مددکار میگفت:
نه من اهل ورزش بودم و نه شوهرم. زد و این سه بچهی روس اهل ورزش در اومدن. استعدادهاشون در ورزش برای ما عجیب بود. کار ما هم این شده بود که اینها رو از این کلاس به اون کلاس و از این مسابقه به اون مسابقه ببریم و خودمون رو دنبالشون بکشونیم. دختر اولمون، یعنی دختر آمریکایی، به من و شوهرم شبیه بود: مثل سیبزمینی روی مبل ولو میشد و تلویزیون تماشا میکرد.
تذکر و هشدار زیاد شنیدیم که «شما نمیدونین که این بچهها چه ژنی دارن». معلومه که ما نمیدونیم بچهی فرزندخوانده چه ژنی داره، اما از همین موضوع هم استقبال میکنیم. به نظرم جزو زیباییهای فرزندخواندگیه که در بعضی موارد پدر و مادر ندونن که بچه چه «ژن»ای داره (البته این عبارت «داشتن یک ژن به خصوص» خیلی هم دقیق نیست). خیلی چیزهاش معلوم نیست، مثل قیافهاش. استعدادهاش هم نامعلوم هستن و منتظر شگفتی هستیم (هرچند که شاید هم شگفتیای در کار نباشه و خیلی به خودمون شبیه بشه). اما مثلن جالب خواهد بود که ببینیم در یک خانواده، پدر و مادر استعداد محدودی در موسیقی دارن و بچه قابلیتهای شگفتانگیزی از خودش بروز میده. وقتی از تفاوت صحبت میکنیم، من چنین چیزهایی بیشتر به ذهنم میرسه. یاد گفتههای بعضی از دوستان میافتم که نگران وجود «ژن قاتل بودن» در بچه بودن!
ادامه داد:
دختر دومم میگفت بالاخره این دستهای بزرگ روسی به یه دردی خوردن: الان ماساژور موفقی شده و من هم همیشه از سرویس ماساژ مجانیاش استفاده میکنم.
این رو هم اضافه کنم که تاثیر ژن به اون سادگی هم نیست که خیلی وقتها فکر میکنیم. به این معنا که الزامن برای هر خصوصیت یا هر خروجیای یک ژن به خصوص نداریم که اون ژن رو داشته باشیم یا نداشته باشیم. تا جایی که من متوجه شدهام، شبکهای از ژنها داریم که با هم در تعامل (interaction) هستن و موجب بروز بعضی خروجیها (مثل یک خصوصیت ظاهری یا یک ویژگی رفتاری به خصوص یا یک بیماری) میشن. وقتی هم صحبت از تعامل در یک شبکه میشه، مساله به مراتب پیچیدهتر از اونیه که بشه با چند سادهسازی ساده و ارتباط دادن اجزا به خروجی، نتیجه رو پیشبینی کرد.
Salaam, inposthaye marbot be farzndkhandegi ehyanan az site englisi zabani hastan? akhe mikham be yeki az dostan morafei konam ke farsi balad nist. ,mamnon
سمانه:
– پستهایی که این چند وقت در مورد مددکار مینویسم، شنیدههای خودمون از مددکارمونه. در نتیجه برای این گروه منبعی ندارم.
– گروهی از پستها در مورد صحبت از موضوعهای ناخوشایند (مثل http://www.daneshvar.ir/roozbeh/notes/?p=2341) رو از یک مجموعه که گرفته بودیم، ترجمهی آزاد کردم. اگر پیداشون کردم، براتون میفرستم.
– بعضی از پستها رو از مجلهی Adoptive Families به صورت آزاد و خلاصه شده ترجمه کردم، مثل: http://www.daneshvar.ir/roozbeh/notes/?p=2341 فکر میکنم بعضی مقالههاش آنلاین در دسترس باشن و در ضمن اگر دوستتون به کتابخونههای عمومی دسترسی دارن، خیلیها این مجله رو دارن.
– گروهی از پستها با عنوان «چند خطی دربارهی غم» (مثل http://www.daneshvar.ir/roozbeh/notes/?p=1353) رو از کتابی به نام Real Parents, Real Children: Parenting the Adopted Child گرفتم و به طور خلاصه و آزاد ترجمه کردم.