بعد از یک عمر مطالعهی جسته گریختهی زبان انگلیسی (مثلا بگیرین بیست سال) هنوز هم در ارتباط با این زبون مشکل دارم. همیشه خیلی راحت نیست که با استاد راهنما بحث کنم و گاهی که بحث ناموسی میشه در کلمات و جملهها دچار کمبود میشم و استاد هم احتمالا از سکوت ناخواستهی من سرخوش از پیروزی موضعی به دست اومده میشه.
به نظرم دانشجویان خارجی (به طور کلی دانشجویانی که زبون مادریشون با زبون کشور میزبان یکی نیست) سختیهای خیلی زیادتری رو تحمل میکنن. به یک زبون دوم مطالعه کنن… بشنون… یادبگیرن… صحبت کنن و از نظراتشون دفاع کنن (دفاع از نظر وقتی که زبون حاضر به همکاری نیست خیلی مشکله… گیرم که ذهن جدیدترین مرزهای علم رو هم آماده برای عرضه داشته باشه).
گاهی فکر میکنم شاید این همه سختی که تحمل میکنم همه برای خودم خوبه و ساخته میشم و پخته میشم و عمیق میشم… اما واقعا چه ساخته شدنی؟ گیرم که با هزار بدبختی موفق شدم به یک زبون دوم به شیوایی صحبت کنم… آخرش چی؟ چه برتریای پیدا کردم به هم اتاق محل کارم که آمریکاییه و زبون رو میدونه و فرهنگ رو میشناسه و با زبون مادریاش مطالعه میکنه و برنامه مینویسه و حرف میزنه و هرچی که دلش بخواد میگه ولی فقط یک زبون میدونه؟
قانعکنندهترین جوابی که پیدا کردم این بود که این همه سختی که دارم میکشم نه برای ساخته شدن بوده و نه توفیق اجباری و نه چیز دیگه. تنها دارم هزینه ی لازم رو پرداخت میکنم برای جبران وضعیتی که در به وجود آوردنش نقشی نداشتم: من از یک کشور توسعه یافته نیستم.
best hikes great smoky mountains test