امروز جمعه است… خيلي مواظب باشين!

در تلويزيون ايران مي‌گفتن كه جمعه متعلق به آقا امام زمانه و از صبح آهنگ‌هاي مربوط به ظهور پخش مي‌كردن.

حالا من به شك افتادم كه در آمريكا وضعيت چه طوريه؟ آيا روز موسوم به Friday متعلق به آقا امام زمانه يا روز موسوم به Thursday يا شايد هم روز موسوم به Saturday؟

در حال حاضر در دنيا يك خط كج و كوله هست كه تعيين مي‌كنه روز دنيا از كجا شروع مي‌شه (به نقشه، مثلا نقشه‌ي گوگل، نگاه كنين). اين خط بين هاوايي و ژاپن قرار داره و از اون بالا كه به روسيه و آلاسكا مي‌رسه، هنرمندانه از بين اين درياها ويراژ مي‌ده و بدون برخورد با حتا يك صخره راهش رو به سمت قطب شمال پي‌مي‌گيره. اگر سمت راست اين خط ساعت دوازده ظهر روز بيستم آوريل باشه، سمت چپ اون خط (يعني چند سانتي‌متر اون طرف‌تر) دوازده ظهر روز بيست و يكم آوريله!

حالا فرض كنيد اين خط در سمت راست ايران بود، جايي در اين حدود كه از كابل رد مي‌شد. خوب در اين صورت جمعه‌ي آمريكا ديرتر از جمعه‌ي ايران شروع مي‌شد و از اون طرف اگر اين خط در سمت چپ ايران بود، مثلا از بغداد رد مي‌شد، جمعه‌ي آمريكا زودتر از جمعه‌ي ايران اتفاق افتاده بود و در نتيجه اون موقع كه پايان جمعه در ايران بود، در آمريكا ملت خودشون رو براي صبحونه‌ي روز شنبه آماده مي‌كردن. اختلاف بين اين دو حالت حدي اين مي‌شه كه روز متعلق به آقا امام زمان در آمريكا در يك بازه‌ي بيست و چهارساعته سرگردونه كه بستگي به اين داره كه اون خط فرضي ساخته‌ي دست بشر كجاي اين كره قرار گرفته (خيلي ساده مثلا با انتخاب يك عدد بين صفر و سيصد و شصت).

نتيجه‌ي اخلاقي: باباجان مي‌خواي خداپرستي پيشه كني، بكن. ديگه چرا پاي زمان رو وسط مي‌كشي؟

فيلم خيلي خيلي تلخ… از قهوه هم تلخ‌تر

مدت زيادي بود كه هيچ فيلمي من رو تحت تاثير قرار نمي‌داد و اتفاقا از اين موضوع نگران هم بودم. كم كم داشتم در مورد عملكرد بلوك‌هاي احساسات‌ساز در خودم شك مي‌كردم كه پس چرا در مورد هيچ فيلمي واكنش نشون نمي‌دن تا اين كه چند روز پيش فيلم Dancer in the Dark رو ديدم؛ از نگراني بابت خالي شدن از احساسات بيرون اومدم، به اين نگراني دچار شده‌ام كه چه طور اين فيلم رو از ذهنم بيرون كنم.

زندگي شايد در دست كسانيه كه توانايي سورپريزشدن رو دارن

اكبرآقا اعتقاد داره كه تمام خط و خطوط دنيا مشخص، و تعيين شده به وسيله‌ي دست بشره.

اعتقاد داره كه نتايج تمام بازي‌هاي فوتبال از پيش تعيين شده است و تك تك گل‌ها طبق برنامه و دستور زده شده‌ان. نتيجه اين كه از ديدن فوتبال لذت نمي‌بره.

معتقده كه لبخند و گفتگوي فروشنده در فروشگاه براي منافع شخصيه و در نتيجه از گفتگو با كاركنان فروشگاه لذت نمي‌بره.

به طور محكم اعتقاد داره قوانين دنياي اطراف، شامل سياست، جنگ، اقتصاد، فرهنگ، هنر و اجتماع رو مي‌دونه و در نتيجه از چيزي سورپريز نمي‌شه چون همه چيز رو از قبل مي‌دونسته.

.

.

.

اين كه اكبرآقا تا چه اندازه درست فكر مي‌كنه رو من نمي‌دونم، اما اين رو مطمئن هستم كه من شخصا براي لذت بردن از زندگي احتياج دارم كه جزو بازي باشم. احتياج دارم كه تا آخرين دقيقه‌ي بازي فوتبال اميدوار به نتيجه‌ي دلخواه براي تيم دلخواه‌ام باشم. احتياج دارم كه گفتگو با كاركنان فروشگاه رو واقعي بدونم و از حضورشون لذت ببرم. احتياج دارم كه از يك چيزهايي تعجب كنم….

.

.

.

تعجب شاه كليد اميد داشتن به زندگيه….

خوشبختي واقعي واقعي واقعي

تمام اين گفته‌ها كه انسان به سعي و تلاش زنده است و هركس در هر مقامي به هر چيزي كه بخواد مي‌رسه و توانايي‌هاي انسان حد و مرز نداره، قبول!

با اين وجود گاهي شك مي‌كنم كه شايد كساني هستن كه براي درد كشيدن به اين دنيا پا مي‌ذارن، با درد زندگي مي‌كنن و با درد هم از دنيا مي‌رن و هيچ كاري هم از دست‌شون بر نمي‌ياد.