یکی از دوستان ایرانیمون در کالج استیشن روز جمعه تصادف کرد. این تلخترین صحنه ی زندگیام نبود. تصادف شدید بوده و ظاهرا دوست ما در جا کشته شده. خیلی تلخ بود، اما این هم تلخترین صحنهی زندگیام نبود. این تلخ بود که در راه هیوستون کشته شد. داشت به فرودگاه می رفت که دنبال مادرش بره، که بعد از یک و نیم سال از اومدن دوست ما به آمریکا، برای اولین بار همدیگه رو ببینن. مادر وارد سالن فرودگاه شده و به دنبال پسرش گشته و پیداش نکرده. منتظر مونده و پسرش نیومده….
در دو سه روز گذشته مادرش رو دیدیم. این تلخ بود که جلوی پای تکتک مهمونها بلند میشد و از اومدنشون تشکر میکرد. این تلخ بود که هر از گاهی از حضار عذرخواهی می کرد که گریههای بیصدای گاهگاهیاش باعث ناراحتیشون شده. این تلخ بود که شنیدم وقتی چند تا از بچهها همون شب از هیوستون به کالج استیشن رسونده بودنش، ازشون عذرخواهی کرده که سفرشون رو خراب کرده.
ولی تلخترین صحنهای که به عمرم دیده ام هیچکدوم این ها نبود. چیزی که توجه من رو جلب کرد، انگشتهای دست این مادر بود. وقتی بین یک جمع نا آشنا بود و سکوت حاکم شده بود، به آرومی با انگشتش دستهی صندلی رو فشار میداد. با چینهای لباسش بازی می کرد. به وضوح میدیدم که انگشتش بیش از هر چیز نشوندهندهی دردشه. نشوندهندهی استیصالشه. این که دستش به هیچ جا بند نیست. هیچ کس رو نمیشناسه. به نیت دیدن پسرش اومده و حالا جسد پسر در شهر آستینه و خودش کالج استیشنه، در بین صد نفر نا آشنا که همه رو برای اولین بار میبینه. درد وجودش رو در سر انگشتانش میدیدم که به دنبال راهی میگرده که بیرون بره. ولی درد همون جا هست و جایی نمیره.
تا حالا پیش اومده از شدت استیصال و ناراحتی و درد به اشیا بیجان پناه ببرین؟ در اشیا بیجان به دنبال یک روزنه باشین و این اشیا هم هیچ کاری برای شما نکنن؟ من همین رو در انگشتهای این مادر دیدم. چهرهاش آروم بود، زیاد اشک نمیریخت، شیون نمیکرد، آداب معاشرت رو تمام و کمال به جا میآورد، به همه توجه میکرد و چیزی از دردش رو نشون نمیداد. اما احساس میکردم دردش به وضوح جلوی چشمم هست. انگشتهاش که با اشیا بازی میکردن داشتن حرف میزدن. نهایت درماندگی یک انسان از زمین و زمان رو فریاد میزدن. درد این مادر رو ناله میکردن و داشتن میگفتن که یک انسان این جا هست که از درد به خودش میپیچه و هیچ راه فراری نداره. یک انسان این جا هست که داره عذاب میکشه و هیچکس نمیتونه به دادش برسه. این انگشتها (که شاید در این سه روز بیش از قبل چروک شده بودن)، تلخترین صحنهای بود که به عمرم دیده بودم.
واقعا ناراحتکننده است. حتی برای منای که دوستتون رو نمیشناختم (مگر در این چند روزه و از طریق خبرهای مربوط به او در فیسبوک). نمیدانم هم چه بگویم. تسلیت بگویم؟ به که؟!
روزبه من تازه فهميدم مامانش برای تولدش داشته ميومده اونجا…داغونم
Vaghean narahat konande bood. tasavvoresh vahshatnake.
sezimik??
دردناک بود …
چقدر ناراحت کننده. تسلیت میگم بهتون هر چند که کلمات نمیتونن آدم رو تسلی بدن. خدا به این مادر صبر بده واقعا. هیچی بدتر از از دست دادن فرزند نیست. اون هم در این شرایط. کاش زودتر بتونه برگرده ایران.
Tasliat migam vagean kash mishood dari kard
Tasliat migam. darde az dast dadane farzand on ham be in sorat vaghean sakht o dardnake.
خیلی درد آور بود خبر…من خبر رو که اولین بار در fb دیدم بی اختیار اشک ریختم…به فکر پدر و مادری افتادم که اون سر دنیا این خبر رو می شنون و هیچ کاری نمی تونن بکنن. اما وقتی بعدش فهمیدم که دنبال مادرش می رفته و این اتفاق افتاده خشکم زد…مبهوت بودم تا چند دقیقه. حتی اشک هم نمی تونه آرومم کنه.
من از صبح تاحالا چندین بار این مطلب رو خوندم ودارم دیوونه می شم. تصور حال اون مادر من رو دگرگون می کنه. خدا بهش و دوستانش صبر بده. بیچاره با چه ذوقی کارهاشو کرده رفته ویزا گرفته اومده بچه اش رو ببینه و اینطوری … کاشکی یکی می تونست همراهش برگرده ایران… مسیر برگشت نباید تنها باشه
به خانم سیمین: تا جایی که خبر دارم، این جا بچه ها سعی کردن که کسی رو همراه با ایشون بفرستن. اما به نظرم جور نشده و تنها می رن.
من از يه دوست ديگه شنيدم.. سينا رو … خدا اگر باشد كه نياز دارم/ داريم باشد شايد براي خيلي كارهاش دليلي ندارد. شايد اصلا حواسش نيست. برويم آن دينا ببينيم با خنده مي گويد:” اِ تو را هم آفريده بودم.”
خیلی دردناکه …خیلی….نمی دونم …همیشه فکر بچه هائیم که می رن امریکا و حتی شده 6 سال خانوادشون رو نمی بینن…یعنی یک مدرک اینقدر ارزش داره ؟؟؟!!!…یکی از دلایلی که من انگلیس رو انتخاب کردم همین بود که بتونم هر چند ماه برم ایران حالا که رفتین چاره ای نیست …شما ها آخه چرا کاری نمی کنین…چرا می زارین مثل تروریست با شما رفتار کنن…اون از پروسه ویزا اون از نوع ویزا ….بابا امضا جمع کنین تحصن کنین …خیلی داره دولت آمریکا با شما بد رفتار می کنه …به اوباما بگین نمی خواد پیام تبریک عید بفرسته به مردمی که فکر می کنه تک تکشون تروریستن و باهاشون اون طور رفتار می کنه….واقعا شرم آوره …تو عصر ارتباطات حضور فیزیکی آدمها تو جائی مهم نیست….بعد یک سال ونیم بی چاره مادر ویزا گرفته …..دلم کباب شد ….
یک سوال…یعنی مدرک آمریکا ارزش این رو داره که خانوادتو مثلا 6 سال نبینی …جائی باشی که الکی برات تبریک نوروز بفرستن در حالی که فکر می کنن تو یک تروریستی …واست مراحل پیچیده دریافت ویزا بذارن …حتی گاهی 2 سال منتظر ویزا باشی…اف بی ای چک بشی …حق برگشت به مملکتت رو نداشته باشی….؟؟؟؟!!!!خیلی اتفاق خیلی دردناک بود ….بابا یک کاری بکنین…امضا جمع کنید ….همین اتفاق باید جرقه ای براتون باشه خیلی خوشحالم که همون اول عطای اونجا رو به لقااش بخشیدم …….خدا به مادرش صبر بده با چه امیدی اومده بود انیجا …به خاطر خودتون هم شده کاری بکنید ….
خیلی دردناکه و واقعا غیر قابل تصور!
tasliyat migam mitunam hes konam khoda beheshun sabr bede
Elahi bemiram vase amme am ke oonja gharib ba dastash bazi mikarde. bemiram vasash ke enghadr ghavie ke faghat be bazi ba dastash raazi shode. bemiram ke khodesh nigah dashta ta berese khoonash. bemiram …..
heh, jalebe, maro oon deldari mide ……
Yes, yes!!! I had the same experience and feel it up to the bone. About 5 months ago, when after 4 years being away from home, and while we called the cab and were ready to go to the airport and start our several long flights and many hours waiting in different airports. I called home to let them know about our exact departure time, and my little unaware nephew who did not know that he needs to keep it hide, up to the time of our arrival, replied me and mentioned about my dear brother tragic unexpected loss in a couple day ago. I just can pray for his mom, peace and good tolerance from the depth of my heart.
به خانم فریده:
این که آیا واقعا «مدرک آمریکا ارزش این رو داره که خانوادتو مثلا 6 سال نبینی»، تا حدی نظر شخصیه. یک نفر ممکنه چنین هزینه ای برای علاقه اش بده و یک نفر این کار رو نکنه. در عین حال خیلی هم موافق نیستم که مدرک آمریکا به این معناست که آدم به مدت شیش سال خانواده اش رو نبینه. مثلا در مورد سینا، اگر این اتفاق نمی افتاد، بعد از یک و نیم سال همدیگه رو می دیدن.
در مورد جمله ی بعدی تون، من فکر نمی کنم «الکی تبریک نوروز بفرستن» و الزاما هم فکر نمی کنن که ما تروریست هستیم.
نمی دونم منظورتون از «مراحل پیچیده دریافت ویزا» چیه. قبول دارم که خیلی سخته و به هزینه و زمان و انرژی زیاد نیاز داره. اما مراحلش مشخص هستن، هرچند که سخت و گاهی طاقت فرسا هستن.
اف بی آی چک شدن هم یکی از بخش های روند ویزا گرفتنه که همیشه هم خوشایند نبوده. اما مگر کشوری که شما الان زندگی می کنین به شما ویزا نداده؟ مگه سابقه ی شما رو چک نکرده؟
به نظرم الان دیگه مساله امضا جمع کردن نیست. مگه امضا جمع کنیم و درخواست کنیم که جاده ها رو امن تر کنن. به هر حال این رو هم توجه کنین که مادر اومده بود که بچه رو ببینه. یعنی ویزا گرفته بود و همه چی خوب بوده. دوباره می گم، اگه این اتفاق تلخ نیفتاده بود، الان همه چی خوب بود و همه خوشحال بودیم.
به نظرم مساله عطا و لقا نیست. این اتفاق تلخ می تونست در هر جای دنیا بیفته. به نظرم ربطی هم به دوری و ویزا نداشت. اتفاقی بود که افتاد و کسی نمی تونست جلوش رو بگیره. مساله این نیست که ما به خاطر خودمون یا دیگران کاری بکنیم. هر سال گروهی از دانشجویان ایرانی هستن که به ایران میان و خانواده رو می بینن. گروهی هم از پدر و مادرها میان و بچه ها رو می بینن. دیگه چه کاری می تونیم بکنیم؟
در واقع برام قابل درکه که همه ناراحت هستیم و عصبانی هستیم و به دنبال مقصر می گردیم. اما شاید مقصری در این داستان وجود نداشته. اتفاق خیلی نادری بوده که افتاده و هیچ کس هم نمی تونست جلوش رو بگیره. البته شاید بتونیم تجربه کسب کنیم. مثلا شاید تا مدتی هیچ کدوم از بچه های ایرانی برای رفتن به هیوستون از اون جاده استفاده نکنن.
به دختر دایی یا پسر دایی سینا: خوشحالم که از اقوام نزدیک سینا هم این جا هستن. احتمالا به زودی عمه تون رو می بینین. بهشون بگین که چه قدر همه این جا دل شون با ایشونه و چه قدر همه به فکرشون هستن.
به خانوم جمیله: شما یکی از کسانی هستین که این مساله رو از فاصله ی خیلی نزدیک حس کردین. حتما شما به تر از خیلی از ماها می دونین که چه قدر سخته.
Roozbeh,
Exactly I had the same feeling..
when I was talking to her, I didn’t have the strength to see those restless hands pinching each other..
that`s why I hold her hands in mine, deeply wishing to get my share of her pain..
now, after 3 days, still I can`t get that scene out of my head..
:-( she is incredibly patient
such a wonderful mother..
cheghadr ghashang gofti ruzbeh. didane dastaye madaresh tuye in chand ruz ke ba ashya va dasteie sandali, mobl shalvaresh dastmale tuye dastesh bazi mikard mano daghun kard.vali to kheiuli ghashang noktaro gereftio bayan kardi. cheghadr ye adammitune bozorg bashe. cheghadrrr.kash mistunestim kari konim. cheghadr natavan hastim.
سلام آقای روزبه :کی دنبال مقصر کشت ..این اتفاق برای هر کسی می تونست رخ بده …دردناکیش اونجائی بود که امید یکی برای دیدن پسرش بعد یک سال و نیم نا امید شد. اونم بعد اون همه مراحل سخت … شما اگه می خوای خودتو با این دل خوش کنی که فکر نمی کنن تروریستی او بحث جداست …ولی از خودت سوال کردی چرا باید با شما این رفتار بشه …چرا فقط حق ورود به کشور رو یک بار داشته باشی اگه با شما مثل تبعه کشورهای دیکه رفتار نمی شه این معنیش چیه …توی کشوری که من هستم این مسائل نبود خوشبختانه و هر سال هم دو بار رفتم…دوستانی دارم که 6 ساله الان خانوادشون رو ندیدن …دورو برتون رونگاه کنین کم نیستن…مر اروپام…انیجا دانشگاه های خیلی خوبی داره …اتقاقا من پشینهاد دادم …کاری کنین که این شرایط عوض شه…یا اینکه دوستان می تونن راحت یک دانشگاه خیلی خوب تو اروپا رو انتخاب کنن که اتفاقا خیلی خوب هم بورس می دن و کلا حق سفر به کل اتحادیه اروپا و کسب تجربیات جدید رو دارن …یکی از بچه ها اینجا هر 1.5 خانوادش رو می بینیه یا اونا میان یا اون می ره …حالا اگه پیشنهاد من در مورد تغییر شرایط یعنی دنبال مقصر گشتن این دیگه برداشت شماست …. خوب شرایطتون رو تغییر ندین اگه با اون راحتین …شاد باشین ….
vaghean narahat konandas
tefli khanom fazliani, kheili barash ghosse khordam,ishala khoda behesh sabr bede :((
faghat mitoonam begam ke daghoonaaaam, az vaghti ke in khabar o shenidam, kash in etefagh hichvaght nemioftad….
فریده خانم
تصادف در هر جای دنیا ممکن است اتفاق بیافتد. این گونه حوادث ناگوار و ناگهانی هم بسیار کم اتفاق می افتد اما وقتی که اتفاق می افتد در هر جا و هر زمان و برای هر کسی ممکن است اتفاق بیافتد. ممکن بود فرزندی در یک شهرستانی در ایران درس بخواند و مادر او برای دیدنش به آن شهر سفر کند و در راه چنین اتفاق ناگواری برایش بیافتد.
بحث نویسنده این مطلب صرفا یک درد دل شخصی برای آرام کردن دل خودش و اطرافیانش است و هیچ ربطی به برتری یک کشور به کشور دیگر ندارد. بسیار خوشحالم که شما از کشور اروپایی خود راضی هستید و دانشگاه خوبی دارید. من فکر نمی کنم دانشجویان ایرانی آمریکا هم خیلی ناراضی باشند از شرایط خود. هر کشوری خوبی ها و بدی هایی دارد. حرکت های گروهی برای مشکلات ویزا هم در این چند سال زیاد انجام شده. اما باز هم می گویم…. این مطلب در مورد مادر و فرزندی هستند که بر قربانی یک سانحه بسیار نادر شده اند. امیدورام ما هم بتوانیم در این زمان و مکان فقط به آنها فکر کنیم و مشکلات سیاسی و اجتماعی را موکول کنیم به زمان و مکان خودش.
“هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد”…
ای وای که چقدر این غم بزرگ،، بیچاره مادرش، کاش زودتر به آغوش خانوادش برسه، چطوری میخواد این مسیر طولانی رو تنهائی طی کنه؟
bozorgtarin dardam alan hamine ke nemitunam hata basham khodam. khoda midune ke nemitunam be hegh hegh nayoftam vakhti har seri miam inja. amme am midune, va har bar mige az hameye be fekr budanha, motmaenam hishki nemitunest taaghat biare agar gheir az in bud …..
ey khoda kash betunim faghat bavar konim…..
چه تلخ بود
متاسف شدم
از چند روز پیش دارم دیونه میشم. همش فکر می کنم مادر سینا داره این شعر رو هزارن بار با خودش زمزمه می کنه
پس از اون عاشقي از تو نمي شه ديگه غافل شد
با اون ديوونه گيها كه نمي شه ديگه عاقل شد
پس از اون باتو بودن ها عذابه بي تو تنهايي
نمي خوام بي تو امروزو ، نمي خوام بي تو فردايي
تن و جونم همه پر بود ز شوق ديدن رويت
ستاره ها همه كم بود بريزم بر سر و رويت
يه روزي مست اون چشمات و از خود بي خبربودم
چه بي پروا ز جام عشق هزاران جرعه نوشيدم
ميون بستر رؤيا فقط خواب تو رو ديدم
تو رو از نم نم بارون ، تو رو از قصه پرسيدم
تن و جونم همه پر بود ز شوق ديدن رويت
ستاره ها همه كم بود بريزم بر سر رويت
نگو كه جاي خاليتو تحمل مي شه كرد آسون
كدوم سبزي به جا مونده بدون آب و بي بارون؟
تن و جونم همه پر بود ز شوق ديدن رويت
ستاره ها همه كم بود بریزم بر سر رويت
خدا خودش صبر بده…
http://narcisssohrabi.blogspot.com/2011/04/blog-post_06.html
شاید بشه یک کار کرد:
اگه بچهایی که اونجا هستن، پول بزارن و خرج رفت آماده یک نفر رو جمع کنن ( بدون اینکه این مادر داغ دیده بویی ببره) حداقل این مادر تنها برنمیگرده. میدونم که همه درگیره درسند ولی معمولاً این جاها دانشگاه انعطاف پذیره. اینطوری اون کسی که از وقت و روحش مایه میذاره، حداقل هزینه رو از مجبور نیست بده. حتا میشا اینترنتی پول رو جمع کرد از ایرانیهای آمریکا. مطمئنم خیلیها کمک میکنن. اینطوری حداقل به جای صرفاً غصه خوردن، کار کوچیکی برای کم کردن درد این مادر تو غربت میشه کرد که تنها برنگرده.
به خانم سپیده: مادرشون امشب به سمت ایران رفتن (حدود چهار ساعت پیش حرکت کردن). بچهها به این فکر کردن که یک نفر همراهشون بره، اما جور نشد. به هر حال شنیده ام که یک نفر ایرانی رو در فرودگاه دیدهان و هماهنگی کردن که تا قطر همراه ایشون باشه.
اولين خبر غم انگيزي بود كه امروز صبح خوندم، و بسيار اندوهگين شدم. اميدوارم كه اين مادر عزيز و خانواده شون بتونن بر اين غم عظيم صبر پيشه كنند. اميد كه روح فرزند از دست رفته شون قرين آرامش باشه……… برقرار باشيد
دردناکه :(
از انجائیکه اخیر شاهد اندوه عمیق پدر و مادر خود در غم از دست دادن برادار مهربانم بر اثر تصادف رانندگی در امریکا بوده ام درد و اندوه مادر محترم سینا را کاملا درک میکنم و فقط از او میخواهم همچنان صبور و راضی به رضای خدا باشد . به سهم خود پیگیر خواهم شد بلکه یکی از ایرانیان عزیز در بازگشت به ایران با ایشان همسفر شوند . همبستگی ایرانیان دور از وطن موجب سربلندی و افتخار است.
kheili sakhte va ghamnake tasavor kardane vazi k in madar tosh gharar dare ,in faghat tasavore mast ,haghighat on dardiye k on madar mikeshe va ma faghat ba tasavoresh enghad ro ghalbemon sangini ehsas mikonim ….khoda behesh sabr bede.
درود بر شما خيلي خوب خيلي با اجازه و با ذكر منبع لينك دادم
من هم دقيقا به اِين موضوع دقت کرده بودم. همان روز اول خانه دکتر شاهنده. امابرای من يک چيز ديگه هم اتفاق افتاد، روز سنتر رفتم جلو و بعد از تسليت گفتم خدا خودتان و بچه هايتان را حفظ کنه، لبخندی زد و گفت يکی بيشتر نمونده. همنجا يخ کردم. احساس کردم که اين مادر تا حالا خواب بوده، وداره خواب می بينه! تو خواب راه ميره، می شینه، گريه می کنه و …. قسمت دردناکترش وقتی شروع می شه که واقعااز خواب بيدار بشه و شروع کنه به دنبال گمشدش بگرده..
زندهگی گاه تلخترین مزهی خود را در کام انسانهای میچکاند… دوستی داشتم که چند روز قبل از بهدنیا آمدنش پدرش در تصادف رانندهگی کشته شد مادرش ازدواج نکرد و همان تک فرزند را بزرگ کرد به دانشگاه فرستاد، هم دوره بودیم در دانشگاه، دانشجوی نمونه بود و لیسانس را تمام کرد و داشت آماده میشد برای فوقلیسانس بعد تصادف کرد و مرد به همین سادهگی. زنی که عمری بدون همسر زندهگی کرده بود و تنها امیدش به زندهگی پسری بود که به باروبر نشسته بود…
اما در نوشتهی شما چیزی که مرا با خود برد و نگذاشت درگیر حادثه شوم اشارهی بس دقیقی بود که به اشیا داشتید. اینسرتی در میان پلانی از اندوه که دستان زنی را نشان میدهد که دستهی صندلی را میفشارد به آن چنگ میزند… سینمایی بود و تصویری و فوقالعاده…
vaghean narahat konandast . ye chize sangino roo ghalbam hes kardam . khoda be madaresh sabr bede
با خوندن این متن، به اندازه تمام عمرم گریه کردم. این درد غیر قابل تصور و باوره
مادر عزیز و بزرگوار سینا، هیچ کدام از ما جای آن گُل را نمی توانیم بگیریم، ولی میخواهیم باور کنید که روز و شب به شما فکر میکنیم و از خدا برایتان صبر جمیل خواستاریم
شما همونی نیستی که زنگ زدی و این ماجرا رو تو برنامهی آقای کاووسی تعریف کردی؟
@Sepideh:
«شاید بشه یک کار کرد:
اگه بچهایی که اونجا هستن، پول بزارن…»
—
البته ما ایرانیجماعت تو روضهخونی و گریهزاری و آه و ناله هست که رقیب نداریم، وگرنه پای عمل که برسه کـُمـِـیت همه لنگه آبجی! :)
سلام
اسم کامل سینا چی بوده و چه رشته ای می خونده؟ در ایران در کدوم شهر بوده.
من خودم از A&M فارغ التحصیل شدم ولی حدود 7 ساله که برگشتم ایران و فکر کنم که اغلب دانشجویان قدیمی دیگه شهر را ترک کرده باشند و جاشون افراد جدیدی اومده باشند.
درسته که حادثه و مرگ ممکنه هرجایی سارغ آدم باید. ولی این وضعیت غربت و از دست دادن عزیزان در غربت را تا کسی خودش حس نکرده باشد نمی تونه درک کنه.
در سال 2000 در همان کالج استیشن بودم که برادر خانمم زنگ زد منزل و در حالی که خانمم در همان اتاق بود پشت تلفن خبر فوت مادرخانمم را داد. من نمیدانم چطور تونستم خودم را نگهدارم و با اینکه خانمم فهمید کی زنگ زده طوری عادی تلفن را خاتمه دادم که نفهمه چی شده. صبح بود و رفتم تو آزمایشگاه و دفترم و از اونجا به خانم یکی از دوستانم زنگ زدم و گفتم که چی شده و ازش خواستم که زنگ بزنه منزلمون و بگه که داره عصر میاد خونمون و موضوع را بهش بگه.
من نمیدونم کی و چطور تونسته یک چنین خبری را به این مادر بدهد. همینطور حال این خانم را هیچکس غیر از خودش غیر ممکن است توانسته باشه که درک کند. خدا به آنها صبر بدهد.
به آقای علی: سینا مسیح آبادی
mamane sina hamkare mamane mane vaghti in ghaziyaro shenidam ba inke na sinaro dide boodam na mamnesho ama vaghean daghoon shodam o asabam rikht be ham
akhe chera bayad injoori bashe ? chera inghadr karhaye donaya bar axe???????????????
khuda rahmatesh kune va be khanevadash sabr bedahad.
…
سینا دوست صمیمی برادرم بود از وقتی که این خبر دردناک را شنیدم احساس می کنم برادر عزیزی را از دست داده ام.درگذشت جانسوز او را به خانواده ی محترم مسیح آبادی و تمامی دوستانش تسلیت عرض می کنم.”حیف دانا مردن و افسوس نادان زیستن”روحش شاد
ترجمه شد
https://www.facebook.com/notes/tour-irani/the-most-bitter-scene-i-have-witnessed-in-my-life-the-passing-of-a-sharif-univer/10150163923443116
سلام دوستان
من همشهری مرحوم سینامسیح آبادی هستم امسال 10 سالی هست که داخل وخارج ایران مشغول به تحصیلم ازموقعی که این خبروشنیدم آرام وقرارندارم می تونم درک کنم این همه سال دوری وسختی فقط به امید آینده ای روشن درکنارخانواده یعنی چقدررنج و امید وقتی فکرمیکنم سال قبل که پدرومادرم برای دیدنم می آمدندچه حالی داشتم چقدربی تاب بودم وبا چه ذوق وشوق استرسی به فرودگاه رسیدم حتی نزدیک بودتصادف کنم
گاهی فکرمیکنم خدابیامرزسینا هم چنین حسی داشته و…..
vaghean motasefam va tanha kari ke az dastam bar miad ine ke baraye in madar talabe sabr konam.kheili az maha ta’me duri az azizanemun ro keshidim va tabo tabe lahzeye didar ro hes kardim. kalamat vaghean baraye bayane ehsasat yari nemikone.ashk shayad be faryad berese.
salam roozbeh jan
avalin bar bood be in site sar zadam. fogholade bood baram. bravo.
سلام
متن شما خیلی خوب احساس اون مادر و شما رو منتقل کرد. این متن در مراسم یادبود سینا در دانشگاه شریف خوانده شد، و همه رو متاثر کرد.
خیلی ممنون
به آقای علی: لطف دارین. ممنون.
http://radiokoocheh.com/article/101676
دو تا پست خوندم در مورد مرگ بود داشتم غمباد می گرفتم که خوشبختانه پست دوتا مونده به آخر عکس بچه ها کمی حالم رو خوب کرد .
بسیار ناراحت کننده بود، امیدوارم خدا به پدر و مادر سینا صبر بده و دیگه چنین اتفاقهای دردناکی پیش نیاد.
به مادر سینا بگین دلم براش گرفته
امشب به ا ندازه ی همه ی عمرم گریه کردم. خداوند مادر سینا را از وجود خودش آرامش دهد.
salam
man taze 3 4rooze az etefaghi ke oftade motale shodam va vaghean ba tamame vojoodam az khoda baraye madare sina sabr mikham. oon zahmataye ziadi too zendegish keshid ke be jaii berese ke arezoosho dare ama narahat konandast ke be in zoodi ….. vahshatnake
akhe cheraaaaa!!!!!!! khodaaaa
آرزو میکنم دیگه هیچ کس همچین تجربه ای نداشته باشه.واقعا تلخه………..
متاسفم………………………..
درد، استیصال. بعضی وقتها واژه ها هم بازگو نمی کنند
salam manam narahatam kari azz dasam bar miyad vase in madar konam age kari hast begin
سلام اینقدر تلخ بود که کلمات گویای اوج غم نخواهند بود بسیار متاسف شدم ….
سینا پسر استاد منه .استادم دلش خیلی شکسته از اون ماجرا الان خیلی وقته میگذره ولی هنوز غمو تو چهره استادم میبینم .
پدر سینا استاد مسیح ابادی از استادان برجسته در حسابداری هستن من از دانشجویان ایشون در دانشگاه نیشابور هستم . واقعا هنوز استاد دل شکسته ام اندوهگینم میکنه امیدوارم خدا بهشون صبر بده