قبلا گفته بودم که دوستی شامل مرور زمان میشه و با گذشت زمان حرفها و دغدغههای مشترک کم میشن و متناسبا گفتنیها کم میشن و به همین ترتیب ارتباط سختتر میشه. هنوز هم به همون گفته اعتقاد دارم اما یک چیز رو در نظر نگرفته بودم. در ارتباط و دوستی یک جور حس هست که هنوز سر جاشه و با مرور زمان کمرنگ نمیشه. در این مدت سفر به ایران دوستان زیادی رو دیدم که الان دیگه دنیاهای کاملا متفاوتی داریم؛ اما هنوز یک حس مشترک بین ما هست. با خیلیهاشون که هستم حرفی برای گفتن نداریم اما حسی دارم که آرامش میده. این آرامش از کجا مییاد؟ نمیدونم! شاید تاریخ مشترک یا خاطرات مشترک. مثلا برای شوخی واقعی با یک دوست، حتما عمر دوستی هم مهمه. هرچه قدر که طرف باجنبه هم باشه، باز هم زمان لازمه که بتونن دو نفر با هم شوخی کنن. به هر حال، در مدل قبلی از دوستی باید تجدیدنظر کنم.
شاید بگی این یارو جواته، شرقی و اسکله، زیادی ایرانیه یا هر چیزه دیگه.
ولی با همه این حرفا دوست دارم. میدونم از 22 دسامبر تهرانی و حدود 30 کیلومتر با هم فاصله داریم ولی باور کن که فرصتی برای دیدنت تو یه شرایط خوب پیدا نکردم. حتی دیروز و امروز که تعطیل بود.
نوشته هاتو که می خونم انگار صداتو می شنوم و تو رو با صورت خندان و تی شرت سبز رنگ Lacoste بر تن توی ذهنم تصور می کنم. چه میشه کرد دیگه، منم اینجوریم !