فرزندخواندگی: جای خالی مراسم و تشریفات

درست بعد از این که بچه‌ام رو به دنیا آوردم، رفتم خونه. خیلی غریب بود. همه جوری رفتار می‌کردن که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؛ البته برای اون‌ها واقعا هم نیفتاده بود. اما برای من، زندگی‌ام زیر و رو شده بود. به عنوان یک آدم دیگه به دنیایی برگشتم که برای هیچ‌کس تغییر نکرده بود، به جز من.

مادر زیستی

در گذشته به جز امور قانونی، یا مراسمی برای فرزندخواندگی نبود و یا اگر بود خیلی کم بود. پدرمادر زیستی و پدرمادر هرکدام به راه خود می‌رفتند، بدون این که وجود یک‌دیگر را تایید کنند. مراسم، با گرامی‌داشت اتفاق‌هایی که برای افراد و بین آن‌ها افتاده، تغییرات و گذارها را مشخص می‌کنند. مراسم رسمی هم‌چون ازدواج، مرگ و دانش‌آموختگی، از کسانی تشکیل شده‌اند که جمع می‌شوند تا پشتیبانی خود را نشان دهند و احساسات‌شان را بیان کنند. ما سال‌گردهای تولد و عیدهای مذهبی را با هدیه و قدردانی از یک‌دیگر جشن می‌گیریم. فرزندخواندگی معمولا رخ‌دادی بوده که در سکوت و به شکل خصوصی برگزار می‌شده که از ابتدا قرار هم بوده مورد توجه قرار نگیرد.

شنیده بودیم که مردم مراسم می‌گیرن و فکر کردیم راه خوبیه که با این مراسم ورود بچه‌مون به خانواده‌مون رو خوش‌آمد بگیم و هم‌چنین به عواطف و احساسات پدر و مادر زیستی هم احترام گذاشته باشیم. می‌خواستیم سرشار از عشق و همین‌طور قدردانی باشه. همه جمع شدیم و اون‌چه که در مورد احساسات‌مون نوشته بودیم رو خوندیم. در مراسم اشک‌های زیادی ریخته شد و هم‌چنین شادی زیادی هم به همراه داشت. مراسم واقعا زیبایی بود. فیلم مراسم رو ضبط کرده‌ایم و می‌تونیم بعدها به پسرمون نشون بدیم که بدونه چه قدراز همون اول دوستش داشته‌ایم.

پدر/مادر

اکنون بعضی پدرمادرها و پدرمادرهای زیستی مراسمی برگزار می‌کنند تا آن‌چه را بین آن‌ها و فرزندشان می‌گذرد گرامی بدارند. این مراسم، فرزندخواندگی را ارج می‌نهند و احساساتی را گرامی می‌دارند که هریک از افراد درگیر در این تجربه‌ی عاطفی دارند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: یک اتفاق مثبت

به نفع پدر و مادر زیستیه که از بزرگ‌کردن بچه‌ای که نمی‌خواستن یا نمی‌تونستن نگهداری کنن، رها بشن. پدر و مادر هم به نفع‌شونه که بچه‌ای داشته باشن، حالا یا به این دلیل که نمی‌تونستن بچه‌دار بشن، یا این که بچه‌های بیش‌تری می‌خواسته‌اند. به نفع فرزندخوانده‌ها هم هست؛ به طور معمول خونه‌ای که در اون بزرگ می‌شن به‌تر از خونه‌ایه که پدر و مادر زیستی‌شون در صورت نگهداری‌شون براشون فراهم می‌کردن.

فرزندخوانده

به طور معمول فرزندخواندگی با دیدی مثبت نگریسته می‌شود. فرض بر این است که هر سه گروه در مثلث فرزندخواندگی از این اتفاق بهره‌مند می‌شوند. زندگی پس از این رخ‌داد خیلی مورد توجه است؛ این که بچه چه طور به خانواده‌ی جدید وارد می‌شود و یا پدر و مادر زیستی از بارداری و رها کردن فرزند می‌گذرند و به زندگی ادامه می‌دهند. واقعیت این است که هر سه گروه مثلث از روی‌داد فرزندخواندگی چیزهایی به دست می‌آورند، هرچند که هرکدام چیزهایی هم از دست می‌دهند. هر گروه از مثلث نسبت به همین به دست آوردن‌ها و از دست دادن‌ها احساساتی دارد که در زمان‌های مختلف از زندگی به نوعی خود را نشان می‌دهند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: ساختار فرزندخواندگی

اگر یک مادر می‌تونه دو بچه رو دوست داشته باشه، چرا من نتونم دو مادر رو دوست داشته باشم؟

فرزندخوانده

همیشه پدر و مادرم رو تنها پدر و مادری دونسته‌ام که دارم. حالا دارم تلاش می‌کنم تمام کسانی که از خانواده‌ی زیستی‌ام هستن رو هم وارد کنم. گاهی بیش از اندازه سخت و سنگین می‌شه.

فرزندخوانده

 فکر می‌کردیم دیگه خبری از اون خانمی که دخترمون رو به دنیا آورد نمی‌شه. وقتی یک نامه برامون نوشت و گفت که می‌خواد دخترمون رو ببینه، غافل‌گیر شدیم. زمان زیادی برد تا تونستیم با قضیه راحت بشیم.

پدر/مادر

ساختار فرزندخواندگی رابطه‌هایی می‌سازد که منحصر به فردند. در فرزندخواندگی، سه گروه هستند که برای همیشه درگیر ارتباط با یکدیگرند. حتی اگر خانواده‌ی زیستی و خانواده‌ی فرزندخوانده هیچ‌گاه با هم ملاقات نکنند، هم‌چنان به خاطر خود فرزندخواندگی، رابطه‌ها ساخته می‌شوند و به هم قفل می‌شوند.

پدر و مادرم عالی‌اند و من هم واقعا خوشحالم که من رو بزرگ کردن. در مدت بزرگ شدن خیلی فرصت‌ها داشتم. اما پدر و مادرم نمی‌تونن بعضی چیزها رو به من بگن؛ چیزهایی که تنها پدر و مادر زیستی‌ام می‌تونن بهم بگن، مثل این که چشم‌های سبز من به کی رفته.

فرزندخوانده

فرزندخوانده‌ها همیشه دو پدرمادر دارند: یکی پدرمادری که در به وجود آوردن‌شان نقش داشتند و یکی هم پدرمادری که بزرگ‌شان کردند. هر دو پدرمادر ضروری‌اند و نقش مهمی در زندگی فرزندخوانده بازی می‌کنند.

دوستام همیشه تلاش می‌کنن بفهمن فرزندخوانده بودن چه طوریه. فکر می‌کنن مثل زندگی در خانواده‌ی ناپدری و نامادریه. هیچ‌کس مشکلی نداره اگر که هم بدونی مادرت کیه و هم بدونی نامادری‌ات کیه. اما بعضی مردم با این که من بخوام بدونم مادر زیستی‌ام کیه مشکل دارن.

فرزندخوانده

با این که می‌توان خانواده‌ی فرزندخوانده را با خانواده‌ی نامادری ناپدری مقایسه کرد، تفاوت‌های مهمی بین این دو هست. در خانواده‌ی نامادری ناپدری، ادامه‌ی ارتباط با پدر یا مادر اصلی پذیرفته شده است، همان‌طور که شروع یک ارتباط با ناپدری یا نامادری انتظار می‌رود. در یک خانواده‌ی فرزندخوانده، شرایط فرزندخواندگی و میزان علنی بودن تعیین می‌کنند که خانواده‌ی زیستی و خانواده‌ی فرزندخوانده تا چه میزان ارتباط داشته باشند. در بعضی خانواده‌های فرزندخوانده انتظار می‌رود که اعضای خانواده‌ی زیستی و خانواده‌ی فرزندخوانده هیچ‌گاه با هم ملاقات نکنند و هیچ‌گونه ارتباطی نداشته باشند. برعکس، در خانواده‌ی نامادری ناپدری، چه از پدر و مادر، چه از نامادری و ناپدری و چه از بچه‌ها انتظار می‌رود تاحدی از ارتباط با یکدیگر داشته باشند.

اولش واقعا دلم نمی‌خواست به ملاقات‌ها برم. فقط می‌خواستم جیسون رو بزرگ کنم و با این چیزهایی که همسرم داشت مطرح می‌کرد سر و کله نزنم. گذروندن مراحل فرزندخواندگی به اندازه‌ی کافی سخت بود. بالاخره موافقت کردم که یک فرصت به گروه بدیم و امتحان بکنیم؛ تعجب کردم که راستش خوشم اومد. بچه‌ها با هم بازی می‌کنن و ما هم مجبور نیستیم خودمون رو توجیه کنیم یا به سوال‌های احمقانه‌ای مثل این که چرا جیسون شبیه به ما نیست جواب بدیم.

پدر

خانواده‌ی فرزندخوانده نباید تلاش کند چیزی باشد که نیست – یعنی خانواده‌ی زیستی. منظور این نیست که خانواده‌ی فرزندخوانده کم‌تر از خانواده‌ی زیستی است؛ فقط متفاوت است. لازم است که خانواده‌ی فرزندخوانده تفاوت‌ها را قبول کند و به آن‌ها توجه کند تا خانواده عمل‌کرد هموار و راحتی داشته باشد. اگر جنبه‌های منحصر به فرد فرزندخواندگی به خوبی شناخته نشده باشند، وضعیت همیشه به شکل یک میخ گرد خواهد بود که با زور وارد یک سوراخ مربعی می‌کنیم.

خانواده‌ام هیچ‌وقت در مورد فرزندخواندگی صحبت نکردن تا این که بهشون گفتم که می‌خوام به دنبال مادر زیستی‌ام بگردم. همه از این موضوع ناراحت بودن، اما از قرار معلوم بهانه‌ای شد که ما همه بتونیم صحبت کنیم که فرزندخواندگی برای ما چه معنی‌ای داره و بشنویم که بقیه‌مون در این مورد چه حسی داریم.

فرزندخوانده

هم در خانواده‌ی فرزندخوانده و هم در خانواده‌ی زیستی، فرصت‌های زیادی هست که مسایل و احساسات مربوط به فرزندخواندگی بیان شوند و مورد رسیدگی قرار گیرند. انتخاب فرزندخواندگی به معنای پذیرش کل بسته‌ی فرزندخواندگی است، که شامل احساسات ناخوشایند هم است. با این که مطرح کردن مسایل فرزندخواندگی می‌تواند ترسناک باشد، اما ممکن است صبر کردن برای این که مسایل خودشان سر بر آورند، کار را دشوارتر کند. جدای از این که خانواده چه زمانی و چه طور تصمیم می‌گیرد به مسایل مربوط به فرزندخواندگی رسیدگی کند، صادقانه و آزادانه گفتگو کردن از احساسات مربوط به فرزندخواندگی می‌تواند محیطی ایجاد کند که ارتباط برای هر سه راس مثلث فرزندخواندگی راحت‌تر باشد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

متوقف کردن توربین‌های بادی

تصویر از ویکی‌پدیا

امروز این رو یاد گرفتم: برای بعضی از توربین‌های بادی با محور افقی، وقتی سرعت باد زیاد می‌شه، پره‌ها رو متوقف می‌کنن (برای مثال با مکانیزمی مثل ترمز). دلیل‌های زیادی داره از جمله این که سرعت زیاد پره، به مجموعه خسارت می‌زنه. اما یکی از دلیل‌ها اینه که باد با سرعت زیاد پره‌ها رو خم می‌کنه و اگر پره زیادی خم بشه، موقع چرخیدن به ستون اصلی خود بدنه گیر می‌کنه!

فرزندخواندگی: سوگ‌واری در فرزندخواندگی

فرزندخواندگی مثل این می‌مونه که تمام افراد خانواده‌ی زیستی‌ات بمیرن و یک خانواده‌ی جای‌گزین بگیری و اجتماع هم بهت بگه که چه قدر خوش‌بختی که همه‌ی خانواده‌ات مرده‌ان اما ما بهت یه جدیدش رو دادیم.

فرزندخوانده

سوگ‌واری در فرزندخواندگی از بعضی نظرها به کلی متفاوت از سوگ‌واری برای مرگ دیگران است. وقتی کسی می‌میرد، پایان مشخصی هست که اجازه می‌دهد دوران سوگ‌واری شروع شود. در فرزندخواندگی مرگی نیست، پایانی هم نیست. در فرزندخواندگی وضعیت برزخی‌ای هست که مشابه سوگ‌واری برای کسی است که مفقودالاثر شده. ندانستن این که شخص کجاست و یا این که اصلا آیا زنده است یا خیر، جلوی روند سوگ‌واری را می‌گیرد. دشوار است که برای کسی سوگ‌واری کنیم که زنده است، اما در دست‌رس نیست.

به هیچ عنوان نمی‌تونستم فراموش کنم که بچه‌ای به دنیا آورده‌ام و موافقت هم کرده‌ام که برای فرزندخواندگی بگذارمش. همیشه به این فکر می‌کردم که حالش چه طوره و کجاست. به این فکر می‌کردم که اگر اتفاق بدی براش بیفته، آیا کسی به من می‌گه؟ گاهی حتی از این که نمی‌دونستم که زنده هست یا نه دیوانه می‌شدم.

مادر زیستی

به نظرم هیچ وقت در مورد موضوع سوگ‌واری در فرزندخواندگی فکر نکردم. فکر کنم حس می‌کردم که مادر زیستی‌ام و خانواده‌ی زیستی‌ام یه جایی هستن و بالاخره روزی همدیگه رو پیدا می‌کنیم. فکر می‌کنم حتی اگر تلاش می‌کردم که تصور کنم که هیچ وقت نمی‌بینم‌شون، نابود می‌شدم. می‌خواستم باور کنم که بین ما ارتباطی هست که هیچ وقت شکسته نمی‌شه.

فرزندخوانده

شاید وضعیتی مشابه با سوگ‌واری در فرزندخواندگی، عزاداری برای از بین رفتن یک رابطه در طلاق یا جدایی است. یک رابطه‌ی اصلی و مهم ممکن است تغییر کند، اما فراموش نمی‌شود. وقتی رابطه‌ها قطع می‌شوند، پرسش‌هایی درباره‌ی این که چه اتفاق‌هایی می‌توانسته بیفتد و فانتزی‌هایی درباره‌ی امکان یک آینده بروز می‌کنند. معمول است که کسانی که طلاق گرفته‌اند یا جدا شده‌اند، دوباره شانس رابطه‌شان را امتحان کنند. بودن با کسی که آشناست و با او راحتیم، می‌تواند قوت قلب بدهد.

مردم دائم به ما در مورد دوستانی می‌گفتن که بعد از فرزندخواندگی باردار شده بودن. بالاخره مجبور شدیم ازشون بخواهیم که دیگه در این مورد صحبتی نکنن. می‌دونستیم که این قضیه الزاما درست نیست، اما یک جایی در درون‌مون می‌خواست که این موضوع رو باور کنه.

پدر/مادر

در مورد فانتزی داشتن فرزندان زیستی، پدر و مادر ممکن است هم‌چنان به این امید باشند که روزی بارداری را تجربه کنند و یک بچه داشته باشند. گاه دوستانی که نیت خوبی دارند، پدر و مادر را وادار می‌کنند که با همین امید سر کنند. زنده نگه داشتن فانتزی فرزند زیستی در روند سوگ‌واری اخلال ایجاد می‌کند.

فکر می‌کردم از دیدن مادر زیستی‌ام خیلی خوشحال می‌شم – و شدم. اما در عین حال خیلی ناراحت بودم – چیزی مثل افسردگی. من هیچ وقت از بابت این که فرزندخوانده‌ام احساس افسردگی نکرده بودم و برام یک جورهایی عجیب بود که چنین عکس‌العملی از خودم دیدم. فکر کنم با دیدن مادر زیستی‌ام و با دیدن برادر و خواهرم، تازه پی بردم که این خانواده‌ی دیگه رو هم یه جایی داشته‌ام. مثل ترن هوایی بود که کلی بالا و پایین داره – یک تجربه‌ی شگفت‌انگیز!

فرزندخوانده

در فرزندخواندگی ممکن است مشکلات فقدان و سوگ‌واری بارها و بارها ظاهر شوند. گاهی افراد قادرند در زمان فرزندخواندگی سوگ‌واری کنند. برای بعضی، دوران جست و جو، احساس درماندگی و فقدان را زنده می‌کند. بعضی اعضای مثلث فرزندخواندگی در توصیف دوباره به هم پیوستن خانواده‌ها گفته‌اند که هم تلخ است و هم شیرین، چرا که هم غم‌های گذشته را به همراه می‌آورد و هم شادی دوباره به هم پیوستن اعضای خانواده را.

فکر می‌کردم با تمام احساسات مربوط به فرزندخواندگی کنار اومده‌ام، چرا که پسرم بزرگ شده بود و بزرگ‌سال بود. انتظار نداشتم وقتی پسرم مادر زیستی‌اش رو ملاقات کرد، من پرت بشم به دوران قبل از فرزندخواندگی. من درک می‌کنم که نیاز دارن که دوباره به هم بپیوندن و همدیگه رو ببینن، اما گاهی به من این حس رو می‌ده که جدا افتاده‌ام و گاهی نمی‌دونم در این مورد چی کار کنم.

پدر/مادر

جدا از این که چه زمانی احساسات مربوط به سوگ‌واری در هر یک از اعضای مثلث فرزندخواندگی بروز کنند، مهم این است که احساسات محترم و گرامی داشته شوند. بسیاری اوقات احساسات وقتی بروز می‌کنند، فرق بین گذشته و حال را نمی‌فهمند. تصدیق و بیان احساسات به پروسه‌ی سوگ‌واری اجازه می‌دهد جلو برود و روند درمان شکل بگیرد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: پذیرش

سال‌های زیادی به این شکل گذشت که می‌خواستم جور دیگه‌ای می‌بود. همیشه می‌خواستم بدونم چه جوری بود اگر که مادر زیستی‌ام بزرگم می‌کرد. خیلی مرحله‌ها رو پشت سر گذاشتم – عصبانیت، غم، افسردگی. بالاخره می‌تونم در جایگاهی باشم که نکات مثبتی رو ببینم که از فرزندخواندگی به دست آورده‌ام. احساسات دیگه هم هم‌چنان گاه به گاه هستن، اما نه به اندازه‌ای که قبلا بودن.

فرزندخوانده

نمی‌تونم فیلم بازی کنم که چنین چیزی هیچ وقت اتفاق نیفتاده – این که وانمود کنم که هیچ وقت باردار نبوده‌ام و دخترم رو هم از دست نداده‌ام. نمی‌خوام دخترم رو فراموش کنم. اما می‌تونم خودم رو جمع و جور کنم و امید داشته باشم و دعا کنم که روزی پیداش کنم. شاید وقتی که بالاخره پیداش کنم، به آرامش بیش‌تری برسم.

مادر زیستی

پنجمین و آخرین مرحله از سوگ‌واری، پذیرش است. پذیرش به این معناست که شخص احساس می‌کند که مساله تا حدی حل و فصل شده است. دیگر تمرکز اصلی شخص فقدان نیست؛ جا برای فعالیت‌های دیگر باز شده و نوعی توازن حاصل شده است. هدف از پذیرش در فرزندخواندگی این نیست که شخصی یا خود فرزندخواندگی فراموش شود. اگر فراموش کردن در پیش گرفته شود، در آن صورت شخص به مرحله‌ی انکار بر می‌گردد. هدف از پذیرش این است که اشخاص درگیر در این روند و هم‌چنین خود تجربه‌ی فرزندخواندگی پذیرفته شده و گرامی داشته شوند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: افسردگی

به خیلی دکترها مراجعه کردیم و خیلی درمان‌ها برای ناباروری انجام دادیم. کاملا از پا افتادیم. بعد، وقتی وارد پروسه‌ی فرزندخواندگی شدیم، دوباره همه چیز از اول شروع شد. شاید زمانی که بیش‌تر از همیشه افسرده بودم، وقتی بود که با سه مادر زیستی مختلف صحبت کرده بودیم و به نظر نمی‌رسید که قرار باشه به جایی برسیم. باز هم چشم انتظار شفقت یک نفر دیگه بودیم.

پدر/مادر

هیچ وقت فکر نمی‌کردم که روزی کار به جایی برسه که هیچ انتخابی باقی نمونده باشه. خیلی افسرده بودم. در مورد این که آینده‌ی بچه‌ام چه طور می‌شه، هیچ چیز نداشتم که بگم و هیچ امیدی نداشتم.

پدر/مادر زیستی

چهارمین مرحله‌ی سوگ‌واری افسردگی است. در این وضعیت همیشه حسی از درماندگی و نا امیدی هست. این حس‌ها ممکن است بیایند و بروند، گاهی هم ممکن است همیشه حاضر باشند. بیش‌تر مردم وقتی درباره‌ی پروسه‌ی سوگ‌واری می‌شنوند، به یاد مرحله‌ی افسردگی می‌افتند.

گاه در کنار علایم احساسی افسردگی، علایم فیزیکی هم بروز می‌کنند. نمونه‌هایی از علایم فیزیکی، نداشتن انرژی، تغییر الگوی خورد و خوراک و میل به خواب زیاد است. بعضی‌ها علایمی چون تغییر خلق و خوی، ناتوانی در تمرکز، احساس خستگی، بی‌علاقگی به فعالیت‌های روزمره و احساس غم و اندوه شدید نشان می‌دهند.

با این که این فاز سوگ‌واری سخت است، بسیار مهم است که به درستی به آن توجه شود. وارد شدن به مرحله‌ی افسردگی کمک می‌کند این مرحله گذرانده شود. نتیجه‌ی تلاش برای دوری از افسردگی این است که به احتمال زیاد بعدها دوباره برمی‌گردد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: چانه‌زنی

وقتی خانه‌ی مادران ازدواج نکرده بودم، به هر راهی فکر کردم که می‌تونسته‌ام بچه‌ام رو نگه دارم. فکر می‌کردم دوست‌پسرم می‌یاد و من و بچه‌مون رو نجات می‌ده. رویاپردازی می‌کردم که پدر و مادرم می‌اومده‌ان که من رو ببینن و به من می‌گفته‌ان که اشتباه خیلی بزرگی مرتکب شده‌ان و دیگه می‌تونستم باهاشون توی خونه زندگی کنم و بچه رو هم با خودم ببرم. از خدا می‌خواستم کمکم کنه. نذر می‌کردم که اگر خدا به من کمک کنه که بچه‌ام رو نگه دارم، دیگه هیچ وقت روابط جن.سی نخواهم داشت.

مادر زیستی

سومین مرحله‌ی غم چانه‌زنی (bargaining) است. چانه‌زنی همراه با تلاش برای پیدا کردن راه‌های جای‌گزینی است که بتوان وضعیت را به حالت اول برگرداند. وقتی شخص در مرحله‌ی چانه‌زنی است، معنایش این است که از مرحله‌ی انکار بیرون آمده است. شخص درباره‌ی فقدان آگاه است و چانه‌زنی تلاشی است برای کنترل وضعیتی که خارج از کنترل به نظر می‌رسد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: خشم

هنوز هم خیلی از دست مددکار و موسسه‌ی فرزندخواندگی عصبانی‌ام. موسسه هیچ وقت درباره‌ی گزینه‌های دیگه با من صحبتی نکرد. بهم گفتن اگر واقعا بچه‌ام رو عاشقانه دوست داشته باشم، برای فرزندخواندگی می‌گذارمش. هیچ‌کس چیزی درباره‌ی تامین اجتماعی یا این که چه طور کار پیدا کنم و بچه‌ام رو بزرگ کنم چیزی نگفت.

پدر/مادر زیستی

زمانی رسید که از دست هرکس که باردار بود عصبانی بودم. به نظرم منصفانه نبود که دیگران می‌تونستن باردار بشن (و بعضی‌هاشون حتی بدون این که تلاشی بکنن!) در حالی که من و شوهرم سال‌های زیادی تلاش کرده بودیم.

مادر

دومین مرحله از سوگ‌واری خشم است. خشم حسی است که یک وضعیت عادلانه نیست و نباید اتفاق می‌افتاد. در مرحله‌ی خشم، معمول است که شخص در دیگران به دنبال مقصر می‌گردد تا خودش. در عین حال خشم می‌تواند خیلی انگیزه بدهد و الهام‌بخش شخص برای این باشد که دست به عمل بزند. مرحله‌ی خشم می‌تواند به افراد کمک کند شروع کنند به این که به‌تر از قبل از خود نگهداری کنند یا تصمیم بگیرند تغییراتی در زندگی ایجاد کنند. بسیاری نتیجه‌های ارزش‌مند از انرژی‌ای زاده شده‌اند که خشم می‌تواند بسازد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

سوال خودتون رو پیدا کنین

«سوال»تون رو پیدا کنین. به‌ترین نصیحتی که استیو تا به حال برای من داشته این بود که اون وقتی می‌فهمی که سوال خودت رو پیدا کرده‌ای که نمی‌تونی بیان کنی که چرا اون سوال این همه برات جالبه. می‌تونی تمام این توجیه‌های معمولی رو بیاری که ریاضیاتش جالبه و کاربرد داره و غیره، اما در نهایت یک چیز دیگه است. چیزی که به قول مربی استیو، آرت وینفری، ریاضی‌دان زیست شناس بزرگ، به شکل غیر منطقی‌ای تخیل‌ات رو به دست می‌گیره.

جمله‌ی بالا از «دانکن واتز» در یک نوشته با عنوان «آیا باید تحصیلاتم را ادامه دهم؟» بود. جای خوشحالی داشت؛ مدت‌هاست سوالی دارم و هیچ وقت نتونستم بیان کنم که چرا این سوال جالبه و برای همین هم تقریبن کنارش گذاشتم. الان می‌بینم که شاید اون سوال، «سوال من» بوده!