بنا به نظر ریچارد داکینز (در کتاب ژن خودخواه)، وکیلها از جمله کسانی هستند که بازیهای با جمع صفر را به بازیهای با جمع غیر صفر تغییر میدهند و مشکل کار هم همینجاست.
فرض کنید یک زن و شوهر با هم نمیسازند و میخواهند از هم جدا شوند. مقداری دارایی دارند و قاعدتن باید این داراییها بین هر دو تقسیم شوند (عاقلانه این است که در پایان، جمع دریافتی زن و شوهر بعد از تقسیم، برابر خواهد بود با مقدار اولیهی داراییها). این وضعیت، یک بازی با جمع صفر است.
اما به جای این که داراییها را با مذاکره تقسیم کنند، هرکدام یک وکیل میگیرند. وضعیت فرق میکند: دعوای زن و شوهر تبدیل میشود به دعوای دو وکیل. وکیل یکی از طرفین یک پیشنهاد سنگین تهیه میکند، پیشنهاد را ارایه میکند، وکیل طرف مقابل پیشنهاد را رد میکند و در عوض یک پیشنهاد سنگین به عنوان جواب بر میگرداند و به همین ترتیب این رفت و برگشت تا مدتی ادامه پیدا میکند. در تمام این مدت هم کسانی که سود میبردهاند، وکیلها بودهاند. دو وکیل به اندازهی زمانی که صرف کردهاند (که به خاطر کارهای خودشان طولانیتر هم شده)، از زن و شوهر پول گرفتهاند. در ضمن یک وکیل نمیتواند وکالت هر دو طرف را همزمان بر عهده بگیرد (دست کم به خاطر قانون خودشان، که البته از دید منافع وکیل، قابل درک هم هست).
در پایان ماجرا، جمع داراییهایی که زن و شوهر پس از جدایی دریافت میکنند، کمتر از مقدار اولیهی داراییها است (چرا که به هر حال هر دو مقداری برای وکیل هزینه کردهاند). بازیای که میتوانست با جمع صفر باشد، داراییها به دو قسمت (هرچند غیر مساوی) تقسیم شوند و هرکس سهماش را بردارد، تبدیل شد به بازیای با جمع غیرصفر: زن و شوهر هرکدام قسمتی از داراییها را برداشتند و وکیلها هم همینطور!
چه جالب! من فکر میکنم حتی اگر طرفین دعوا (زن و شوهر) کاملا از این موضوع آگاه باشند باز هم برای وکیل گرفتن اقدام خواهند کرد، چونکه هر کسی امیدواره وکیل قویتری داشته باشه و سهماش در نهایت از نصفهی اولیه بیشتر باشه. یه جور قماره شاید :)
آلا: صحبتتون خیلی جالب بود. کمی فکر کردم و به نظرم رسید که مساله به نوعی به «دوراهی زندانی» یا Prisoner’s Dilemma شباهت داره. یعنی به نفع هر دو با هم هست که با هم همکاری داشته باشن. اما این وضعیت پایدار نیست و هرکدومشون وسوسه میشه که به این همکاری خیانت بکنه و وکیل بگیره و نتیجه همین میشه که میبینیم: هر دو وکیل دارن و نقطهی تعادل بازی (یعنی تعادل نش) همین حالتی میشه که به ضرر هر دو میشه، در عین حال هر کدومشون اگر استراتژیشون رو در این وضعیت عوض بکنن، ضرر میکنن.
به گمان من دو چیز پشت این رفتار هست.
یکی این که معمولا فقط اندازه مطلق سود (احتمالی) را در نظر میگیرند و به احتمال باخت (= یک منهای احتمال برد) توجه نمیکنند. احتمال باخت اینجا دربرگیرنده هزینههای اضافی – مانند هزینه وکیل در این مثال – هم هست. خلاصه این که
دوم این که روحیه ناسازگاری و رقابت به ویژه از نوع ناسالم و نابرابر که باعث میشه افراد به سادگی نپذیرند که سود رو به صورت مشترک در همکاری و اتحاد هم میشه پیدا کرد و حتی حاضرند به خودشون آسیب بزنند تا به رقیب ضربهای وارد کرده باشند. البته این همون طور که گفتی در حالت خفیفتر به دلیل وضعیت ناپایدار حالت همکاری و اتحاد هست که اون خودش حاصل از نداشتن اطمینان از طرف مقابله. به این معنی که کافیه فقط یک طرف مطمین نباشه که طرف مقابل واقعا – و نه به صورت موقت و ظاهری – مبارزهطلبی و رقابت رو کنار گذاشته.
م.ن.ر:
این که نوشته بودی «در حالت خفیفتر به دلیل وضعیت ناپایدار حالت همکاری و اتحاد هست که اون خودش حاصل از نداشتن اطمینان از طرف مقابله»، من زیاد موافق نیستم. به نظرم اگر بازیکن ها منطقی باشن، اگر مطمئن باشن که طرف مقابل همکاری می کنه، باید خیانت بکنن (یعنی اگر بازیکن منطقی مطمئن باشه که طرف وکیل نمی گیره، باید وکیل بگیره). چون سود خیانت کردن وقتی که طرف همکاری می کنه، بیش تره (دست کم در بازی ای مثل دوراهی زندانی که این مساله هم فکر می کنم به همون شبیه باشه). اون چیزی که افراد رو وادار به همکاری می کنه، اعتماد و اطمینان نیست، بلکه ترس از انتقامه. در واقع تجربه نشون داده که در بازی دوراهی زندانی، وقتی همکاری ظاهر می شه که تکرار بشه: به عبارت دیگه بازیکن ها می دونن که باز هم در مقابل هم قرار می گیرن و اگر خیانت بکنن، تنبیه می شن.
مثال دیگه اش بروز دیگردوستیه (آلترویزم، ضمن پوزش از این که به خاطر نداشتن کی برد فارسی، نمی تونم ترکیب انگلیسی و فارسی بنویسم). یکی از حالت های بروز دیگردوستی وقتیه که هر بازیکن نتیجه ی عملش رو می بینه و ممکنه متناسبن تنبیه بشه.
وکیل جماعت تو ناقلا بودن دومی نداره
یک دلیل دیگر شاید اینکه با وکیلگرفتن هر طرف ماجرا میخواهد ریسک ضرر را پایین بیاورد و در این بین حاضرند کمی متوسط سودشان را کم کنند.
حتی اگر هیچ وکیلای در دنیا وجود نداشت، در جامعهای مثلا مردسالار یک طرف (مرد) میتوانست همهی ثروت را به نفع خودش مصادره کند و چیزی گیر زن نیاید (یا برعکس در جوامع زنسالار).
حال اگر زن وکیل بگیرد و مرد نگیرد، آن وقت نقطه تعادل احتمالا خیلی عوض میشود (مگر اینکه سیستم قضایی کشور به شدت مردسالار باشد و حتی وجود وکیل هم کفایت نکند). در این صورت مرد هم وکیل میگیرد تا ریسک از دستدادن ثروتاش را کم کند.
شاید ریشه مشکلات در نابرابری جنسی و مردسالار-بودن جامعه باشد که شانس توافق عادلانه دو نفره را کم میکند.
سولوژن: جالب بود!