بود برای همهی طرفهای درگیر در ماجرا.
الان میفهمم که ما باید بیش از اینها در مورد فرزندخواندگی صحبت میکردیم. هیچکس به ما نگفته بود که میتونه به یک مساله تبدیل بشه.
پدر/مادر
پیوسته به من میگفتن که من نمیتونم یک بچه رو بزرگ کنم. میگفتن که یک بچه به پدر و مادر احتیاج داره و یک نفر کافی نیست. میگفتن که من زندگیام رو ادامه خواهم داد و این قضیه رو فراموش میکنم. من هم باور کردم.
مادر زیستی
پدر و مادرم میگفتن که من انتخاب شدهام، که مادر زیستیام تصمیم به فرزندخواندگی گرفت چرا که بهترین انتخاب برای من بود.
فرزندخوانده
در گذشته تنها تمرکز پروسهی فرزندخواندگی بر این بود که کودکان و پدر و مادرها به هم برسند. به طور معمول نه آموزشی در کار بود و نه اطلاعاتی به پدر و مادرها داده میشد. تنها مشاورهای که پدرمادرهای زیستی دریافت میکردند از طرف مددکارانی بود که در موسسهی فرزندخواندگی کار میکردند و وظیفهشان این بود که برای مشتریانشان، یعنی پدر و مادر آینده، بچه پیدا کنند.
در گذشته فرزندخوانده به پدر و مادرش واگذار میشد، فرزندخواندگی به رسمیت شناخته میشد و خانوادهی زیستی و خانوادهی فرزندخوانده هرکدام به راه خود میرفتند. به پدرمادرها گفته میشد که بچههای فرزندخوانده را چنان بزرگ کنند گویی که بچهی زیستی خودشان است. به پدرمادرهای زیستی گفته میشد که از این موضوع بگذرند و آن را فراموش کنند. به فرزندخواندهها هم گفته میشد وقتی فرزندخوانده هستند یعنی این که «برگزیده» و «استثنایی» اند.بعد از آن شاید هیچگاه صحبتی از فرزندخواندگی نمیشد، شاید هم میشد؛ چه در خانوادهی فرزندخوانده و چه در خانوادهی زیستی.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.
اصولا معتقدم که پدر و مادر زیستی که بچه شون رو رها کردن رو نباید هیچ وقت قضاوت کرد چون به هر حال از درون ادم ها خبر نداریم اما این مادر زیستی که فقط به خاطر حرف دیگرانی که بهش گفتن تو نمی تونی بچه رو بزرگ کنی رهاش کرده به نظرم واقعا صلاحیت مادر بودن رو نداشته، البته بازم میگم ممکنه فقط به این دلیل نبوده.
مونا: اون هم شاید خودش بچه و کم سن و سال بوده و درست نمیفهمیده. خیلی از موارد مادرهای زیستی که توی این کتاب نوشته، در زمان فرزندخواندگی سن و سالی نداشتهان و بعدتر پشیمون شدهاند.