موضوع صحبت هر چیزی هم که باشه، چشمانداز آیندهی ایران و دنیا باشه یا روند تغییرات جامعهی ایران یا اثر عمل فرد بر جامعه یا ابراخترها، به هر حال پای صحبت رو به گرونی شیر و قیمت دلار و اشتباههای خندهدار رییس جمهور میکشونن. وقتی تخمین میزنین که یک مسیر چهارصد مایلی تقریبا معادل ششصد کیلومتره، اعتراض میکنن که ششصد کیلومتر نیست و ششصد و هفتاد و دو کیلومتره. وقتی دیگری صحبت میکنه، گوش نمیکنن. به کرات وسط حرف بقیه میپرن. میخوان تنها صحبت کنندهی جمع باشن. خیلی وقتها صحبتهاشون رو با یک «نه» بزرگ شروع میکنن، حتا اگر در موافقت با صحبت شما باشه.
اینها رو، که کم هم نیستن و یک تیپ کاملا رایج هستن، نه باید درک کرد و نه باید باهاشون مدارا کرد. اینها رو باید زد تو مغزشون.
چقدر خشن!
همدردیی مرا بپذیر از وجود چنین رفتارهایی. اما گمان نمیکنم زدن توی سر این افراد فایده داشته باشد. اصولا کم پیش میآید زدن تو سر کسای تغییری در فرد ایجاد کند. در بهترین حالت، خفهاش میکند. خفهکردن هم اصولا راهحل موقتیایست.
به مریم: لازمه!
به سولوژن: خبر نداشتم. در واقع فرصت نشده بود که بزنم توی مغزشون و برای همین هم از نتایجاش بیخبر بودم.
من موافقم، اتفاقا همیشه هم لازم نیست تغییری در افراد به وجود بیاریم، گاهی همین خفه شدن های موقتی بعضی افراد می تونه بزرگترین آرزوی یه آدم باشه!
سلام.
موافقم .
البته این شخصیتها از قبل هم وجود داشتند.مثالش هم تو ذهن من «گوچا» است.(سنجابی که توی کارتون «بنر» اینا تمام جملاتشو با “مخالفم” شروع می کرد).ولی جدیدا” نمی دونم به چه علتی تعدادشون زیاد شده.
البته شاید این آدمها قبلن هم وجود داشتهان، اما الان بیشتر به چشم میان.
.سلام مجدد
شاید در نگاه اول بی ربط به نظر بیاد ولی یه نقد سینمایی درباره فیلم جدایی نادر از سیمین رو میخوندم که در مورد افراد فوق الذکر توصیف نسبتا” کاملی تحت عنوان : روشنفکران طبقه متوسط شهری
داده بود شاید خوندنش برای شما هم جالب باشه
http://cinscreen.com/?id=1250
به رضا: خیلی ممنون!