تا به حال شده مثلن غذایی در گلوتون گیر کرده باشه و یک لحظه حس کنین چند ثانیهای بیشتر زنده نخواهین موند؟
اگر شده، در اون مدت بسیار کوتاه (تا قبل از این که مشکل لقمه حل بشه یا خطر هرچی که بوده برطرف بشه)، به چه چیزی فکر کردهاین؟ بزرگترین نگرانی یا حسرتتون در اون لحظه چی بوده؟ چه چیزی جلوی چشمتون اومده؟
برای من مدت زیادیه که یک چیز بوده و هست و همون مونده. البته فکر کنم غذا زیاد در گلوم گیر میکنه که باعث میشه هر از گاهی یک نیم نگاهی هم به مرگ میاندازم.
فکر کنم اون یک چیز همونیه که باید دنبالاش رو بگیریم. اگر قراره یک حسرت باشه که همیشه موقع مرگ جلوی چشم مییاد، همون یک حسرت ارزش پیگیری رو داره.