میدونم که بحران هویتام در حدود شونزده سالگیام شروع شد. همیشه حس میکردهام که متفاوتام و فکر کنم به خاطر این بوده که بهم گفته شده بود که من استثنایی و برگزیدهام. بهم گفته شده بود که به فرزندی گرفته شدن به این معنا بود که من از بین همهی بچهها در پرورشگاه برگزیده شدهام. الان دارم به دنبال مادر زیستیام میگردم که بتونم بفهمم واقعن کی هستم.
فرزندخوانده
همینطور به آینه نگاه میکنم به امید این که شبیه به کسی باشم که میشناسم.
فرزندخوانده
وقتی نوجوان بودم، دایم تلاش میکردم که گروهی پیدا کنم که بهشون بخورم. من کی بودم؟ کی شبیه به من بود؟ الان که به گذشته نگاه میکنم، میفهمم که واقعن به اون بخش زیستیای احتیاج داشتم که جاش خالی بود.
فرزندخوانده
واضح است که هویت، دغدغهای برای فرزندخواندهها خواهد بود. سخت است که بدانید چه کسی هستید اگر ندانید که از کجا میآیید یا از نظر زیستی به چه کسی مربوط هستید. پدر و مادر بخش مهمی از هویت فرزندخواندهاند اما این دو، تمام داستان نیستند. منشا و سرآغاز زیستی بخش بزرگی از این را تعیین میکنند که یک نفر واقعن چه کسی است.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.