کنسرت شروع شده بود. دیر وارد شد و با کلی سر و صدا صندلیای در ردیف اول پیدا کرد. همون اول کار در کیف رو باز کرد، یک کرم در آورد و شروع کرد هر دو دستش رو تا بالای آرنج کرم زد، فارغ از موسیقیای که نوازندهها اجرا میکردن. کمی به اطراف نگاه کرد. در حین اجرا زیپ کیفش رو با صدای بلندی باز کرد، کند و کاو کرد و تعدادی سکه از توی کیف پولش در آورد و با جرینگ و جرینگ فراوان شمرد و گذاشتشون توی یک جیب دیگه از کیفش. زیپ رو بست. نوازندهها داشتن موسیقی یک دعا رو میزدن. کمی وول خورد و این پا و اون پا شد و وزناش رو جابهجا کرد.
زیپ کیفش رو باز کرد و یک بطری آب رو با سر و صدا در آورد. به بطری نگاهی انداخت، به اطرافیانش نگاهی انداخت. خم شد و بطری رو روی زمین کنار دستش گذاشت. زیپ کیف رو بست. در پایان هیچ کدوم از اجراها برای تشویق دست نمیزد. کیفش رو باز کرد و یک قوطی فلزی قرص نعنا درآورد و به بغلدستیاش تعارف کرد. بغل دستی هم نخواست و این هم، بدون این که خودش برداره، قوطی رو توی کیفش برگردوند و زیپ رو کشید. باز هم کمی وول خورد. نوازندهها همچنان اجرا میکردن. به کنار خم شد و بطری آب رو از کنار صندلیاش برداشت. با سر و صدا قلپ قلپ آب خورد. بطری رو جلوی چشمش آورد. مقداری بهش زل زد. نوشتههای روش رو ورانداز کرد. دوباره بطری رو بالا برد و قلپ قلپ آب خورد. موسیقی ملایم خاورمیانهای سالن رو گرفته بود. کمی به اطرافش نگاه کرد. زیپ کیفش رو با صدای «ویژژژژژ» باز کرد و بطری رو اون تو چپوند. زیپ رو بست. کیف رو روی پاهاش گذاشت.
کمی به اطراف نگاه کرد و کمی هم به نوازندهها. کیف رو پایین پاش گذاشت. نفس عمیقی کشید و بازدم رو با صدایی طولانی بیرون داد. برگشت و حاضران صندلیهای کناری رو از نظر گذروند. خم شد و از جلوی پاهاش کفشهاش رو برداشت و هنوهنکنان کفشها رو به پا کرد (نفهمیدم چه زمانی در آورده بود). با تقلا پای چپش رو روی پای راستش انداخت و باز هم برگشت و اطرافیانش رو نگاه کرد. کمی مکث کرد. پای چپش رو از روی پای راستش برداشت. با زحمت پای راستش رو بلند کرد و روی پای چپش انداخت. سر گردوند و به نوازندهها نگاه کرد. به اطراف نگاه کرد و دیگران رو تماشا کرد.
اگر توی مغزش نزدم، فقط به احترام وزنش بود. دست خودم نیست؛ به این قشر علاقهی خاصی دارم.
:))
آهان