عروس مي‌آيد

ريچارد واگنر آهنگ‌ساز، رهبر اركستر و تئوريسين موسيقي، آلماني بود كه از سال 1813 تا سال 1883 زندگي كرد. قطعه‌ي «كر عروسي» كه به موسيقي استاندارد در مراسم ازدواج تعدادي از كشورهاي غربي تبديل شده، از ساخته‌هاي همين آهنگ‌سازه. جالب اين‌جاست كه اين قطعه به ندرت در مراسم ازدواج يهودي‌ها نواخته مي‌شه چون از قرار معلوم واگنر ضديهودي بوده!

بشتابيد كه علم پيش‌رفت كرد!

در اين مدت هفت ماهي كه به اين‌جا اومده‌ام امكان كار كردن نداشته‌ام (يعني كاري كه انجام بدم و متقابلا نون در بيارم!) و خودم رو با چيزهاي مختلفي مشغول كردم از جمله اين كه با يكي از استادهاي دانشگاهي كه در اين نزديكي است (بر وزن «و خدايي كه در اين نزديكي است») كار كردم. موضوع كار اين بود كه براي هماهنگي بين عامل‌هاي پرنده (Autonomous Flying Vehicles) در يك محيط سه‌بعدي راه‌هايي براي هماهنگي (Coordination) ارايه بديم. براي شبيه‌سازي ايده‌هام از نرم‌افزار NetLogo استفاده كردم و سعي بر اين بود كه با كم‌ترين ارتباط مستقيم بين اين ماشين‌ها، گروه‌شون بتونن خودشون رو با همديگه هماهنگ كنن. ايده‌اي كه استفاده كردم (و نمونه‌اش رو در حالت دو بعدي امتحان كرده بودم) اين بود كه هر ماشين بين خودش و ديگران كه در حوزه‌ي محدودي از ديدش هستن فنرهايي مجازي در نظر بگيره و با توجه به نقطه‌ي تعادلي كه به صورت مكانيكي در اون قرار مي‌گيره، موقعيت جديدي براي خودش انتخاب كنه. هدف اصلي‌تر من از اين كار، سروكله‌زدن با سيستم‌هايي بود كه در اون رفتارهاي ساده و محلي (Local) عامل‌ها منجر به رفتارهايي گروهي مي‌شه كه با مشاهده‌ي صرف رفتارهاي عامل‌ها قابل پيش‌بيني نبوده باشه (در اين مورد بعدتر هم صحبت خواهم كرد). فعلا اين ويديوي كوچيك رو از نتيجه‌ي كار كه با بدبختي تهيه كرده‌ام ببينين، لطفا!

 

از پوستت معلومه كه آب بدنت كمه

در ايران در هر بيست دقيقه يك نفر در تصادف‌هاي رانندگي از بين مي‌ره (يا شايد به عبارت بهتر بگيم كه از بين نمي‌ره، بلكه فقط مي‌ره) و من هم بايد انتظار مي‌داشتم كه با اين نرخ بالا در كشته‌شدن انسان‌ها، من هم از آشنايانم كساني رو از دست بدم (حتا آماري هم كه حساب بكنيم، بايد انتظار مي‌داشتم).

براي من قبول اين حقيقت مشكله. مشكله كه ببينم دوستم قرباني همين وضعيت شده. دست كم من آمادگي‌اش رو نداشتم. يا دست كم در مورد يوسف رمضاني انتظارش رو نداشتم… در تصورات من يوسف رمضاني قرار نبود به اين زودي بره… اين اتفاق خيلي زود و خارج از برنامه بود… اما «هميشه پيش از آن‌كه فكر كني اتفاق مي‌افتد»….

يوسف رمضاني براي من جايگاه خودش رو داشت. دوستان نزديكي نبوديم، حتا درك چنداني هم از همديگه نداشتيم، اما به هر حال براي من جايگاه خودش رو داشت. به نوعي براي من پزشك و مشاور پزشكي خصوصي بود. هر موقع كه در مورد عملكرد بدنم به شك مي‌افتادم، اولين قدم مشورت با دكتر بود (هميشه اين طوري صداش مي‌كردم). پيدا كردن‌اش هم سخت نبود، اگر در آزمايشگاه‌شون پيداش نمي‌كردم، مطمئن بودم كه اگه در دانشگاه باشه حتما به آزمايشگاه ما سر مي‌زنه. بعد از صحبت با دكتر بود كه تصميم مي‌گرفتم كه آيا بايد مشكل جسمي رو جدي بگيرم يا نه، كه اكثرا مشورت با دكتر نتيجه‌اش اين مي‌شد كه با مساله خيلي راحت‌تر برخورد كنم. به طور كلي در امور پزشكي سخت‌گير نبود و خيلي خون‌سرد برخورد مي‌كرد كه همين خصوصيت‌اش، در كنار تسلطش باعث مي‌شد كه در مشورت در امور پزشكي خيلي به من مراجعش آرامش بده.

نمي‌دونم الان كجاست، اما هر جا كه هست، روحش شاد….