بچهی استاد یادگرفته جیشاش رو بگه. آقا در آزمایشگاه شور و حالی به پاست، بیا و ببین.
Monthly Archives: October 2009
جمع محاسن
هماتاقیام روزی یک بار میشینه یک چیزی مثل چیپس میخوره و به ازای هر بار جویدناش یک بار دهناش رو کامل باز میکنه و میبنده. ترکیب ملچ و مولوچ و خرخری راه میاندازه که بیا و ببین. در عین حال هر قلپ نوشابهاش رو مثل جاروبرقی هورت میکشه. هر یک ربع یک بار هم یک خمیازه میکشه با صدای بلند «خخخخخ».
خلاصهاش کنم؛ اگر در اخبار چیزی شنیدین مثل این که «یک دانشجوی ایرانی در تگزاس هماتاقی دانشگاهاش را با دست خفه کرد»، بدونین مقتول حقاش بوده.
توصیهی سینمایی امروز (My Blueberry Nights)
Image from Amazon Web Services
امیدمون به جوایز امساله
به جان خودم این که هفتهی دیگه قراره جوایز نوبل رو تقسیم کنن، برام خواب نذاشته. بزنه و من هم برنده بشم… حالا پرستیژش به کنار، اون یک میلیون و دویست و پنجاه هزار دلار رو میزنم مرحم زخمهای اقتصادیام باشه. دست کم تا مدتی مشکل فاندینگ نخواهم داشت.
توضیح: استاد راهنما دو تا پاشو کرده تو یک کفش که فاندینگ نداره و اخلاقی و مسوولانه نیست که یک دانشجو داشته باشه و نتونه ازش پشتیبانی مالی بکنه (من با این وضعیت فعلی مشکلی ندارم، اون مشکل داره. یه چیزی تو مایههای شاه میبخشه شیخ علی خان نمیبخشه). اصرار هم داره که من برم با یک استاد هوافضا کار بکنم که پول داره. اون هم میگه که لازمه که اول دانشجوی هوافضا بشم. دوم تبدیل بشم به دانشجوی فوق لیسانس. سوم فوق لیسانسام رو بگیرم. چهارم اگر عمری بود، بعد از پایان فوق، دکترا رو شروع کنم. من هم قصد دارم که با استاد راهنمای فعلیام صحبت بکنم که ببینم مشکلاش چیه که یک دفعه تا این اندازه دلسوز من شده، اما متاسفانه تا مدتی وقت حرف زدن نداره. ما هم که این وسط پا در هوا موندیم. اگر یک جایزهی نوبل ببرم، دست کم مشکلات فاندینگ حل میشن. بقیهاش هم خدا بزرگه.