دیروز از کشته شدن مرغهامون در زمان جنگ، وقتی که در شهر صنعتی زندگی میکردیم نوشتم.
بعد از سگخور شدن مرغها، رفتیم و از یکی از دهات اطراف یک مرغ و یک خروس خریدیم. اسم مرغ رو حنا گذاشتیم و اسم خروس رو قوقول (البته الان که فکر میکنم میبینم که این اسمها خواست بابام بوده و مثل یک بستهی جالب، مثلن یک ایدئولوژی جالب، برای ما جا زده بود و ما هم پسندیده بودیم؛ وگرنه ما که از خودمون خلاقیتی نداشتیم). ما یک مرغ و یک خروس رو انتخاب کردیم، برداشتیم و کنار هم گذاشتیم، فارغ از این که آیا اینها با هم صنمی دارن یا نه، آیا تفاهمی دارن یا نه، آیا اصلن قصد زندگی مشترک با موجودی از جنس مخالف رو دارن یا نه. حرکت ما یک جورهایی به ازدواجهای از قبل ترتیبدادهشده شبیه بود. اتفاقن در حین انتقال این دو عضو جدید خانواده از ماشین به لونه، مرغ فرار کرد و پدر و مادر من به مدت یک ساعت توی شهر صنعتی به دنبالش میدویدن. یک جورهایی شبیه به یک عروس فراری بود که تا آخرین لحظه داشت تلاش میکرد از زندگی مشترک با یک خروس ناآشنا سرباز بزنه. قوقول و حنا هم به خاطر جنگ ایران و عراق به زندگی مشترک اجباری تن دادن. وگرنه که داشتن توی ده خودشون زندگیشون رو میکردن و احتمالن اگر جنگ نبود، هرکدوم به دنبال عشق خودش میرفت.
آقا این ژانر مرغ و خروس را ول نکن. روایت ها خواندنی تر و جذاب تر و آموزنده تر شده اند.
چقدر جای تفکر داره خیلی از نوشته ها ی شما….
من به ندرت به نت سر میزنم ولی گاهی همین جور نوشته های خوبی
تله پاتیم میکنه و میکشوندم اینجا………….
یه جورایی اسیر سرنوشت از پیش تایین شده بودن
وضعیت ایران امروز توی خیلی از مسائل مثل کار و ازدواج و رشته ی تحصیلی اجباره
و براش یه اسم قشنگ دروغی درست کردن:قسمت درغ از اینکه طبق آمار فقط ده درصد افراد جامعه ما ازدواجی بر اساس عشق و تفاهم واقعی بدور از رنگ و لعاب ها دارن و زندگی خوبی دارند و بیست درصد نمیتونن تحمل کنن و طلاق و 70 درصد باقی مانده همو تحمل میکنن به رسم سنت های غلط و این آمار رسمی و دقیق ایست …..در زمینه کار و رشته تحصیلی که غوغا میکنه……الان هم ما نسلی هستیم که برام انتخاب کردن همه چیزو وآلان اومدن دوباره یقه خودمونو میگیرن خوب اگه فلان کس خوب نبود چرا رفت و بیرونش کردین و چرا های دیگه…………..از ماست که بر ماست و زندگی مرغ و خروسی داشتن نتیجش همینه دیگه…………میشه مرغ و خروس نبود………..باید راه درستشو پیدا کرد….مرغ فرار میکنه و خروس نک میزنه و صداهای بلند در میاره و روستا رو به هم میریزه و آدمهای جامعه امروز دقیقاً همین رفتارها رو نا آگاهانه تکرار میکنند….دریغ و صد دریغ که ما نیرویی در وجودمون داریم که خداوند ما رو اشرف مخلوقات نامیده…………حالا در برابر نسل آینده مسئولیم که همه چیز رو شرایط بهمون تحمیل کنیم بدون اینکه به این فکی کنیم این ماییم که باید شرایط رو فرمانروایی کنیم و بسازیم …………..
به گمانم مرغه از دست شما فرار می کرد نه از دست خروسه! ببینم این ترانه ای که ابی خونده «حنا خانوم دل من یه جای قصه انگار منتظر شما بود» رو قوقول سرایش نکرده؟!
شهر صنعتی اراک ؟
هردنبیر: فعلن مرغ و خروسم تموم شده، اما داستان ادامه داره.
پویشگر: لطف شماست.
م.ن.ر: احتمالن!
کلیسه: شهر صنعتی کرمانشاه که پارک صنعتی هم بهش میگفتن.