گاهی وقتها یک چیزی در زندگی خرابه. نمیدونی چیه، اما میدونی که خرابه. واضحه. از این که یک پای کار میلنگه واضحه. دست و پا میزنی، تلاش میکنی بفهمی، سعی میکنی وضعیت رو بهسامان کنی، اما همچنان کار خرابه. به دنبال جواب میگردی. به دنبال این میگردی که یک نفر پیدا بشه و بگه که چی خرابه و اصلن چرا خرابه، اما نه کسی هست و نه جوابی. اثر دست و پا زدن هم که برعکسه، انگار که در یک باتلاق گیر کردهای و هر حرکتی که بکنی، بیشتر توش فرو میری. بماند که اگر حرکتی هم نمیکردی، همچنان فرو میرفتی.
این جور وقتها وغوغ یک غاز هم میتونه باعث خوشحالی بشه. باعث امید بشه. در یک لحظه، دنیا کوچیک و خوار به نظر برسه، دل آدم شاد بشه و یک لحظه با خودش بگه «پس چیز مهمی نیست، دنیا هم که کوچیک و بیاهمیته، ارزش نگرانی نداره». ولی این احساس خوشی هم کوتاهه. از همون وغوغ غاز بیشتر طول نمیکشه….
فمن یتوکل علی الله فهو حسبه