جامعهشناسی به نام «پال لازارسفلد» روی ششصد هزار سرباز مطالعه کرده. به این نتیجه رسیده که سربازهایی که از مناطق روستایی اومدهاند، در دوران سربازی در شرایط روحی بهتری هستند در مقایسه با سربازهایی که از مناطق شهری اومدهاند.
البته به نظر طبیعی میرسه؛ در اون دوران (به خصوص حدود سالهای هزار و نهصد و چهل که این تحقیق انجام شده)، روستاییها زندگی نامساعدتری داشتهاند، به کار سخت عادت داشتهاند و در نتیجه با شرایط سربازی سازگارتر بودهاند. از اول واضح بود و نیازی هم به این همه تحقیق و هزینه نبود.
اما لازارسفلد بعدش اعلام میکنه که نخیر، اتفاقن نتیجهی تحقیق برعکس بود: سربازهای شهری با آمادگی بیشتری دوران سربازی رو میگذرونن.
البته به نظر طبیعی هم میرسه؛ سربازهای شهری در محیطهای شلوغتر و صنعتیتر و در جمعهای فشردهتر زندگی کردهاند و در نتیجه باید بتونن شرایط سربازی رو بهتر تحمل بکنن.
«دانکن واتز» در کتاب «همه چیز واضح است» (Everything Is Obvious, once you know the answer) در ادامهی توضیحهای بالا، نوشته که وقتی برای دو توضیح متضاد میتونین استدلال و استنتاج بیارین و هردو هم منطقی باشن، جا داره که دست نگه دارین، شک کنین و کمی فکر کنین!
به نظر میاد که خود مطالعه مشکل داشته! منظورم اینه که پیش از پیدا کردن توجیه باید دید بالاخره از نظر آماری فرضیه درست هست یا نه؟ این یک مطاله همبستگی (correlational study) هست و فرضیه هم اینه که شهری/روستایی بودن تاثیر بهسزایی در روحیه سرباز داره. با توجه به شمار بالای نمونهها (۶۰۰ هزار) پاسخ به این پرسش با دقت بالای آماری ممکن هست. مگر این که در گردآوری داده و یا همگن بودن آن مشکلی باشه. برای نمونه خطای زیادی در طراحی پرسشنامه یا پاسخ به اون وجود داشته باشه. یا شمار سربازان شهری و روستایی بسیار با هم فرق داشته باشه یا فرضهایی که برای نابستگی متغیرها از یکدیگر شده، درست نباشه (مثلا سربازهای روستایی میانگین سنیشون ۱۸ باشه و بیشتر دیپلمه باشند و سربازهای شهری میانگین سنی و مدرک تحصیلیشون بسی بیشتر باشه). یا برخی پرسشنامهها در زمان جنگ و برخی در زمان صلح گردآوری شده باشه. برای همین اگر پارامترهای به کار رفته در توجیه، در زمان گردآوری داده به صورت متغیرهای نابسته ثبت نشده باشه، نمیشه اونها رو با دقت کافی به کار برد.
م.ن.ر: متوجه نشدم که از کجای نتیجه میشه فهمید که مطالعه مشکل داشته. البته قبول دارم که میشه در مورد مطالعه و روشهاشون سوال پرسید، ولی با این نتیجهها هم میشه در مورد صحت یا عدم صحت کل مطالعه نظر داد؟
نخستین چیزی که برای من جای پرسش داره اینه که آیا «در شرایط روحی بهتر» با «آمادگی بیشتر» یکی هست؟ منظورم از نظر تو یا نویسنده کتاب (یا چه بسا لازارسفلد) هست. چون نوشتی که بعدا اعلام شده نتیجه برعکس هست.
م.ن.ر: عبارت دقیق که در متن استفاده شده بود in better spirits during their army lifes بود که ممکنه من به خوبی ترجمه نکرده باشم. برداشت من از متن این بود که نویسنده در همون متن اعلام میکنه که نتیجه اون طور نیست و جواب درست برعکسه. یعنی در واقع اول خواننده رو به اشتباه میاندازه و بعد در همون متن جواب درست رو مینویسه.
منظورت اینه که لازارسفلد نظرش رو عوض نکرده و واتز داستان رو این جوری نوشته که مخ خواننده رو به کار بگیره؟
برای رفع ابهام، اون قسمت از متن رو در کامنت بعدی می گذارم.
To make his point, Lazarsfeld listed six findings from the study that he claimed were representative of the report. For example, number two was that “Men from rural backgrounds were usually in better spirits during their Army life than soldiers from city backgrounds.” “Aha,” says Lazarsfeld’s imagined reader, “that makes perfect sense. Rural men in the 1940s were accustomed to harsher living standards and more physical labor than city men, so naturally they had an easier time adjusting. Why did we need such a vast and expensive study to tell me what I could have figured out on my own?”
Why indeed… But Lazarsfeld then reveals that all six of the “findings” were in fact the exact opposite of what the study actually found. It was city men, not rural men, who were happier….
خوب به نظر میآد که لازارسفلد اشتباه کرده. یا فرضیه رو دقیق تعریف نکرده بوده (از جمله فرض متغیرهای نابسته)، یا این که در محاسبات آماریش خطای بزرگی داشته. البته متوجه نکته واتز هستم و به نظر درست میگه. ولی منظور من اینه که حتی پیش از توجه به توجیههای ارایه شده هم میشه دید که مطالعه لازارسفلد اشکال داشته (دست کم بخش تحلیل و نتیجهگیریش). چرا که از یک داده، دو نتیجه کاملا متضاد گرفته.
م.ن.ر: برداشت من این بود که لازارسفلد از روی عمد این کار رو کرده و به عمد دو نتیجه ی متضاد رو هم زمان در یک مطلب ارایه داده که نشون بده چه قدر ما می تونیم در معرض اشتباه باشیم. اگر این برداشت من درست باشه، دیگه سخت بشه گفت که لازارسفلد اشتباه کرده باشه، چرا که دقیقن به هدفش رسیده (با یک مطالعه ی ساده). البته من متن اصلی اش رو نخونده ام و مطمئن نیستم که چی نوشته.
به هر حال منظورم من این بود که نتیجه از نظر آماری مشخص هست. وقتی هم که نتیجه روشن شد، میشه دنبال توجیه رفت. اما نمیشه هر نتیجهای رو برداشت و بعد بالاخره یک توجیهش رو پیدا کرد. در واقع خود اون توجیهها میتونن فرضیههایی باشند که میشه اونها رو آزمود. به گمانم نکتهای هم که واتز میخواد بگه همینه. شاید خود لازارسفلد هم همین رو میخواسته نشون بده. اگر درست فهمیده باشم تو هم همین رو میخواستی بگی!
خب، مثل این که با تلاش و کوشش شبانه روزی، به وحدت کلمه رسیدیم!