از بزرگترین مشخصههای این مرحله پرسیدن چندبارهی این سواله که «چرا این اتفاق برای من افتاد؟». شخص غمدار از جستجو نا امید میشه و گاهی نشانههایی بروز میده مثل خشم، از دست دادن بنیه، افسردگی، احساسی از خشونت و در نهایت نا امیدی از این که به آینده نگاه کنه به دنبال هدفی در زندگی باشه.
این مرحله یکی از مراحلیه که معمولا برای اطرافیان ترسناکه، به خصوص وقتی که احساس یاس و خشم در کنار هم بروز میکنن. شخص غمدار احساس میکنه که دیگه چیزی برای از دست دادن نداره و برای همین خیلی هم اصراری نداره که روی رفتار و اخلاقش کنترلی اعمال کنه.
از طرف دیگه ممکنه یاس و نا امیدی باعث خیر هم بشه: شخص میتونه از همین فرصت به عنوان یک نقطه عطف استفاده کنه و به آرومی خودش رو بالا بکشه. مثالش مثل کسیه که در یک دره قرار داره و اینجاست که باید تصمیم بگیره که آیا میخواد خودش رو بالا بکشه و خودش رو نجات بده یا این که همونجا بمونه (و شاید بعضی افراد واقعا هم در این وضعیت بمونن).
و اما به روال قبل، مثال از فرزندخواندگی (هرچند که در حالت کلی هم صادقه): در این مرحله طبیعیه که ببینین بچهها مدتهای زیاد رو هقهقکنان گریه میکنن، چرا که در اوج نا امیدی احساس میکنن که دیگه کاری از دستشون بر نمییاد: جستجو جواب نداد، خشم و عصبانیت جواب نداد، چونهزنی (bargain) هم جواب نداد و عملا دیگه کاری نمونده به جز گریه کردن. دیدن این مرحله برای پدر و مادرها خیلی سخته چرا که مشکله که ببینن بچهشون با بغض و هقهق گریه میکنه و اونها هم هیچ کاری از دستشون بر نمییاد. در این حالت بهترین کار از طرف پدر و مادرها اینه که با حضورشون حمایتشون رو از بچه نشون بدن و تا حد امکان بهش بفهمونن که کاملا عادی و طبیعیه که بچه گریه کنه، حتا اگر به مدت زیادی هم باشه.
این مطلب هم عمدتا برداشتی بود از این کتاب.