برای مشکل گرمایش کرهی زمین تنها دو راه حل عملی به ذهنام میرسه: یا این که بپذیریم که طبیعت و ذات این سیستم همین بوده و بگذاریم به حال خودش تا به نقطهی تعادل جدید برسه، و یا این که دانشمندان جوان دست به دست هم بدن و با تلاش شبانهروزی قانون دوم ترمودینامیک رو نقض کنن.
پس نوشت: در مورد راه حل اول، کمابیش این طور عقیده دارم که توانایی انسان کمتر از اونیه که بخواد آب و هوای این سیاره رو عوض کنه. هرچی که بوده از قبل بوده: نور خورشید وارد شده، موجودات نفتساز شکل گرفتهاند، انرژی به شکل نفت ذخیره شده، الان هم انسان همون انرژی قبلا موجود رو آزاد کرده (کار اضافهای نکرده، انرژی رو از داخل زمین به بیرون زمین منتقل کرده). نور خورشید هم که همچنان داره وارد میشه. اگر هم انسان فعلی (یا بقیهی گونههای گیاهی و جانوری فعلا موجود) توانایی تحمل این شرایط رو ندارن، اولین نتیجهای که میشه گرفت اینه که هنوز برای تطبیق بیشتر وقت لازم دارن. سرنوشت قطب شمال هم همین بوده که از سالهای فلان تا بهمان اون گوشه باشه و از سال فلان به بعد دیگه نباشه.
پس پس نوشت: در مورد راه حل دوم، تا جایی که میدونم (لطفا اصلاح کنین اگر اشتباه میکنم)، اگر انسان موفق بشه قانون دوم ترمودینامیک رو نقض کنه، تا حد زیادی مشکل انرژی فعلیاش رو برطرف میکنه. برای نمونه، یک کشتی میتونه در آب دریا حرکت کنه، از انرژی موجود در آب استفاده کنه و جلو بره. مسلما هم آب پشت سر کشتی سردتر میشه چون که کشتی مقداری از انرژی اون آب رو گرفته. کولرهایی ساخته بشن که در تابستون و فصل گرما، انرژیشون رو از گرمای هوای بیرون بگیرن و فضای داخلی رو خنک کنن. البته این که چنین پدیدهای چه اثرات بعدیای بر کرهی زمین خواهد داشت رو خدا میدونه!
به نام آنکه در سايه سار محبتش زندگی می کنيم
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان
***
آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان برتن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!
***
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
“آی آدمها!”
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
“آی آدمها!”…
see this
http://www.youtube.com/watch?v=eScDfYzMEEw