در این وضعیت گیر کردهایم، وضعیت ناخوشایندی است و واکنش من به سوگواری شبیه بود. چرا؟
مرحلهی اول سوگواری، شوک و انکار است. از وقتی زمزمهاش رسید که شاید مجبور بشیم در خونه بمونیم، اولین واکنش من همین بود: باور نمیکردم. در آخر هم نتیجه گرفتم که دست بالای بالا، یک مدت بسیار کوتاه (مثلن دو روز) قراره از خونه کار کنیم و تمام.
مرحلهی دوم سوگواری، خشم و عصبانیت است. باور کردم که اوضاع خرابه. با خودم گفتم به محض این که این مشکل حل شد، خودم میرم به ووهان، جلوی اون بازار کذایی دراز میکشم و میگم باید از روی جنازهی من رد بشین. یک خشم بینتیجه، اما طبیعی.
مرحلهی سوم سوگواری، چانهزنی است. صد بار با خودم گفتهام که اگر این مشکل حل بشه، قول میدم و قسم میخورم قدر خیلی از چیزها رو بدونم، از متروهای خرتوخر و بوی شاش گرفته بگیر، تا حضور فیزیکی در محل کار و سر و کله زدن حضوری با همکارها. یک چانهزنی بیخاصیت، اما طبیعی.
مرحلهی چهارم سوگواری، افسردگی است. پریشب خواب محل کارم رو دیدم. از خواب بیدار شدم و احساس خفگی میکردم و هیچ راه فراری نداشتم. دلام برای زندگی قبلی تنگ شده بود. وضعیت فعلی رو نمیخواستم، کلافه بودم و کاری هم از دستام بر نمیاومد. غم عالم به دلم نشست و دوباره به خواب رفتم.
مرحلهی پنجم سوگواری، پذیرش است. به این نتیجه رسیدم که شاید زندگی ما همین باشه و تا مدت نامعلومی هم همین بمونه. گفتم دست کم بذار بیشترین استفاده رو از این وضعیت ببریم. سالها بود دلام میخواست با دل سیر، سیر بخورم. در ۱۴ سال گذشته، در تمام ۷ روز هفته و تمام ۳۶۵ روز سال، حتا یک روز هم امکاناش پیش نمیاومد. همیشه در کمتر از ۲۴ ساعت یک نفر رو میدیدیم و جا نداشت با بوی سیر ملت رو خفه کنیم. حالا که قراره در حبس باشیم و کسی رو نبینیم، دست کم بیشترین استفاده رو از وضعیت ببریم و اون سیری رو بخوریم که آرزوش به دلمون مونده بود. بلکه هم به حق این مزهی بهشتی سیر، روزگار بهتری پیش رو باشه.