برای روشن شدن گفتگو، فرض میگیرم که منظور گوینده این بوده که هیچ بچهای بچهی زیستی خود آدم نمیشه (دست کم خیلی وقتها که صحبت از فرزندخواندگیه، این جمله هم گفته میشه). به نظرم میرسه منظور گوینده این بوده که «تنها بچهای عزیزه که فرزند زیستی بوده باشه».
فرض کنیم p یعنی این که بچهی مورد نظر فرزند زیستیه و q یعنی این که اون بچه عزیزه. جملهی بالا رو میشه به شکل زیر نوشت:
if q then p
یعنی اگر بچهای عزیزه، پس اون بچه فرزند زیستی خانواده بوده. به عبارت دیگه، شرط لازم برای عزیز بودن بچه، فرزند زیستی بودنشه. به یک عبارت دیگه، شرط کافی برای فرزند زیستی بودن یک نفر اینه که عزیز باشه.
اما تمام کسانی که تا به الان این جمله رو ازشون شنیدهام، دلیل کافی برای این جمله نداشتهاند. هیچ کدوم تا به حال فرزند غیرزیستی (مثل فرزندخوانده) ندیده بودن (یعنی p~). در ضمن تمام بچههای عزیز دنیا رو هم ندیده بودن (البته وقتی دنیای یک نفر کوچیک باشه، ممکنه در همون فضای محدود نمونهبرداری کنه و نتیجه بگیره). همگی این افراد یک فرزند زیستی دیده بودن (p) که در ضمن اون بچه عزیز هم بوده (q). در واقع نتیجهای که باید میگرفتن این بوده (که با توجه به تعداد مشاهداتشون، تخمین بدی نبوده):
if p then q
به زبون ساده معنیاش این میشه: «بچههایی که ما دیدهایم (که همگی زیستی هم بودهاند)، عزیز بودند»
اگر اشتباه میکنم لطفن اصلاح کنین: به نظرم در واقع اشتباهشون این بوده که جهت اگر-آنگاه رو برعکس کردهاند. اون قدری متوجه شدهاند که if p then q، اما متوجه نشدن که دارن استدلال رو به شکل if q then p بیان میکنن.
مشابه این اشتباه رو زیاد میبینم و در خیلی زمینهها میبینم که خیلیها جای شرط لازم و شرط کافی رو جا به جا میکنن.