خبری میخونم از تجاوز شش نفر به یک دختر هفده ساله. خیلی کوتاه اما به اندازهی کافی آزاردهنده چنان که هنوز هم بعد از این مدت درگیر هستم. ظاهرا کاری هم از دستم بر نمییاد به جز فحشدادن و حرصخوردن. این جا زندگی مثل همیشه در جریانه. در تلویزیون ساختمون دانشکده عمران از ساخت فلان پل عظیم روی فلان رود عظیم صحبت میکنه. یک دختر با دوچرخهاش از خیابون رد میشه. یک دختر و پسر با صدای خیلی بلند با هم میخندن. یک نفر با عجله می ره که به کلاسش برسه. يك دختر و پسر هم در دانشكده به طرز غليظي همديگه رو ميبوسن. من هم این وسط احساس میکنم که چهقدر دور هستم و چهقدر تنها هستم و چهقدر دستم بسته است.
اولین خشم رو نثار پلیس میکنم که اون برنامههای مفصل رو تدارک دید که به جون گروهی از بیآزارترین افراد اجتماع بیفته. کسانی که سعی داشتن زیباییشون رو در شخصیترین حوزه ارتقا بدن. لباسی بپوشن که به نظرشون قشنگ بیاد و آرایشی بکنن که به نظرشون قشنگتر باشن (یا کمتر زشت باشن). بدون تجاوز، بدون حمله، بدون آزار. و خشم من از این جاست که پلیس در کشور من به این گروه کار داره و نه به گروه های دیگه!
هفتهی پیش در سخنرانی یکی از استادان دانشگاه استنفورد شرکت کردم به اسم فیلیپ زیمباردو (صفحهی ویکیپدیا این مطلب رو در موردش داره). سخنرانی جالب و گیرایی بود. یک تعداد تصویر از زندان ابوغریب نشون داد که همگی تکون دهنده بودن و به خوبی احساس کردم که چه قدر جو و فضای سالن با نمایش اون عکسها تغییر کرد. بعدش از این گفت که احتمالا خشم همگی ماها به سمت همین سربازهاییه که این کارها رو انجام دادن (که حقیقتا کارهای کثیفی کرده بودن). تعدادی از عکسهای اون موضوع این جا هست. بعدش از این گفت که ولی شاید تقصیر کاملا متوجه این سربازها نباشه. در واقع اون چیزی که این رفتارها رو می سازه، بیش تر از اون که خود شخص باشه، محیطه. گفت که تقصیر اصلی به گردن کسی مثل دونالد رامسفلد و رییس زندان بوده که این ها رو به حال خودشون قرار دادن و هیچ نظارتی نکرده بودن و در نتیجه چنین رفتارهای وحشیانهای از سربازها سرزده.
یکی از شهرتهای فیلیپ زیمباردو به راه اندازی آزمایشی بوده به نام آزمایش استنفورد. در این آزمایش یک گروه از دانشجوهای استنفورد که داوطلب بودهان جمع میشن، گروهی نقش زندانی و گروهی نقش زندانبان رو به عهده میگیرن. بعد رفتارهای اینها بررسی میشه و دیده میشه که چه طور هر دو گروه تحت تاثیر محیطی که در اون قرار گرفته بودن رفتارهای عجیب از خودشون نشون میدن. مثلا زندانیها شورش میکنن (و کار به خشونت میکشه) و زندانبانها بدرفتاری میکنن (مثلا رفتارهای سادیستیک از خودشون به نمایش گذاشتن).
فیلیپ زیمباردو از این گفت که وقتی که خبر زندان ابوغریب منتشر شد، برای ما چیز زیاد جدیدی نبود و ما با آزمایش استنفورد به خوبی این رفتارها رو پیشبینی کرده بودیم. بعد از اون بوده که فیلیپ زیمباردو هم به تیم وکلای دادگاه زندان ابوغریب می پیونده و نتیجه این میشه که رییس زندان که به تمام سوابق و اطلاعات دسترسی داشته و میتونسته به راحتي از این اتفاقات جلوگیری کنه و نكرده، به هشت سال زندان محکوم میشه (البته به نظر من که بهتر بود به هزار و یک دلیل چیزی در حدود اعدام برای رامسفلد در نظر میگرفتن). بعد از این زیمباردو یک کتاب می نویسه با نام “تاثیر شیطان: چگونه انسان های خوب تبدیل به شیطان می شوند“.
در ادامه زیمباردو از این گفت که بهتره در کنار این صحبتها کمی هم از مطالب مثبت بگیم. از این گفت که گروهی از آدمها قهرمان هستن (از کلمهی hero استفاده کرد). گفت که کسانی هستن که از خودشون میگذرن که کاری برای دیگران بکنن. گفت که شما هم سعی کنین قهرمان باشین، منتظر روزی باشین که قهرمان بشین. به بچههاتون هم یاد بدین که منتظر روزی باشن که قهرمان بشن. عکس سربازی رو نشون داد که عکسهای ابوغریب رو منتشر کرده بود و در نتیجه باعث شده بود که قضیه علنی بشه و به دنبالش اون شکنجهها متوقف بشن (چرا که وزارت دفاع آمریکا دستور داده بود خبری در این مورد منتشر نشه و تا چند ماه هم این قضیه مسکوت مونده بوده). از این گفت که قهرمانها همین آدمهای معمولی هستن که روزی از فرصت استفاده میکنن. گفت کسانی مثل گاندی رو در نظر نگیرین، قهرمان واقعی همین آدمهای روزمره هستن مثل شما!
و اما در مورد دختر هفده ساله. در اولین قدم دلم میخواد میتونستم اون شیش نفر رو با دستهای خودم خفه کنم. اما با کمی فکر ترجیح میدم اون پلیسهایی رو با دستم خفه کنم که به اسم امنیت اجتماعی (یا اسمهای مسخرهای از این دست) به دخترها و پسرها توی خیابونها حمله می کردن در حالی که چنین اتفاقاتی (مثل اين مورد تجاوز) داره توی مملکت میافته. اما شايد این هم اون چیزی نیست که من میخوام. اون پلیس هم بدبختیه مثل بقیهی بدبختها! محتاج نون شب و شاید هم شرمسار از شغل گاه کثیفی که انتخاب کرده. به نظرم به فکر بیشتری نیاز هست. اون کسی که باید با دو دست خفه کرد، شاید شخص آروم، شیک، مرتب و موقری باشه (مثل دونالد رامسفلد در مورد زندان ابوغریب). واقعا، در مورد این اتفاق، تقصیر متوجه چه کسی خواهد بود؟
با تمام این ها، هنوز گلوم رو بغضی گرفته که پایین نمیره. گاهی فکر می کنم که انسان کثیفترین موجودی بود که خدا خلق کرد….