سازماندهی (که به عنوان ترجمهی reorganization در نظر گرفتم) آخرین مرحله از روند بهبود یافتن ما در برابر از دست دادنه. در این مرحله شخص به وضعیت قبل از از دست دادن برمیگرده و عملکرد پیشیناش رو به دست مییاره. همینطور عادت میکنه که به موضوعهای دیگه هم علاقهمند بشه، موضوعهایی غیر از اون چیز یا اون شخصی که از دست داده. شخص به آرومی هویتاش و مفهوم «خود» رو برای خودش میسازه و شروع میکنه به این که نگاهش رو به آینده معطوف کنه.
مثل قبل، مثال فرزندخواندگی رو هم اضافه کنم: در این مرحله بچهی فرزندخوانده شروع میکنه به داشتن این حس که خودش رو فرزند پدر و مادرش بدونه و نام خانوادگیاش رو هم متعلق به خودش بدونه. در عین حال از نظر مهارتها و تواناییها هم به وضعیت قبلی برگرده و زندگی عادیای رو پی بگیره.
هدف نهایی از مرحلهی بازسازی اینه که شخص از دست دادن و غمش رو به طور کامل بپذیره و هضم کنه و زندگیاش رو به روال عادی ادامه بده.
این مطلب هم عمدتا برداشتی بود از این کتاب.
یعنی این اتفاق هم اجتناب ناپذبره و در این پروسه خواه ناخواه انجام میشه؟ چون من فکر می کردم که بسته به آدمش و بسته به میزان تلاشی که برای این پذیرفتن انجام بده این مرحله متفاوته و ممکنه حتی در مواردی اصلا اتفاق نیفته. اینطوریه آیا؟
به مونا: برداشت من این بود که در حالت طبیعی و سالم، این مرحله اتفاق میافته. اما وقتی که روند کنار اومدن با اون درگذشت (یا از دست دادن) طبیعی نباشه، شاید شخص در یکی از مراحل بمونه. مثل مرحلهی قبلی که همون یاس و نا امیدی و گریهی نامحدود هست.