Category Archives: دانش

ایگ‌نوبل ۲۰۰۹ در رشته‌ی بهداشت همگانی

Elena Bodnar

در یک جلسه شرکت کردم که تعدادی از برندگان جایزه‌ی «ایگ نوبل»* حضور داشتن و در مورد دست‌آوردهاشون می‌گفتن. یک نمونه‌اش هم همین خانم دکتر النا بدنار بود که در مورد تحقیق‌اش می‌گفت. ترجیح می‌دم که چیزی در موردش ننویسم چون ممکنه که این صفحه فی.ل.تر بشه (می‌تونین در مورد اختراع‌اش بیش‌تر بخونین). این رو هم اضافه کنم که به عنوان بخشی از سخنرانی‌اش، دست به داخل بلوزش کرد، اختراعش رو در آورد و طرز کارش رو نشون داد. نیاز به گفتن نیست که این بخش با کف و سوت حاضران همراه شد و موجی از شادی و سرور جمع رو فرا گرفت!

* جایزه‌ی ایگ‌نوبل نسخه‌ی آمریکایی و مسخره‌بازی شده‌ی جایزه‌ی نوبل هست که هر ساله برندگان‌اش بعد از اعلام جوایز نوبل معرفی می‌شن. اولین بار در سال ۱۹۹۱ اعطای این جایزه شروع شد و در اون زمان به تحقیق‌هایی داده می‌شد که «یا قابل تکرار نبودن یا نباید تکرار می‌شدن». مراسم هر سال در دانشگاه هاروارد برگزار می‌شه و خیلی از برندگان نوبل هم در مراسم شرکت می‌کنن. لیست کامل برندگان رو می‌تونین در ویکی‌پدیا ببینین. موردی که بالا نوشتم مربوط به برنده‌ی سال ۲۰۰۹ در رشته‌ی بهداشت همگانی بود.

سیستم‌های پیچیده – سیزده – دوست شما از شما محبوب‌تره

Attachment

برای مدل‌سازی شبکه‌های اجتماعی انسان‌ها، یکی از مدل‌های پیشنهادی «دنیای کوچک» هست. در این مدل، بیش‌تر افراد به طور مستقیم با هم دوست نیستن اما از طریق بعضی دوستان مشترک با فاصله‌ی کمی به هم می‌رسن (مثلا در فیس‌بوک احتمالا براتون پیش اومده باشه که از وجود دوستان مشترکی بین خودتون و بعضی دوستان تعجب کرده باشین). در این مدل شبکه تعدادی افراد هستن که دوستان زیادی دارن و به نوعی نقش مرکزی‌ای رو بازی می‌کنن که بقیه به اون‌ها متصل هستن. در شکل بالا (که اغراق شده است و الزاما دقیق نیست) هم تعدادی رو می‌بینین که دوستان زیادی دارن و بقیه به نسبت تعداد دوست کمی دارن.

و اما چیزی که در این شبکه‌ها (از جمله شبکه‌های اجتماعی) جالبه اینه: به طور میانگین، تعداد دوست‌هایی که دوست شما داره، از تعداد دوست‌های شما بیش‌تره (به عبارتی دیگه، کمابیش، دوست شما از شما محبوب‌تره!). برای محاسبه این‌طور در نظر بگیرین: یک نفر رو به طور تصادفی در شبکه انتخاب کنین (شما بگو شراره خانم). تعداد دوست‌هاش رو بشمارین. حالا یکی از دوست‌هاش رو به طور تصادفی انتخاب کنین (شما بگو شکیلا خانم که دوست شراره خانمه). تعداد دوست‌های اون رو هم بشمرین. به طور متوسط عدد دومی از عدد اولی بزرگ‌تره (یعنی تعداد دوست‌های شکیلا خانم از تعداد دوست‌های شراره خانم بیش‌تره)!

یک توضیح سردستی (و نه الزاما دقیق): در همین شبکه‌ی نشون داده شده در عکس بالا یک نفر رو تصادفی انتخاب کنین. احتمال این که یکی از افراد کم دوست رو انتخاب کرده باشین بیش‌تره (چون تعدادشون بیش‌تره). حالا یکی از دوستان اون آدم رو به صورت تصادفی انتخاب کنین. احتمال این که یکی از افراد پردوست رو انتخاب کرده باشین بیش‌تره (چون افراد کم دوست به نوعی به افراد پردوست متصل هستن). خب، در همین جا به احتمال بیش‌تر دوست نفر اول تعداد دوست‌های بیش‌تری داره.

توضیح یک: عبارت «دنیای کوچک» به جای small world استفاده شده.
توضیح دو: لطفا اگر در متن اشتباهی مشاهده کردین، مطرح کنین.

سن زندگی

طبق تئوری‌ها و مشاهدات فعلی، عمر این جهان چیزی حدود چهارده میلیارد ساله و زندگی در کره زمین چیزی حدود چهار میلیارد ساله که به وجود اومده. یعنی حتا ده میلیار سال از عمر دنیا نگذشته بوده که حیات به وجود اومده. آقا یه چیزی تو مایه‌های بچه‌ی ناخواسته!

من هنوز هم تو کف این هستم که چرا اختلاف سن عالم و حیات تا این اندازه کمه. از ما که گذشت، اما مخالفان نظریه‌هایی مثل فرگشت (تکامل) و آغاز حیات جا داره به این مساله بیش‌تر بپردازن که چه طور شد که هنوز هیچی نشده، حیات هم در این دنیا به وجود اومد؟

بالن

دیروز یک مسابقه در آمریکا به راه افتاد که در نوع خودش جالب بود (لطفا اصلاح کنین اگر در توصیف موضوع اشتباهی  هست).

قضیه از این قرار بود که بخش تحقیقات وزارت دفاع در سال‌گرد تاسیس اینترنت این مسابقه رو برپا کرده بود. برگزارکنندگان تعداد ده بالن هواشناسی رو در ده جای مختلف (و نامعلوم) در آمریکا قرار دادن و برنده کسی (یا تیمی) بود که بتونه زودتر از بقیه جای هر ده تا بالن رو بگه.

اول این که کسی از جای بالن‌ها خبر نداشت.
دوم این که بالن‌ها از اطراف و جاده‌های نزدیک قابل دیدن بودن، یعنی اگر کسی اون نزدیکی بوده باشه، می‌تونسته به راحتی بالن رو ببینه.
سوم این که برنده کسی بود که جای همه‌ی هر ده تا بالن رو بگه (و نه کم‌تر).

سریع‌ترین روش برای پیدا کردن بالن‌ها این بوده که افراد به همدیگه خبر بدن و همین طور خبر دهن به دهن بچرخه تا این که یک نفر شانس بیاره و بالن رو پیدا کنه. این سایت هم همین کار رو می‌کرد. همه دهن به دهن به همدیگه می‌گفتن تا این که چند نفر که شانس داشته‌ان و پیدا کرده‌ان، خبر داده‌ان. این مسابقه به نوعی نشون می‌داد که شبکه‌های اجتماعی تا چه حد قدرت‌مند هستن و چه طور یک خبر می‌تونه دهن به دهن بچرخه و یک کار با این عظمت (پیدا کردن ده بالن در ده جای نامشخص از این کشور وسیع) به صورت گروهی انجام بشه.

جالب هم این جا بود که بالن‌ها دیروز گذاشته شده‌ان و همون دیشب هر ده تا بالن پیدا شده‌ان! در ضمن پیدا کننده هم همون تیم دانشگاه ام‌آی‌تی بود که از همه کمک گرفته بودن. کاری هم که کرده بودن این بود که یک امکان ساده گذاشته بودن که همه بتونن ثبت نام کنن و دهن به دهن به همدیگه خبر بدن و اگه کسی بالنی رو پیدا کرد، بره و توی سایت اطلاع بده.  البته به کسی که جای بالن رو می‌گفته دو هزار دلار می‌داده‌ان. به کسی هم که یابنده رو معرفی کرده بوده هزار دلار می‌داده‌ان و به کسی که معرف یابنده رو معرفی کرده پونصد دلار و به همین ترتیب. این‌ها هم از این فرصت استفاده کردن و یک منبع اطلاعات خوب برای تحقیق در مورد شبکه‌های اجتماعی به دست آوردن.

شاید اگر این مسابقه پنج سال پیش برگزار می‌شد، بالن‌ها با این سرعت پیدا نمی‌شدن.  به نظرم این مساله خیلی مهمه و به خوبی نشون می‌ده که شبکه‌های اجتماعی در حال حاضر چه قدرتی دارن (دیشب تا صبح به مقدار زیادی خواب همین اتفاق رو می‌دیدم). در ضمن یکی از بالن‌ها در شهری بوده که با ما یک ساعت بیش‌تر فاصله نداشته (سگ توی این شانس که بالن در نزدیکی ما بوده و ما بی‌خبر بودیم. اون از استاد راهنما، این هم از بالن).

یک سوال

سوال: در یک مسابقه سه در بسته در جلوی شما هست. پشت یکی از این درها یک ماشین هست و پشت دو تای دیگه بز هست! شما ترجیح می‌دین که ماشین رو به دست بیارین و یکی از درها رو انتخاب می‌کنین (مثلاً اولی). اون دری که انتخاب کردین هنوز باز نشده. مجری از محتویات درها خبر داره و یکی دیگه از درها رو باز می‌کنه که توش بز هست (مثلاً دومی) و به شما  این فرصت رو می‌ده که نظرتون رو عوض کنین و اون یکی در (در این‌جا سومی) رو انتخاب کنین. در این شرایط چه کاری بکنین بهتره؟ انتخاب‌تون رو عوض کنین؟ یا سر انتخاب قبلی بمونین؟ یا فرقی نمی‌کنه؟ قبلاً با احتمال یک سوم یکی از درها رو انتخاب کردین، اما الان خودش تبدیل شده به احتمال یک دوم. آیا احتمال تغییری کرده؟ (برای هر کدوم از انتخاب‌ها دلیل بیارین)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کمی فکر کنین…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کمی بیش‌تر…
.
.
.
.
.
.
.
جالبه که عاقلانه‌تر هست که بعد از پیشنهاد مجری، شما هم انتخاب‌تون رو عوض کنین!

این‌طوری بگیم: سه حالت وجود داره. اگر از اول ماشین رو انتخاب کرده باشین، پس با تغییر انتخاب ضرر می‌کنین. اگر بز اول رو انتخاب کرده باشین، تغییر انتخاب به نفع‌تونه. اگر هم بز دوم رو انتخاب کرده باشین هم به همین ترتیب. یعنی از سه حالت، در دو حالت به نفع‌تون می‌شه و در یک حالت به ضررتون می‌شه. یعنی در کل تغییر تصمیم منفعت‌اش بیش‌تره.

این مساله در یک ستون به نام «از مریلین بپرس» مطرح شده. «مریلین» کسیه که در کتاب رکوردهای گینس عنوان بیش‌ترین ضریب هوشی رو داره (اگر همه چی رو درست متوجه شده باشم). زمانی که این مساله رو جواب داد، جواب‌های تندی از بعضی ریاضی‌دان‌ها دریافت کرد و متهم‌اش کردن که چیزی نمی‌فهمه و این‌طوری داره اجتماع ناآشنا با دانش رو بدتر گمراه می‌کنه، در حالی که جواب‌اش درست بوده. «استیون استروگاتز» در این کتاب مساله رو این‌طوری توضیح می‌ده: بذارین مساله رو تشدید کنیم و فرض کنیم که به جای سه تا در هزار تا در داریم و پشت یکی‌شون ماشین هست و پشت بقیه بز. شما یک در رو انتخاب می‌کنین، مجری نهصد و نود و هشت تا در رو باز می‌کنه و نشون می‌ده که پشت‌شون بز هست. حالا به شما پیشنهاد می‌ده که انتخاب‌تون رو عوض کنین. در این شرایط عاقلانه‌تر نیست که عوض کنین؟! (مگر این که همچنان معتقد باشین که همون یک انتخاب از هزار انتخاب‌تون درست بوده)

در‌واقع مساله از این جا شروع می‌شه که مجری اطلاعات قبلی داشته و با باز کردن یکی از درها داره اطلاعات جدیدی برای تصمیم‌گیری اضافه می‌کنه. همون هم باعث می‌شه که سود تغییر تصمیم رو بیش‌تر کنه.

سیستم‌های پیچیده – دوازده – سنکرون شدن

«استیون استروگاتز» در این ویدیو در مورد سنکرون شدن صحبت می‌کنه (نمی‌دونم عبارت‌های «همزمان شدن» یا «هماهنگ شدن» جایگزین‌های مناسبی هستن به جای سنکرون؟). از حاضران می‌خواد که با هم به صورت هماهنگ دست بزنن و حاضران هم به خوبی از پس دست زدن ریتمیک بر می‌یان. از این می‌گه که برای این سنکرون کردن به هوش زیادی احتیاج نبوده. به دانش خاصی هم نیاز نبوده. حتا به طور کلی الزاما ضروری نیست که عوامل‌اش زنده باشن. یک آزمایش با دو مترونوم می‌کنه و نشون می‌ده که چه‌طوری دو مترونوم با هم هماهنگ می‌شن. اگر دو مترونوم رو در جای سختی قرار بدین که هیچ حرکتی نداره، قاعدتا تاثیری در عمل‌کردشون نمی‌گذاره و هرکدوم ساز خودش رو می‌زنه. اما اگه این دو تا به نوعی وابستگی مکانیکی به همدیگه داشته باشن، بر هم اثر می‌گذارن و بعد از مدتی هماهنگ می‌شن. ترجیح می‌دم به جای استفاده از ویدیوی استروگاتز، ویدیوی مترونوم‌های خودم رو نشون بدم. در پایین اون سینی چایی روی دو تا کنسرو رب گوجه‌فرنگی قرار داره و به راحتی به چپ و راست حرکت می‌کنه. وقتی که مترونوم‌ها حرکت می‌کنن، گاهی اون سینی تکون می‌خوره و همون باعث می‌شه که به سنکرون شدن‌شون کمک بشه (در فیلم اون دست‌بند سبز رو هم عنایت داشته باشین لطفا).

سیستم‌های پیچیده – یازده – ال فارول

El Farol

Image from http://www.elfarolsf.com/

در ادامه‌ی پست قبلی، این مساله رو هم بخونین: در سانتافه یک بار هست به نام «ال فارول» (که ما هم قسمت نشد ببینیم، امید که بطلبه و یک بار بریم). مساله به این شکل مطرح شده که یک جمعیت محدود داریم و هر پنج‌شنبه شب همه می‌خوان به این بار برن. از اون جایی که ظرفیت بار محدوده، وقتی شلوغ بشه به کسی خوش نخواهد گذشت. اگر کم‌تر از ۶۰ درصد جمعیت به بار برن، به همه خوش می‌گذره (و از رفتن‌شون به بار راضی هستن) و اگه بیش‌تر از ۶۰ درصد جمعیت به بار برن، به کسی خوش نمی‌گذره و به‌تر بوده که در خونه می‌مونده‌ان. در ضمن همه همزمان تصمیم می‌گیرن که آیا به بار برن یا نه و در این مورد مذاکره یا ارتباطی نخواهند داشت. حالا فکر کنین که چه اتفاقی می‌افته.

یکی از نکات جالب این مساله اینه که اگر همه با هم یک‌جور فکر کنن، دیگه مهم نیست که چه‌طوری فکر می‌کنن. در هر حال با شکست مواجه می‌شن. یعنی اگر یک فرد به این نتیجه برسه که به‌تره که بره، همه با هم می‌رن و به کسی خوش نمی‌گذره. اگر هم یک فرد فکر کنه که به‌تره که نره، هیچ‌کس نمی‌ره و بار خالی بوده و همه ضرر کرده‌اند. در این‌جور مواقع یک استراتژی ترکیبی می‌تونه کمک کنه (یعنی دیگه همه با هم یک‌جور تصمیم مشخص و ثابت نگیرن). مثلاً هرکس در بعضی مواقع با احتمال مشخص تصمیم بگیره که بره و در بعضی مواقع (باز هم با احتمال مشخص) تصمیم بگیره که نره (با این روش یک جواب بهینه می‌تونه به دست بیاد).
اگر مایل هستین که بیش‌تر بدونین، در این‌جا یک شبیه سازی از مساله هست که می‌تونین به صورت آنلاین ازش استفاده کنین.

سیستم‌های پیچیده – ده – یک بازی ساده

«ویلمین کتز» قبل از شروع سخنرانی‌اش به هر کس در کلاس یک برگه‌ی سفید کاغذ داد (تقریباً شصت نفر بودیم). گفت که هرکس اسم‌اش رو به همراه یک عدد بین صفر تا صد بنویسه. بعد کاغذها رو جمع می‌کنیم، عددهاشون رو با هم جمع می‌زنیم و میانگین رو حساب می‌کنیم. به کسی که عددش نزدیک‌ترین به دو سوم میانگین باشه، این جعبه‌ی شکلات رو می‌دم (جعبه رو هم نشون داد). حالا کمی فکر کنین و تصمیم بگیرین که شما چه عددی می‌نوشتین (و لطفاً در کامنت‌ها عددتون رو بنویسین یا به نویسنده‌ی محترم ایمیل بزنین).
.
.
.
.
.
کمی فکر کنین…
.
.
.
.
.
این مساله از جمله مساله‌هاییه که راه حل‌اش بستگی به جواب‌های دیگران هم داره و به نوعی وابسته می‌شه به این‌که دیگران چه فکر کرده‌اند. من با خودم فکر کردم که فرض کنیم که عددهای انتخاب شده تصادفی باشن. در این صورت میانگین نزدیک به ۵۰ خواهد بود. بعد دوسوم‌اش رو حساب کردم که شد ۳۴. بعد گفتم که احتمالاً بقیه هم مثل من فکر می‌کنن و اگر به طور متوسط همه عدد ۳۴ رو انتخاب کنن، پس بهتره که من دو سوم ۳۴ رو انتخاب کنم و در نتیجه بهتره ۲۲ رو انتخاب کنم. از طرف دیگه فکر کردم که احتمال داره که دیگرانی هم مثل من فکر کرده باشن، پس باز هم عدد رو پایین‌تر بردم و در پایان ۱۵ رو انتخاب کردم و نوشتم.

در پایان کسی انتخاب شد که عدد ۲۰ رو انتخاب کرده بود (یعنی دو سوم میانگین عددها به ۲۰ نزدیک‌ترین بود). استاد می‌گفت که این بازی جواب مشخصی نداره و به اون جمع به‌خصوص وابسته است. می‌گفت که در جمع دانش‌آموزهای دبیرستانی این عدد بیش‌تر بود در حالی که در جمعی از متخصصان تئوری بازی‌ها، این عدد چیزی حتا نزدیک به ۱۵ بوده.

در این‌طور مسایل برای نتیجه‌ی به‌تر باید بتونین فکر طرف رو بخونین و پیش‌بینی کنین و استراتژی رو متناسبا بهبود بدین. از طرفی ممکنه که طرف مقابل هم از همین روش استفاده کنه. پس باید باز هم استراتژی رو با در نظر گرفتن تغییرات طرف مقابل تغییر بدین. اگر طرف مقابل هم این‌طور فکر کنه، پس اون هم استراتژی‌اش رو تغییر می‌ده. پس شما لازمه که باز هم تغییر بدین. اما ممکنه که طرف مقابل هم باز تغییر بده و به همین ترتیب. اما تا کجا این پروسه ادامه پیدا می‌کنه؟ برای نمونه من در حدس‌ام برای بازی بالا زیادی پیش رفته بودم و لازم نبود تا این همه مراحل جلوتر رو پیش‌بینی کنم.

در این مورد بیش‌تر خواهم نوشت.

سیستم‌های پیچیده – نه – آنفلوانزای اسپانیایی

«لورن مایرز» از آنفلوانزای اسپانیایی گفت که در سال ۱۹۱۸ اپیدمی شده. می‌گفت که اون آنفلوانزا خیلی سریع بیمار رو می‌کشته، به این ترتیب که کسانی بوده‌ان که صبح بیدار می‌شدن، صبحونه می‌خورده‌ان، به سر کار می‌رفتن، ظهر دل‌درد می‌گرفتن، شب هم می‌مردن

در ویکی‌پدیا مقدار کمی در موردش خوندم.هم خانواده‌ی (یا نوعی از) H1N1 هست (شاید دقیق نگفته باشم). نرخ مرگ و میر این آنفلوانزا به طور دقیق معلوم نیست اما تخمین زده شده که حدود ۱۰ تا ۲۰ درصد کسانی که این آنفلوانزا رو گرفته‌ان، مرده‌ان. با توجه به اینکه یک سوم مردم دنیا در اون زمان این آنفلوانزا رو گرفته بودن، چیزی حدود ۳ تا ۶ در صد مردم دنیا در اون زمان مرده‌ان (که خیلی رقم بزرگیه). اون بیماری فقط در همون ۲۵ هفته‌ی اول چیزی حدود ۲۵ میلیون نفر رو کشته، یعنی به طور متوسط هر هفته یک میلیون نفر. نظرها متفاوت هستن، اما یکی از آخرین تخمین‌ها می‌گه که چیزی در حدود ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون نفر کشته شده‌اند.

اولین موارد این بیماری در قاره‌ی آمریکا و بعدتر در اروپا مشاهده شده‌اند اما چون اسپانیا در جنگ جهانی اول بی‌طرف بوده و سانسور خبری نداشته، اون جا اخبار و مطالب‌اش منتشر شده و این تصور اشتباه پیش اومده که این بیماری تنها در اسپانیا وجود داره. این‌طوری هم بوده که به اسم آنفلوانزای اسپانیایی نام‌گذاری شده.

در ویدیوی پایین خود استاد در مورد استفاده از سوپرکامپیوترهای دانشگاه تگزاس-آستین برای پیش‌بینی گسترش آنفلوانزای خوکی صحبت می‌کنه.

Visit msnbc.com for Breaking News, World News, and News about the Economy

تکامل و مذهب و یک ویدیوی آموزشی

در مورد تکامل تدریجی، هنوز هم برام عجیبه که چرا تا این اندازه در تضاد با دین شناخته می‌شه. به نظر من نظریه‌ی تکامل تدریجی یک مدله برای تکامل موجودات که تا حالا هم کمابیش مدل خوبی ظاهر شده (یعنی تا الان و با یافته‌های الان، مساله رو خوب مدل کرده). این هم یک مدله مثل خیلی از مدل‌های دیگه و الزاما هم ربطی به وجود یا عدم وجود خدا نداره. انسان خیلی چیزهای دیگه رو هم مدل کرده و مشکلی به وجود نیومده. یک نمونه‌اش: وحدت علوم. در روابط فیزیکی و شیمیایی و بیولوژیکی، می‌تونین به روابط یک‌سان و مشابه‌ای برسی که تا حدودی هم مدل شده‌ان و همگی از یک قانون پیروی می‌کنن. این قوانین هم تا الان به طرز خیلی جالبی هماهنگ با هم ظاهر شدن که به نظر من شگفتی این کم از شگفتی حیات نداره. انسان هم سعی کرده که این روابط همه جا یکسان رو مدل کنه. اما جالبه که این کارش دخالت در کار خدا و آفرینش حساب نمی‌شه. جالبه که پیدا کردن روابط فیزیکی حاکم بر اجسام و مدل کردن تعامل بین اون‌ها در تضاد با وجود خدا شناخته نمی‌شه، اما مدل کردن تکامل موجودات مشکل داشته.

می‌دونم که می‌شه کلی مطلب آورد و در مورد جزییات‌اش ایراد گرفت. اما عزیزان (به سبک رهبر)، سعی کنین که مساله رو از بالاتر نگاه کنین و کمی با این دید نگاه کنین که در کل می‌خواین یک فرایند رو مدل کنین، هرچی که باشه. چه قوانین روابط بین اجزای مختلف باشه و چه قوانین حاکم بر تکامل تدریجی جانداران. کلیات مساله (به نظر من) یکی هستن، با این که جزییات و ظاهرشون متفاوت هستن.

پیشنهاد من اینه: نظریه‌ی تکامل تدریجی و حتا از اون مهم‌تر نظریه‌های آغاز حیات مدل‌هایی هستن برای شرح یک سری واقعیت. این‌ها همون اندازه برای دین و مذهب و خداباوری خطرناک هستن که قانون‌های اول تا سوم نیوتون خطرناک هستن. اگر قوانین نیوتون وجود خدا رو نقض می‌کنن، پس نظریه‌ی تکامل و آغاز حیات هم نقض می‌کنن. اگر اون سه قانون وجود خدا رو نقض نمی‌کنن، پس (به نظر من)‌ این نظریه‌ها هم نقض نمی‌کنن. از اون طرف هم اگر وجود خدا به معنای بی‌معنی بودن تکامله، پس به همون ترتیب به معنای بی‌مورد بودن قوانین نیوتن هم هست (و برعکس).

یادآوری این که نظریه‌ی تکامل چیزی در مورد آغاز حیات نمی‌گه. اون یک فرایند کامل جداست. نظریه‌ی تکامل مدل کردن رو از وقتی شروع می‌کنه که حیات وجود داره.

متن بالا رو چند روز پیش در راستای بحث‌های تکاملی به یک دوست نوشتم. اتفاقا امروز یک ویدیو و یک پست جالب در این مورد پیدا کردم که به بعضی سوال‌های من به خوبی جواب می‌داد. برای خوندن کل مطلب، این پست وبلاگ «ناباور به ادعاهای بدون مدرک» رو بخونین. اگر مایل هستین که مستقیم به سراغ خود ویدیوی فارسی برین، این‌جاست