فرزندخواندگی: ارتباط با خواهران و برادرانی که فرزندخوانده نیستند

خواهرم شانس آورده که می‌دونه به کی شبیهه. به پدر و مادرم شباهت داره و وقتی که با عکس‌های قدیمی پدربزرگم مقایسه‌اش می‌کنیم، هیچ شکی نیست که به خانواده تعلق داره. برادرم و من قیافه‌هامون خیلی با هم فرق داره و همین‌طور با بقیه‌ی خانواده متفاوتیم، چنان که جای شکی باقی نمی‌گذاره که ما به فرزندی گرفته شده‌ایم. نمی‌تونستیم جلوی حسادت به خواهر طبیعی‌مون رو بگیریم، چرا که برخوردی که اون در خانواده می‌گیره همیشه فرق داشته.

فرزندخوانده

ممکن است فرزندخوانده‌هایی که در خانواده‌هایی بزرگ می‌شوند با خواهران و برادرانی که فرزندخوانده نیستند، احساس کنند که به خانواده تعلق ندارند. فرزندخوانده ممکن است احساس کند که خواهران و برادرانی که فرزندخوانده نیستند سرویس‌های ویژه‌ای می‌گیرند یا پدر و مادر به بچه‌هایی که فرزندخوانده نیستند بیش‌تر توجه می‌کنند. ممکن از در خانواده‌هایی که بچه‌های فرزندخوانده و زیستی دارند، حسی از «ما» و «آن‌ها» جاری باشد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: ارتباط با پدر و مادر

فرزندخوانده بودن اذیتم نمی‌کرد چرا که می‌دونستم که خانواده‌ای دارم که عاشقانه دوستم داشتن و حواس‌شون به من بود و همین بیش‌تر از اونی بود که بیش‌تر مردم فکر می‌کردن.

فرزندخوانده

ارتباط خاصی با پدر و مادرم دارم – پدر و مادر زیستی‌ام این رو از دست دادن. چهل و یک سالمه و هنوز هم در خونه‌ی پدر و مادرم باهاشون زندگی می‌کنم.

فرزندخوانده

کودکی شادی نداشتم – با این که اگر مادرم این رو بشنوه، دیوانه می‌شه! پدرم من رو می‌زد و از نظر عاطفی من رو مورد آزار و اذیت قرار می‌داد. داغون بودم. تلاش کردم که خودکشی کنم، بیماری بی‌اشتهایی (انورکسیا) داشتم و در سن هفده سالگی خارج از ازدواج باردار شدم.

فرزندخوانده

ارتباطی که فرزندخوانده‌ها با پدر و مادرشان دارند، از خانواده به خانواده فرق می‌کند. بعضی فرزندخوانده‌ها به پدر و مادرشان خیلی نزدیک‌اند و حتا نمی‌توانند تصور کنند که به دست کسی دیگر بزرگ شوند. بعضی دیگر از فرزندخوانده‌ها از حسی می‌گویند که گویا به خانواده‌شان تعلق نداشته‌اند. بعضی فرزندخوانده‌ها تجربه‌های آزار و اذیت در خانواده‌های‌شان داشته‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: تکرار الگوهای همیشگی

خیلی ناراحت شدم وقتی دخترم به من گفت که اون هم باردار شده و بچه‌اش رو برای فرزندخواندگی گذاشته. به خاطر خودش ناراحت بودم، به خاطر بچه‌اش ناراحت بودم و به خاطر این ناراحت بودم که اون الگو خودش رو تکرار کرده بود. وقتی دخترم رو برای فرزندخواندگی گذاشتم، خیلی چیزها کشیدم. نمی‌خواستم هیچ‌کس، به خصوص دخترم یا نوه‌ام چنین چیزهایی بکشن.

پدر/مادر زیستی

الگوها در خانواده‌ها می‌توانند خودشان را تکرار کنند. نامعمول نیست که فرزندخوانده‌ها باردار شوند، آن هم در همان سنی که مادر زیستی‌شان سر آن‌ها باردار شده بود. مهم است که در مورد محتمل بودن چنین اتفاقی هشیار باشیم که در نتیجه فرزندخوانده‌ها در مورد اعمال‌شان و نتایج بالقوه اعمال‌شان آگاه باشند.

وقتی با پسرها رابطه برقرار می‌کردم، بهشون می‌گفتم به دو دلیل هیچ اتفاق جن.سی‌ای رخ نخواهد داد: یک این که به هیچ عنوان حاضر نبودم اجازه بدم بچه‌ای خارج از ازدواج داشته باشم، و دو این که وحشت داشتم از این که بدون این که خبر داشته باشم، با یک خویشاوند رابطه‌ی جن.سی داشته باشم. وقتی با شوهرم قبل از ازدواج دوست بودیم، ازش خیلی سوال پرسیدم، از جمله این که کجا زندگی کرده بوده، آیا به فرزندی گرفته شده بوده یا نه و غیره، که مطمئن بشم امکان نداره که خویشاوند بوده باشیم.

فرزندخوانده

بعضی فرزندخوانده‌ها وقتی تصور می‌کنند که مادران زیستی‌شان چه سختی‌هایی کشیده‌اند و می‌دانند که خودشان به عنوان فرزندخوانده چه تجربه‌هایی داشته‌اند، تلاش جامعی به خرج می‌دهند که باردار نشوند. در ضمن ممکن است فرزندخوانده‌ها از این نگرانی داشته باشند که مبادا با یک خویشاوند ارتباط داشته باشند یا ازدواج کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

خال‌کوبی برای فرزند

سلام به همه! تقریبن سه هفته پیش، بچه‌ی من «رن»، که در بلغارستان منتظرم بود، پیش خدا رفت. از شما پرسیده بودم که چه گل‌هایی در بلغارستان طرف‌دار دارن و امروز روی تنم یک خال‌کوبی قشنگ برای دخترم گذاشتم. امکانش رو نداشتم که در این دنیا در آغوش بگیرمش. خیلی هیجان‌زده‌ام که به خاطرش هر روز این خال‌کوبی رو به همراه دارم و هر موقع که بشه، می‌تونم داستان‌اش رو برای بقیه بگم.
[می‌دونم که خال‌کوبی چیزی نیست که همه دوست داشته باشن. کاملن به نظرتون احترام می‌گذارم. لطفن از حرف‌های تند خودداری کنین]

در گروه فرزندخواندگی بلغارستان در فیس‌بوک، عکسی از خال‌کوبی‌اش گذاشته بود. خال‌کوبی‌ای از گل‌های رنگ و وارنگ بر شونه‌اش، که به یاد دختری گذاشته بود که هیچ‌وقت ندیدش. یک نفر کامنت گذاشته بود:

من هم وقتی پسرم فوت کرد، یک بادکنک روی دستم خال‌کوبی کردم. پسرم به بادکنک خیلی علاقه داشت. بندش کم‌رنگ افتاده و بیش‌تر به یک قطره اشک شبیه شده، که با وضعیت من هم جور در می‌یاد. به بقیه‌ی بچه‌هام گفته‌ام که جای برادرتون توی بهشت خیلی خوبه و برای همین مجبورم ناراحتی‌ام رو ازشون پنهان کنم. الان همین خال‌کوبی که همیشه هم به همراه دارمش، به نوعی مایه‌ی آرامش برای من شده.

اگر پسری داشته باشین که علاقه‌ی افراطی به بادکنک داشته باشه، دردناک بودن وضعیت دوم رو بیش‌تر هم حس می‌کنین. برای اولین بار دید جدیدی نسبت به خال‌کوبی پیدا کردم (البته خودم بنا ندارم نقشی روی تنم خال‌کوبی کنم). تازه متوجه شدم که خال‌کوبی الزامن از سر خوشی نیست و گاهی ابزاریه برای سوگ‌واری: نماد دردیه که شخص همیشه همراه خودش داره.

پس‌نوشت: دو مورد بالا رو از گروه فرزندخوانده‌ها و پدر و مادرها و منتظران فرزندخواندگی بلغارستان در فیس‌بوک آوردم. تجربه‌ی خود ما نبودن.