باباجان! عطسه ميكني، بكن. ديگه اون سلام بر حسين بعدش چي بود؟
Monthly Archives: April 2007
ساكت نمون!
– تو هم برامون حرف بزن، يه چيزي بگو!
…
و هميشه براي من اين شروع سكوته.
توقع
اگر راضي هستي، مواظب باش برات عادي نشه. به محض اين كه بديهي شد، از بين رفته و بايد به فكر چيز جديدي باشي.
كمی فكر كنین… كمی بیشتر لطفا
داشتم به اين فكر ميكردم كه شايد بتونيم فرض كنيم كه يك هواپيما اگر به سرعت خاصي برسه، از زمين بلند ميشه. حالا در هر زماني هم كه به اين سرعت برسه فرقي نميكنه، به محض اين كه به اون سرعت رسيد بلند ميشه. حالا اگر يك هواپيما از لحظهي حركت شتاب ثابتي داشته باشه، حتما پس از طي زمان مشخصي به اون سرعت ميرسه و بلند ميشه. به عبارت ديگه ميشه گفت كه پس از طي مسافت مشخصي هواپيما از زمين بلند ميشه كه اون مسافت با شتاب رابطه داره. حالا هرچهقدر كه شتاب بيشتر باشه، هواپيما زودتر از زمين بلند ميشه و شتاب كه به سمت بينهايت ميل ميكنه، مسافت لازم براي بلند شدن هواپيما هم به سمت صفر ميل ميكنه. يعني حالتي هست كه هواپيما ميتونه درجا از زمين بلند بشه!
هيجان انگيز نيست؟
باز هم باريكلا به اقليتها
از نشانههاي اين كشور يكي اين كه كساني كه تمايلات همجنسخواهانه دارن خيلي راحتتر ظاهر ميشن و در اجتماع حضور دارن و كار ميكنن و به هر حال ديده ميشن.
به اين نتيجه رسيدهام كه اين گروه از آدمها الزاما موجودات عجيب و غريبي نيستن و اتفاقا خيلي هم بيآزار هستن.
نتيجهي نهايي كه گرفتم اين بود كه عموما كساني كه در اكثريت نيستن خوب از آب در ميان. به عنوان مثال در ايران غيرمسلمونها (تا اون جايي كه من ديدم) همگي خوب بودن و يا اصلا در كرهي زمين خودمون، غير از انسان بقيه موجودات (كه الان ديگه اكثريت رو در دست ندارن) خوب از آب در اومدن و به همين ترتيب.
درست نميدونم اين خصوصيت اكثريت بودنه كه جنبههاي زشت رو نشون ميده يا مساله از جاهاي ديگهاي آب ميخوره.
آزادگان
از آزادي ملوانهاي انگليسي انقدر خوشحال شدم انگار كه خودم آزاد شدهام!
عالم
تا اون جايي كه به ياد دارم از كلمهي دانشمند تنها در ترجمهي متنهاي درس عربي استفاده ميكرديم و هيچ جاي ديگه چنين كلمهاي نه ميديديم و نه ميشنيديم.
دست كم سعي كن
باباجان! تا وقتي كه همين جوري كه هست نپذيرياش، نميتوني رابطهي موفقي باهاش داشته باشي. حالا تو باز هم سعي كن كه اصلاحش كني، باز هم سعي كن كه اصلاحش كني، باز هم سعي كن… اگه به جايي رسيدي… آه!
زندگي يعني همين دلخوشيهاي الكي و نيمه الكي
بالاخره هرچي كه باشه، هرچي كه باشه، باز هم اون وسطها يه چيزي پيدا ميشه كه بهش دل خوش كنم و همين دلخوشيهاي ريز و درشت هستن كه زندگي رو يواش يواش، لنگلنگان جلو ميبرن.
خواب آن بيخواب را ياد آوريد
تا وقتي كه برنامهي خوابم قر و قاطيه وجود خودم رو احساس ميكنم و به محض اين كه منظم ميشه خطر احتمال يكنواختي رو احساس ميكنم.