دینا بوید (danah boyd) به تازگی کتابی نوشته با عنوان «پیچیده است» (it’s complicated: the social lives of networked teens). کتاب در مورد نوجوانان و شبکههای اجتماعیه. نویسنده کتاب رو به رایگان روی وبسایتش (http://www.danah.org/itscomplicated) قرار داده که میتونین دانلود کنین. چند وقت پیش در یک جمع سخنرانی میکرد و بخشی از صحبتهاش رو در پایین آوردهام.
با دختری هفده ساله به نام کارمن صحبت کردم. وقتی رابطهاش با دوستپسرش به هم خورده بوده، حال خوشی نداشته و میخواسته این موضوع رو با دوستانش مطرح کنه و از حمایتشون استفاده کنه. اگر موضوع رو به همین شکل در فیسبوک مینوشت، مادرش وحشت میکرد؛ قبلتر هم پیش اومده بود که مادرش با دیدن استتوسهای غمانگیز، بیش از اندازه عکسالعمل نشون داده. برای همین کارمن به دنبال راهی گشته که پیام رو به دوستانش برسونه، بدون این که مادرش متوجه بشه.
کارمن شعر Always Look on the Bright Side of Life رو پست کرد. شعر از یک قطعه موسیقی بود که کاملن مثبت بود و در مورد زندگی و شیرینیاش بود. اما کسانی که با موضوع آشنایی داشتن، میدونستن که با وجود ظاهر مثبت، این شعر اصلن هم مثبت نیست و خیلی غمانگیزه (به موضوع تلخی اشاره میکنه). کارمن کل شعر رو در استتوس فیسبوکش گذاشت و اولین کسی هم که پیغام گذاشت مادر خودش بود که نوشته بود به به، ظاهرن امروز خیلی خوشحالی! طبق معمول همیشه، وقتی مادرش زیر یک پست کامنت میگذاشت، به معنای سکوت بود و دیگه بعد از اون کسی کامنت نمیگذاشت (قانون نانوشتهای بود که وقتی مادرش وارد ارتباط میشد، کل مکالمهی دوستان خاموش میشد). دوستان کارمن هم زیر اون پست پیغام نگذاشتن، باهاش تماس گرفتن و با خودش صحبت کردن. به این ترتیب این نوجوانها دست به دامن نوعی رمزگذاری شدهاند و در این کار هم موفق بودهاند.
قبلتر شبکهی مایاسپیس رشد کرد، اوج گرفت و سقوط کرد. فیسبوک هم رشد کرد، اوج گرفت و الان داره سقوط میکنه (بله، داره سقوط میکنه). البته این موضوع به این معنا نیست که این تکنولوژیها کنار میرن، بلکه کاربردها عوض میشن. برای مثال در گذشته وقتی یک ایمیل برای من میرسید، از خوشحالی میمردم. الان هر ایمیل جدید به معنی دردسر جدیده.
نوجوانها خیلی آزادانه اطلاعاتی از زندگیشون رو در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارن؛ گاهی فکر میکنیم که بیش از اندازه به اشتراک میگذارن. اما کمی عمیقتر که نگاه میکنیم، میبینیم با این که زیاد (و گاهی زیادی) به اشتراک میگذارن، اما حواسشون هست و همهچیز رو هم به اشتراک نمیگذارن. به نوعی مواظب هستن و به عبارت دیگه، عمق فاجعه کمتر از اون چیزیه که فکر میکنیم.
در گذشته به بچهها زمانی برای بازی (playdate) اختصاص داده میشد. پدر و مادر باید هماهنگ میکردن و بچهها رو از این ور به اون ور میبردن. الان گویا همون سیستم در مورد نوجوانها هم ادامه پیدا کرده: پدر و مادر باید هماهنگ کنن و نوجوانهاشون رو از این ور به اون ور ببرن که جایی «امن» و «مطمئن» باشن. برای نوجوانها شبکههای اجتماعی بیشتر یک فرصت بود: میتونستن از خونه بیرون برن، بدون این که از خونه بیرون برن. به نوعی فرار از خونه بود بدون این که با اعتراض پدر و مادر مواجه بشن.
نوجوانها به شبکههای موازی پناه بردن. یک چهرهشون رو در یک شبکه نشون میدادن (مثلن فیسبوک) و در اونجا رعایت میکردن و مواظب رفتارشون بودن. یک چهرهی دیگهشون رو در شبکهی اجتماعی دیگهای نشون میدادن: راحتتر بودن، با دوستهاشون بودن و نیازی به خودسانسوری نداشتن. قسمتی از انگیزهشون برای شبکههای موازی هم فرار از دست پدر و مادر بود. البته استفاده از شبکههای موازی الزامن برای این نبود که بخوان کار بدی بکنن، بلکه میخواستن روی بعضی چیزها در زندگیشون کنترل داشته باشن.
نوجوانها از سرویس اسنپچت خیلی استقبال کردن؛ یک عکس برای یک نفر میفرستن و اون عکس بعد از ده ثانیه خودبهخود پاک میشه و اثری هم ازش باقی نمیمونه. آیا با این سرویس چیز بدی میخواستن به اشتراک بگذارن؟ نه لزومن. شاید بیشتر میخواستن چیز بیارزشی به اشتراک بگذارن، چیزی که ارزش نگه داشتن نداشته و خودشون هم این رو میدونستن.
ما به قدری در مورد تکنولوژی نگران بودیم که از دینامیک زیر این تکنولوژیها غافل شدیم.