Category Archives: دانش

سیستم‌های پیچیده – بیست و چهار – چرا موجودات زنده می‌میرند، اما شهرها نه

چرا شرکت‌ها و کمپانی‌ها ممکن است بعد از مدتی از بین بروند (بمیرند)، اما چنین اتفاقی برای شهرها نمی‌افتد؟ آیا شهرها شبیه به جنگل هستند که زندگی می‌کنند و هم‌چنان در طی سال‌ها و سال‌ها به حیات خود ادامه می‌هند؟

به نظر «جفری وست» رشد یک موش کمابیش مشابه شکل زیر است


در این مدل خصوصیت مورد نظر بعد از مدتی اشباع می‌شود که برای شهر مناسب نیست. یک شهر نیاز دارد که به طور پیوسته رشد کند تا به حالت رکود نرسد.


به شکل‌های پایین نگاه کنید


در تصویر بالا شکل بالایی رشد شهر در زمان را نشان می‌دهد. در این شکل خصوصیت مورد نظر با سرعت زیاد رشد می‌کند. اما در عین حال رشد به این شکل برای همیشه ممکن نیست. مثلن ممکن است منابع تمام شوند و در نتیجه مجموعه بعد از مدتی فروبپاشد. برای جلوگیری از فروپاشی هر از گاهی نیاز به «نوآوری» داریم. اگر نوآوری داشته باشیم، روند رشد شهر از شکل بالایی به شکل پایینی در تصویر بالا تغییر می‌کند. به عبارت دیگر هر نوآوری فرصتی دوباره برای رشد بیش‌تر ایجاد می‌کند. به عنوان نمونه‌هایی از نوآوری، کشف آهن، اختراع برنز، اختراع کامپیوتر و اختراع تکنولوژی اطلاعات را در نظر بگیرید. در نتیجه با این نوآوری‌ها از فروپاشی مجموعه جلوگیری کرده‌ایم. اما یک مشکل دیگر هم باقی مانده: برای این که با این مدل بتوانید ادامه دهید، لازم است به طور پیوسته فاصله‌ی بین هر دو نوآوری را کاهش دهید. یعنی سرعت معرفی نوآوری‌ها را پیوسته بیش‌تر و بیش‌تر کنید تا مجموعه فرونپاشد.

سیستم‌های پیچیده – بیست و سه – شباهت شهرها با موجودات زنده

«جفری وست» معتقد است تمام موجودات زنده، با هر اندازه و در هر مقیاسی که باشند، یک مجموعه خصوصیت‌های مشترک دارند. برای نمونه اگر نمودار مصرف انرژی نسبت به جرم موجود را در یک نمودار لگاریتمی رسم کنیم، چیزی شبیه به شکل زیر خواهد بود.

یعنی مهم نیست که موجود زنده یک موش دو گرمی باشد یا یک نهنگ دویست میلیون گرمی. به هر حال این رابطه بین مصرف انرژی و جرم برقرار است. به عبارت دیگر می‌توان با دانستن جرم یک موجود، میزان مصرف انرژی آن را تا حد خوبی تخمین زد. شیب خط نزدیک به سه چهارم است. با این ترتیب اگر جرم موجود الف دو برابر موجود ب باشد، مصرف انرژی آن دو برابر نیست؛ بلکه تنها هفتاد و پنج درصد بیش‌تر است. معنی جالبی در این موضوع هست: موجودات بزرگ‌تر کارایی به‌تری دارند و در مصرف انرژی بهینه‌تر هستند!

مشابه این رابطه در مورد خیلی از دیگر خصوصیت‌های موجودات زنده صادق است. برای نمونه تعداد ضربان قلب و میزان خواب هم کمابیش از این قانون پیروی می‌کنند (هرچند به صورت معکوس، اما هم‌چنان با همان شیب).

اما مساله تنها محدود به موجودات زنده نیست. ظاهرا شهرها هم از قانون مشابهی پیروی می‌کنند. برای نمونه اگر بعضی خصوصیت‌های شهرها را نسبت به جمعیت در یک نمودار لگاریتمی رسم کنیم، شکلی مشابه موجودات زنده خواهیم دید.

به طرز جالبی تعداد جایگاه‌های بنزین هم به همین ترتیب متناسب با جمعیت شهر هستند. طول جاده‌ها و شبکه‌ی برق‌کشی و درآمد و تعداد اختراع‌ها هم کمابیش از همین قانون پیروی می‌کنند. حتا سرعت راه رفتن مردم در شهر هم با همین نسبت زیاد می‌شود. از طرف دیگر موارد ناخوشایند مثل میزان جرم و جنایت هم تابع همین قانون هستند. بنا به نظر جفری وست، با این ترتیب شهرهای بزرگ‌تر کارایی به‌تری دارند چرا که از زیرساخت‌های قبلا ساخته شده مثل شبکه‌ی برق و جاده‌ها استفاده‌ی به‌تری می‌شود.

جفری وست تازگی یک سخن‌رانی تد هم داشته این‌جا قابل دست‌رسی است (شاید در پایین ویدیو دیده شود).

پس‌نوشت: در مورد این موضوع با دو نفر که در زمینه‌ی شهرسازی (یا رشته‌های مشابه) مشغول به تحصیل هستند صحبت کردم. به طرز عجیبی هیچ کدام اجازه ندادند به نیمه‌ی صحبت‌ام برسم و بعد از دو دقیقه صحبت‌های من را قطع کردند و هر کدام به مدت نیم ساعت در مورد موضوع صحبت کردند. این پس‌نوشت را اضافه کردم که یادآوری کنم برای شهرسازها، شهر مساله‌ای ناموسی است. سخت می‌پذیرند که «دیگران» در مورد شهر صحبت کنند. در صحبت‌های خود در این مورد دقت نظر به خرج دهید و یا اگر هم در مورد شهر صحبت می‌کنید، چنین وانمود کنید که در مورد «شهر» ‌صحبت نمی‌کنید! (از ما گفتن!)

سیستم‌های پیچیده – بیست و دو – پیچیدگی و مقیاس

«یانیر باریام» معتقد است پیچیدگی (Complexity) به دو عامل زیر بستگی دارد:

– مقیاسی که سیستم را مشاهده می‌کنیم
– میزان جزییات یا به عبارت دیگر resolution در مجموعه

با این ترتیب رابطه‌ی بین پیچیدگی و مقیاس در سیستم‌های مختلف، چیزی شبیه به شکل بالا خواهد بود.

یک) در یک سیستم تصادفی، با بزرگ شدن مقیاس، پیچیدگی به سرعت کم می‌شود. برای نمونه اگر حرکت کاتوره‌ای ذرات را تصادفی بگیریم، با نگاه کردن از مقیاس بالاتر (مثلا نگاه کردن به یک آجر)، یک سیستم ساده می‌بینیم
دو) در یک سیستم منسجم میزان پیچیدگی تغییر چندانی با مقیاس ندارد. مثلا یک گروه سرباز را در نظر بگیرید که همه با هم و منسجم در یک خط راست حرکت می‌کنند. این گروه را چه از مقیاس یک متری، چه ده متری و چه صد متری مشاهده کنید، تقریبا یک وضعیت مشاهده می‌کنید
سه) سیستم‌های پیچیده شباهتی به هر دوی این‌ها دارند. پیچیدگی آن‌ها با افزایش مقیاس کاهش می‌یابد، اما نه به سرعت سیستم‌های تصادفی. از طرفی در مقیاس‌های کوچک هم هم‌چنان علامت‌های پیچیدگی را دارند. برای نمونه یک گروه پرنده را در نظر بگیرید که در یک دسته (flock) پرواز می‌کنند. اگر به این دست از دید یک متری، ده متری یا صد متری نگاه کنید، احتمالن در هر سطح مقداری پیچیدگی مشاهده خواهید کرد که الزاما هم یک مقدار نیستند. از طرف دیگر اگر به این دسته از فاصله‌ی چند کیلومتری نگاه کنید، پیچیدگی‌ای مشاهده نخواهید کرد.

سیستم‌های پیچیده – بیست و یک – نشانه‌هایی برای پیش‌بینی یک انقلاب در آینده نزدیک

آیا می‌توان وقوع انقلاب در یک کشور را پیش‌بینی کرد؟ دست کم آیا می‌توان علامت‌هایی که نشان‌دهنده‌ی تغییر عمده باشند را پیشاپیش تشخیص داد؟

یکی از موضوع‌های همیشه جالب برای من تغییر فاز یا به عبارت دیگر phase transition بوده. به طور کلی تغییر فاز به این معناست که وضعیت یک سیستم به وضعیت دیگری تغییر کند و این تغییر تنها «کمی» نباشد، بلکه «کیفی» هم باشد. یک نمونه‌ی معروف از تغییر فاز، تغییر ماده از حالت جامد به مایع و یا برعکس است که خصوصیات کیفی ماده هم تغییر می‌کنند. شاید یک نمونه‌ی دیگر گذار «کودک» به «نوجوان» در سن مثلا دوازده سالگی باشد در حالی که تغییر سن کودک از هفت ساله به هشت ساله الزاما تغییر فاز نیست بلکه تنها یک افزایش سن در یک بازه بوده. یک مثال آخر هم تغییر وضعیت یک جامعه از آرام به انقلابی است. این تغییر معمولن چنان است که می‌توان به وضوح تغییر کیفی را در جامعه مشاهده کرد و الزامن با تغییر یک جامعه به جامعه‌ی کمی انقلابی‌تر یکی نیست. اگر به دور و بر نگاه کنید، نمونه‌های بسیاری مشاهده خواهید کرد.

«لن فیشر» معتقد است که تغییر فاز همیشه یک سری مشخصه‌های کمابیش یک‌سان دارد. برای نمونه:

– ثبات کم‌تر: خیلی از سیستم‌ها در معرض اختلال‌های خارجی هستند و به طور معمول بعد از اختلال به وضعیت اول بر می‌گردند (به نوعی بازیابی یا ترمیم می‌شوند). مثلن اگر به یک جامعه‌ی آرام و پایدار مقدار محدودی اختلال وارد کنید، بعد از مدتی به حال اول بر می‌گردد. اما وقتی ظرفیت سیستم برای بازیابی و ترمیم بعد از اختلال کم می‌شود، می‌تواند یک علامت هشداردهنده برای تغییر فاز باشد. یک مثال با برداشت خودم: وقتی خانواده در برابر اتفاقات و مشکلات خارجی حساسیت بیش‌تری نشان می‌دهد و دیرتر به حالت پایدار برمی‌گردد، ممکن است نشانه‌ای برای تغییر فاز باشد. مثلا شاید نزدیک به فروپاشی باشد.

– وقتی خودهمبستگی یا autocorrelation در سیستم زیاد می‌شود: به عبارت دیگر سیستم به نوعی حافظه پیدا می‌کند و یک سری الگوهای رفتاری مشابه دیده می‌شوند. حدس من این بود که هم‌زمانی یا synchronization هم به نوعی می‌تواند چنین نشانه‌ای باشد. برای مثال هم‌زمانی (یا به عبارتی ساده‌گیرانه یکی شدن) دو سیگنال به‌خصوص در مغز می‌تواند نشانه‌ی بروز حمله‌ی صرع باشد. از سخن‌ران پرسیدم اما در این مورد نظری نداشت.

– وقتی واریانس زیاد می‌شود: حدس من این است که پراکندگی خیلی زیاد در اجزای سیستم شاید به نوعی نشان‌دهنده‌ی نبود انسجام در کل مجموعه باشد و ممکن است نشانه‌ای از تغییرات احتمالی باشد. مطمئن نیستم.

– وقتی عدم توازن زیاد می‌شود. برای مثال در توزیع توانی، دم توزیع خیلی بلند می‌شود. مثلا در یک جامعه ثروت به شکلی خیلی خیلی دور از یک‌نواخت توزیع شده باشد. مثلن کسانی باشند که دارایی خیلی خیلی زیاد داشته باشند در حالی که اکثریت افراد در یک محدوده‌ی با ثروت محدود قرار گرفته باشند.

– بالا و پایین شدن یا flickering زیاد در مجموعه

– ظهور یک سری الگوهای مجسم در مجموعه: یک مثال که به نظر من می‌رسد (و شاید هم اشتباه کنم)، ظهور توده‌های یخی است در جای جای آب در حال یخ زدن. این را هم اضافه کنم که ظهور معادل emergence، الگو معادل pattern و مجسم معادل spatial استفاده شده‌اند.

در شکل بالا به این هم توجه کنید که نوعی پسماند یا hysteresis در سیستم وجود دارد که باعث تغییر ناگهانی و کیفی وضعیت سیستم می‌شود. مثلا وضع اقتصادی یک جامعه در مدت کوتاهی به‌بود قابل توجه پیدا می‌کند (شکوفا می‌شود) و یا این که تنش بین دو کشور در مدت زمان خیلی کوتاهی شدت زیادی می‌گیرد چنان که متناسب با تغییرات قبلی نبوده.

در پایان این را هم اضافه کنم: لن فیشر در سال ۱۹۹۹ برنده‌ی جایزه‌ی ایگ‌نوبل فیزیک شده. موضوع تحقیق این بوده که میزان بهینه‌ی فرو کردن دونات در قهوه (یا چای یا شیر) را محاسبه کرده بوده. برای اطلاعات بیش‌تر این کتاب را نگاه کنید.

پس نوشت یک: احتمال اشتباه در این نوشته زیاد است (و یا دست کم من زیاد می‌دانم). لطفا هر گونه نظری در هر حجم و اندازه‌ای و از هر دیدگاهی دارید، در بخش کامنت‌ها در میان بگذارید. حتمن مفید خواهند بود.

پس پس نوشت: به پیشنهاد یکی از دوستان، متن را مقداری کتابی‌تر نوشتم. ایشان معتقد هستند که خواننده به هر حال به هر شکلی که بخواهد (از جمله عامیانه) متن را می‌خواند. پس به‌تر است که من از اول متن را به شکل غیرعامیانه بنویسم.

سیستم‌های پیچیده – بیست – بازار بر ما تاثیر داره یا ما بر بازار؟

آیا جامعه هم مثل آدم‌ها حس و حال (مود) داره؟ مثلا گاهی کل جامعه، در کل، خوشحال باشه، گاهی ناامید، گاهی هیجان‌زده؟ اگر بله، چه طور می‌شه حس و حال یک جامعه رو سنجید؟

«یوهان بولن» (شاید تلفظ رو درست ننوشته باشم) از جمله کسانیه که با استفاده از توییت‌های مردم در توییتر حس و حال جامعه رو اندازه‌گیری می‌کنه (نوشتم «از جمله کسانی» چون که دیگران هم بوده‌ان که قبلن چنین تحقیقی کرده بودن و احتمالن دارن ادامه می‌دن). حدود روش این‌ها چنین چیزیه که محتویات توییت‌ها رو در شیش بعد «آرامش داشتن»، «شاد بودن»، «حس اطمینان داشتن»، «وابستگی به زندگی»، «احساس مهر داشتن» و «هشیاری» ارزیابی می‌کنن. به این ترتیب حس و حال جامعه رو به نوعی کمی می‌کنن.

اما این تمام داستان نیست. متوجه شده‌ان که حس و حال جامعه با وضعیت بازار ارتباط داره. یعنی بالا و پایین رفتن بازار (مثلن بازار بورس) بی‌ربط با حس و حال جامعه نیست. شاید اولین حدس این باشه که بازار و بالا و پایین شدن‌هاش روی حال عمومی جامعه تاثیر می‌گذاره. اما بخش جالب‌تر قضیه این‌جاست که این ارتباط الزامن به این شکل نیست. در واقع تاثیرگذاری (تاثیرگزاری؟) از بازار به جامعه نیست، بلکه برعکس، از جامعه به بازاره. یعنی وقتی تغییری در حس و حال جامعه به وجود می‌یاد، بعدش به نوعی باید منتظر تغییراتی در بازار باشیم. به عبارت دیگه، حس و حال جامعه در توییتر به نوعی قدرت پیش‌بینی اتفاقاتی در بازار رو داره که ممکنه بعدتر اتفاق بیفتن. برای جزییات بیش‌تر خود مقاله رو بخونین.

سیستم‌های پیچیده – نوزده – یک راه حل ساده برای جلوگیری از واگیر

Image from The Professionalism Blog

فرض کنین خطر واگیر آنفلوانزا وجود داره. تعدادی واکسن موجوده، اما این تعداد خیلی خیلی کم‌تر از تعداد افراد جامعه است. در این حال چه طور باید واکسن‌ها رو توزیع کنیم تا شبکه‌ی اجتماعی در برابر واگیر احتمالی مقاوم باشه؟

اگر امکان‌اش وجود داشت، کسانی رو پیدا می‌کردیم که در شبکه پرارتباط‌تر هستن و دوست‌های بیش‌تری دارن (به عبارت دیگه «هاب»ها رو). اما همیشه امکان پیدا کردن این افراد وجود نداره و الزاما اطلاع دقیقی نداریم که چه کسانی در یک شبکه‌ی اجتماعی از اون آدم‌های پرارتباط هستن. «تام کارتر» می‌گفت یک راه اینه که یک تعداد ژتون به تعداد واکسن موجود تهیه کنیم، به طور تصادفی بین افراد جامعه پخش کنیم، در مورد عمل‌کرد ژتون توضیحی ندیم، ازشون بخوایم که یکی از دوستان‌شون رو به طور تصادفی انتخاب کنن و ژتون رو به اون بدن. بعد بگیم کسانی که ژتون دارن می‌تونن واکسن بزنن. با همین روش ساده، جلوی واگیر خیلی به‌تر از وقتی گرفته می‌شه که افراد رو به صورت تصادفی واکسینه کنیم.

اما چرا این روش کار می‌کنه؟ قبل‌تر نوشته بودم که به طور متوسط دوست شما از شما محبوب‌تره. پس به همین ترتیب اگر یک نفر ژتون رو دریافت کنه و به طور تصادفی ژتون رو به یکی از دوستانش بده، به احتمالی (قابل توجه) ژتون رو به یکی از همین افراد پردوست شبکه داده که بعدتر باعث می‌شه همون شخصی که «هاب» هست، واکسینه بشه. از طرفی وقتی افراد پر ارتباط واکسینه می‌شن، شانس واگیری ویروس در شبکه کم می‌شه. در این‌جا می‌تونین یک مدل شبیه‌سازی شبکه رو ببینین. شاید همون‌جا توی صفحه قابل اجرا باشه. در غیر این صورت باید مدل رو دانلود کنین. اگر برنامه‌ی «نت‌لوگو» ندارین، می‌تونین بگیرین و نصب کنین (رایگانه). با مدل بازی کنین. شبکه رو بسازین، بعضی افراد رو آلوده کنین و بعد قدم به قدم ببینین که بیماری چه طور واگیر پیدا می‌کنه. یک بار دیگه این کار رو انجام بدین، اما قبل از آلودگی بعضی افراد (و یا دوستان‌شون) رو واکسینه کنین و ببینین در این حالت چه طور شبکه آلوده می‌شه.

سیستم‌های پیچیده – هیجده – واگیر در شبکه‌های اجتماعی

Image from Dr. Christian von Ferber’s website

قبل‌تر نوشته بودم که در شبکه‌های «دنیای کوچک» و شبکه‌های «بی مقیاس» (مثل شبکه‌های اجتماعی) بعضی‌ها هستن که حالت مرکزی‌تری دارن و با افراد خیلی بیش‌تری در ارتباط هستن در حالی که عموم افراد با تعداد کم‌تری رابطه دارن. چیزی شبیه به شکل بالا.

در این حال اگر قرار باشه در شبکه واگیری به وجود بیاد، همین افراد نقش خیلی مهمی ایفا می‌کنن. مثلا وقتی آنفلوانزا واگیردار می‌شه، اگر یکی از همین افراد پرارتباط مبتلا بشه، بیماری خیلی سریع‌تر در جامعه منتشر می‌شه. از اون طرف اگر این افراد پرارتباط ایمنی داشته باشن (مثلا واکسن زده باشن)، احتمال متوقف شدن و از بین رفتن واگیر بیش‌تر می‌شه.

یکی دیگه از نمونه‌های این شبکه‌ها شاید شبکه‌های کامپیوتری باشن. بعضی از ماشین‌ها با تعداد خیلی زیادی ماشین در ارتباط هستن در حالی که اکثر ماشین‌ها با یک یا تعداد کمی ارتباط دارن. مزیت این ساختار چیه؟ شبکه کمابیش در برابر اتفاق‌های ناخواسته ایمنه. مثلا اگر یکی از ماشین‌ها به طور تصادفی خراب بشه، اخلالی در کار شبکه پیش نمی‌یاد چون که اون ماشین به احتمال خیلی زیاد یکی از ماشین‌های کم‌ارتباط بوده و ساختار شبکه هنوز پابرجاست و ارتباط‌ها به جای خودشون هستن. عیب این ساختار چیه؟ شبکه در برابر حمله‌های سازمان‌یافته آسیب‌پذیره. مثلا تصور کنین که کسی بتونه به نوعی به سایتی مثل گوگل حمله کنه و اون رو از کار بندازه. در این حال جمعیت خیلی بیش‌تری آسیب می‌بینن و ساختار شبکه به طور کلی زیر و رو می‌شه.

شاید این نوشته کاملا دقیق نباشه. به خصوص این که من هنوز هم در درک مفهوم شبکه‌های «دنیای کوچک» و «بی‌مقیاس» مشکل دارم. لطفا اگر نظری دارین من رو در جریان بگذارین.

سیستم‌های پیچیده – هفده – چرا تک‌همسری؟

این که چرا تک‌همسری رواج پیدا کرده، خیلی مورد مطالعه بوده و توضیح‌های مختلفی در مورد علت‌اش ارایه شده. برای نمونه یک توضیح اینه که با ظهور مسیحیت، چندهمسری از بین رفته و یک توضیح دیگه اینه که چون چندهمسری تعادل تعداد افراد از هر جنس رو به هم می‌زده، کم‌کم حذف شده. اما یکی از توضیح‌های جالب از لارا فورتوناتو در انستیتو سانتافه است. این توضیح بیش‌تر با دید تئوری بازی‌ها ارایه شده و حدودش چنین چیزیه: هم مرد و هم زن به صورت تکاملی استراتژی‌ای رو انتخاب می‌کنن که بیش‌ترین منفعت رو براشون داشته باشه. یک مرد برای این که اموال‌اش رو برای بچه‌هاش به ارث بگذاره، می‌خواد مطمئن باشه که همه‌ی اون بچه‌ها، بچه‌های خودش هستن و لازمه‌اش اینه که زنش بهش وفادار بوده باشه. از اون طرف هم زن حاضره به شوهرش وفادار باشه به شرط این که بدونه اموال شوهرش به بچه‌هاش می‌رسن. در این حال مرد تک‌همسری پیشه می‌کنه و زن هم وفاداری. نتیجه این می‌شه که تک‌همسری مرد و وفاداری زن وضعیته که منافع هر دو نفر رو تامین می‌کنه. به عبارت دیگه، در این توضیح، انگیزه‌ی اصلی برای تک‌همسری و وفاداری، وراثت و منافع بچه‌ها بوده و نه اخلاق و یا مذهب و یا تعادل تعداد جنس زن و مرد در جامعه. برای جزییات بیش‌تر، این‌جا رو بخونین.

چند پیشنهاد برای «اپلای» کردن

دو سه هفته‌ی گذشته مشغول به مرور مدارک فرستاده شده برای مدرسه‌ی تابستونی سیستم‌های پیچیده‌ی انستیتو سانتافه بودم. مدارک تعدادی از متقاضی‌ها رو مرور کردم و ارزیابی‌ام رو فرستادم که در نهایت تصمیم بگیرن که به کدوم‌هاشون پذیرش بدن. مدارک عبارت بودن از فرم ثبت نام، رزومه (یا سی‌وی)، دو توصیه‌نامه و اس‌اوپی (یا Statement of Purpose، ببخشید که معادل فارسی سراغ ندارم).

در زمان مرور مدارک، چند پیشنهاد به نظرم رسید که شاید دونستن‌شون برای «اپلای»کردن بد نباشه. نیاز به توضیح نیست که همگی نظرات شخصی من هستن و احتمال اشتباه بودن و یا دقیق نبودن‌شون هست.

– در یکی دوتاشون، استاد از زبان انگلیسی دانشجو تعریف کرده بود. اما از طرفی زبان خود استاد خراب بود و متن توصیه‌نامه‌اش پر از غلط‌های دستوری و نگارشی بود. همین هم باعث شد که من کمی حساس‌تر بشم. در یک مورد از همون‌ها، وقتی متن اس‌اوپی دانشجو رو خوندم، دیدم که متن انگلیسی‌اش چندان تعریفی نداره و اولین چیزی که به ذهن‌ام رسید این بود که شاید در کل استانداردها در اون دانشگاه پایین‌تر باشه و به‌تره در مورد دیگر ادعاهاشون هم با احتیاط بیش‌تری برخورد کنم (تصور کنین که استاد داره می‌گه که انگلیسی دانشجو عالیه، انگلیسی استاد خرابه، انگلیسی دانشجو هم خرابه، پس جا داره در مورد نظرات کل‌شون احتیاط به خرج بدم). اگر احتمال می‌دین که زبان استادتون خراب باشه و بخواد از زبان شما تعریف کنه (یا حتا تعریف هم نکنه)، دست کم شما متن‌تون رو خوب بنویسین. تلاش کنین که غلط‌های نگارشی و دستوری رو به حداقل برسونین. این کم‌ترین کاریه که می‌تونین انجام بدین و اختیارش هم کاملا دست خودتونه.  به نظر من متن پر از غلط نشونه‌ی واضحی از بی‌دقتی و بی‌توجهی نویسنده است وقتی که یک مرور ساده‌ی متن می‌تونسته به مقدار زیادی متن رو بهبود ببخشه.

– ننویسین که می‌خوام در مدرسه‌ی تابستونی سیستم‌های پیچید شرکت کنم تا زبان‌ام رو تقویت کنم. جای تقویت زبان کلاس انگلیسیه. نه دوره‌ی آموزشی که به زبان انگلیسی ارایه می‌شه.

– در رزومه یا سی‌وی جای خالی بیش از اندازه قرار ندین. در چنین مدرکی، اون چیزی که جلب توجه می‌کنه تعداد زیاد صفحه‌ها نیست، بلکه اول از همه این به چشم می‌یاد که طرف این همه فضا تلف کرده و حالا تعداد صفحات‌اش رو زیاد کرده. فضای سفید خیلی زیاد یک مقدار شک برانگیز می‌شه.

– در اس‌اوپی تا حد ممکن از نوشتن موارد نامربوط خودداری کنین. آقایی در اس‌اوپی‌اش در مورد دخترهاش نوشته بود و این که یکی‌شون در یک شرکت حقوقی کار می‌کنه و یکی دیگه دانشجوی خوبیه و اون یکی هم به فلان موفقیت‌ها دست پیدا کرده. دیدن چنین چیزی قبل از هرچیز برای من تعجب‌آور بود و باعث شد به بقیه‌ی مدارک هم با احتیاط بیش‌تری نگاه کنم. به نظرم این آقا اگر یک اس‌اوپی نیم صفحه‌ای می‌داد اثر به‌تری می‌گذاشت تا این که اس‌اوپی یک صفحه‌ای پرشده با پاراگراف‌های نامربوط بده.

– اس او پی بعضی از متقاضی‌ها پر بود از لغت‌های قلمبه سلمبه وسط یک متن ضعیف انگلیسی. پیشنهاد می‌کنم احتیاط کنین که متن‌تون تا حد ممکن یک‌دست باشه. در صورت امکان همه‌اش رو خودتون و در حد توان‌تون بنویسین. از لغت‌هایی که راحت نیستین استفاده نکنین. اگر هم برای نوشتن از کمک کسی استفاده می‌کنین، سعی کنین برای همه‌ی متن (و نه فقط قسمتی‌اش) کمک بگیرین که متن یک‌دست بمونه. به نظرم یک متن که لغت‌های ساده داشته باشه اما یک‌دست و صادقانه نوشته شده باشه به مراتب موثرتره از یک متن ناهماهنگ با لغت‌های خیلی پیچیده.

– در اس او پی یا رزومه یا سی‌وی از کلمات مخفف استفاده نکنین مگر این که معنی‌اش رو هم نوشته باشین (یا این که اون مخفف به اندازه‌ی کافی شناخته‌شده باشه).

– سعی کنین وب‌سایت شخصی داشته باشین. به نظرم تا حدی فعال بودن و مشتاق بودن رو نشون می‌ده. ساختن یک وب‌سایت ساده جزو ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین کارهاست که با صرف چند دقیقه وقت می‌تونه ارزش زیادی به همراه بیاره.

– در متن و یا رزومه و یا سی‌وی از تعریف‌های اغراق‌آمیز از خودتون خودداری کنین. یک نفر در سی‌وی نوشته بود «شخصی هستم ایده‌آل برای هر کاری که به مدیریت نیاز داشته باشه». انصافا یعنی چی ایده‌آل؟ یعنی به‌ترین انسانی که روی کره‌ی زمین وجود داره؟ یا نوشته بود «ایده‌آل برای تحقیق». یعنی به‌ترین انسان برای هر تحقیقی؟! آیا این چنین موجودی تا به حال تکامل پیدا کرده؟ این عبارت‌ها قبل از این که مرور کننده‌ی مدارک رو تحت تاثیر قرار بدن، صداقت نویسنده رو زیر سوال می‌برن. صادقانه از خودتون بگین و برتری‌هاتون رو بشمرین. خجالت هم نکشین و خودتون رو دست کم نگیرین. اما در عین حال مواظب باشین که در توصیف خودتون افراط نکنین.

– متناسب با مقصدتون رزومه (یا سی‌وی) بسازین. من خودم برای مدارک دانشگاه‌ها یک مجموعه فعالیت‌های فوق برنامه و داوطلبی رو هم اضافه کرده بودم. استادم به من گفت که کارهای داوطلبانه‌ی دانشجویی‌گونه رو حذف کن، مسایل غیردانشجویی رو هم حذف کن. گفت وقتی یک سی‌وی حرفه‌ای داری می‌فرستی و برای یک موقعیت حرفه‌ای داری اقدام می‌کنی، چیزهایی توش بگذار که متناسب با همون موقعیت مقصد باشه. برای مثال وقتی برای پذیرش دکترا اقدام می‌کنی، توش از کارهای دانشجویی‌ای که تنها برای پذیرش کارشناسی مناسب هستن اسم نبر. البته قبول دارم که فعال بودن در گذشته رو نشون می‌ده و می‌تونه خوب باشه. خودتون سبک و سنگین کنین و سعی کنین چنان به نظر نرسه که سعی کرده باشین به هر ترتیبی که شده مدارک رو با چیزهای مختلف حجم بدین.

– شاید به نظر عجیب برسه، اما پیشنهاد می‌کنم گزینه‌ی «بیش از اندازه خوب» نباشین (به عبارت دیگه overqualified نباشین). مثلا در همین مجموعه مدارک که گفتم، به یک نفر نمره‌ی کم دادم چون به نظرم رسید که همه جور کارگاه آموزشی و مدرسه و دوره رو تجربه کرده، خیلی بی‌نیاز به نظر می‌رسید و در نتیجه شاید اون قدری به این کلاس‌های تابستونی نیاز نداشته باشه. از اون طرف ترجیح دادم این فرصت به کسانی برسه که بیش‌تر به این دوره احتیاج دارن.

– از این نگران نباشین که با صراحت اعلام کنین که شما به اون موقعیت احتیاج دارین و اون دانشگاه/دوره/شرکت چه قدر می‌تونه برای شما و زمینه‌تون موثر باشه. من خودم قبلا در همین کلاس‌های تابستونی شرکت کرده بودم و برداشت من این بود که کسانی که بیش‌ترین نیاز رو به این کلاس احساس کرده بودن، بیش‌ترین بهره رو داشتن و در عین حال بیش‌ترین تاثیر رو بر دوره گذاشتن. در عین حال در گروه ما کسانی بودن که خدا رو بنده نبودن و این طور به نظر می‌رسید که هیچ احساس نیازی به مدرسه‌ی تابستونی نداشتن. نتیجه هم این شد که کم‌ترین تاثیر رو در روند دوره گذاشتن. در مرور مدارک هم من به این موضوع توجه می‌کردم. وقتی می‌دیدم که کسی مشخصا نیاز به این دوره رو حس کرده، براش اولویت بیش‌تری در نظر می‌گرفتم چون اعتقادم این بود که کسی که بیش‌تر تشنه باشه، بیش‌تر تلاش داره برای یادگیری و متناسبا بیش‌تر روی مجموعه اثر می‌گذاره. در عین حال دقت کنین که اگر مقصد رو مهم می‌شمرین، دقیق و مشخص صحبت کنین. فقط به این اکتفا نکنین که مثلا «دانشگاه شما به‌ترین دانشگاه دنیاست، پس من می‌خوام بیام». صریحا بگین که از چی خوش‌تون می‌یاد و چرا اون محل می‌تونه به شما کمک کنه. وقتی این مساله رو دقیق و واضح بنویسین، به نوعی نشون می‌ده که شما نیازهاتون رو می‌شناسین و با محل مورد نظر هم آشنایی دارین و در نتیجه پتانسیل بالاتری دارین که بتونین به به‌ترین شکل ممکن از اون امکان استفاده کنین.

توصیه‌نامه

آیا برای گرفتن توصیه‌نامه (recommendation letter) با مشکل مواجه بوده‌این؟ مثلا آیا استاد خیلی خیلی لطف داشته و خجالت می‌کشیدین بهش دردسر بدین؟ آیا استاد زیادی ناز می‌کرده و منت می‌گذاشته و در نتیجه کار رو سخت می‌کرده؟ آیا استاد بیش از اندازه کند بوده و روند بررسی مدارک رو با مشکل مواجه می‌کرده؟ فکر می‌کنم همه کمابیش تجربه‌های مشابه‌ای داشته بوده باشن.

دلم می‌خواست سیستم‌ای وجود می‌داشت که می‌تونستم یک بار توصیه‌نامه از استاد رو بگیرم و اون‌جا ذخیره کنم (در واقع خود استاد بره و اون‌جا یک نامهٔ محرمانه برای من بگذاره) و بعد از اون هر بار که لازم می‌شد، خودم از اون‌جا توصیه‌نامه رو برای جاهای مختلف می‌فرستادم (بدون اینکه الزاما خودم متن رو ببینم). این جوری دست خودم بود که امور رو مدیریت کنم و بعد دیگه با مسایل و مشکلات داخلی استاد‌ها درگیر نمی‌شدم. در این مورد پیشنهادی دارین؟ راهی به نظرتون می‌رسه که بشه پایه‌اش رو بنیان گذاشت، بلکه چنین سیستم‌ای به راه افتاد و دانشگاه‌ها و موسسات و شرکت‌ها همه از این سیستم یک‌سان استفاده کنن؟

مشغول به فرستادن مدارک برای دانشگاه‌ها هستم. سه نفر رو با هماهنگی قبلی‌شون به عنوان معرف معرفی کرده‌ام.

– نفر سوم: یکی از استادهای دانشگاه هیوستون. وقتی که در هیوستون بودم و مشغولیت‌ای نداشتم، به صورت داوطلبانه با این خانم تحقیق کردم. از اون موقع تا به حال چند بار شده که از ایشون توصیه‌نامه خواسته‌ام و ایشون هم همیشه با روی باز پذیرفته، متن خیلی خوبی نوشته، خیلی سریع فرستاده و در پایان هم برام آرزوی موفقیت کرده.

– نفر اول: استادی که در یک سال گذشته استاد راهنمای تحقیق‌ام بوده. چند ماه پیش حاضر نشد برای یک موقعیت کاری-تحقیقی برام توصیه‌نامه بنویسه با این عنوان که ترجیح می‌ده که اول دفاع بکنم تا دید بهتری در مورد توانایی‌های من پیدا کنه و بعد بنویسه. برای این سری، از دو ماه قبل در این مورد باهاش صحبت کردم و اعلام کرد که توصیه‌نامهٔ خوبی می‌نویسی. به فلان نقاط قوت‌ام اشاره می‌کنه و در عین حال به به‌مان نقاط ضعف‌ام که احتیاج به کار بیش‌تر دارن اشاره خواهد کرد. حدود یک ماه پیش اولین درخواست و بعد درخواست‌های بعدی براش فرستاده شدن. هیچ خبری نشد. هفتهٔ پیش ایمیل زدم و گفتم اگه ممکنه این مساله رو عنایتی بفرمایین، اوضاع خرابه. به زودی بررسی مدارک رو شروع می‌کنن و مدارک من هنوز ناقص هستن. فوری ایمیل زد و گفت همین الان شروع می‌کنم. فقط می‌شه یک قالب کوتاه برام بفرستی؟ ما هم دو تا قالب فرستادیم و برای تسهیل امور، یک لیست از نکات مثبت‌ام به همراه سی‌وی. یک روز بعد ایمیل زده می‌گه روزبه، لطفا یک فایل ورد بفرست که پیشینهٔ تو رو داشته باشه. من هم یک فایل ورد فرستادم. دیگه خبری نشد. برای اینکه یادی هم از ما کرده باشه، دو روز پیش سال نو رو تبریک گفتم. باز هم خبری نشد. بالاخره یک ایمیل زدم و گفتم اگه وقتت محدوده، لطفا با این ترتیب و اولویت توصیه‌نامه‌ها رو بنویس (دانشگاه‌ها رو به ترتیب دیر شدن مرتب کردم). ایمیل زده و می‌گه لطفا برام بگو کار تحقیق‌ات چه طور جلو می‌ره! جواب دادم خوبه، فلان کار و به‌مان کار رو انجام دادم. اما من هم‌چنان منتظر هستم که خبری از توصیه‌نامه‌ام برسه. دیشب رو که در تمام طول خواب داشتم براش ایمیل می‌زدم و رفتار غیرحرفه‌ای رو بهش گوش‌زد می‌کردم. امروز صبح ایمیل زده و می‌گه که همه رو فرستادم! (و راست هم می‌گفت)

– نفر دوم: استادی که به مدت یک سال باهاش کار کردم و بعد به خاطر نگرفتن تنیورش و احتمال اینکه دانشگاه رو ترک کنه، همکاری رو (عملا) متوقف کردیم. ایشون حدود پنج ماه پیش برای من یک توصیه‌نامه نوشته بود و متن‌اش آماده بود. باز هم از یکی دو ماه قبل یادآوری کردم. به همین ترتیب، از یک ماه پیش که درخواست‌ها رو فرستادم، هیچ خبری نشد. هفتهٔ پیش که یادآوری کردم، گفت ببخشید که دیر شده. قصد داشتم همین هفته روش کار بکنم. هفته تموم شد و خبری نشد. آخر هفته شد. سال نو رو تبریک گفتم. خبری نشد. هفتهٔ جدید شروع شد (که نگرانی من خیلی زیاد‌تر شد که نکنه مدارک‌ام به خاطر ناقص بودن بررسی نشن). امروز دیدم که توی فیس‌بوک وضعیت‌اش رو این نوشته: «اعتراف: شما نمی‌توانید وجود جهنم را منکر شوید. چون شما همین الان هم در جهنم زندگی می‌کنید. جهنم جایی است که در آن عشق وجود ندارد…» (و چند خط دیگه به همین ترتیب). از دانشگاه‌ها پرسیدم که توصیه‌نامه‌های من تا کی وقت دارن که برسن. جواب دادن که خیلی وقته که از مهلت گذشته و حداکثر باید تا سه چهار روز دیگه برسن تا مدارک‌ات کامل محسوب بشه. یک ایمیل زدم و گفتم استاد عزیز، نوکرتم، قربون شکلت برم، می‌دونم سرت شلوغه (هیچ وقت سرش شلوغ نیست، فقط خوشش می‌یاد که سرش شلوغ به نظر برسه)، اگه می‌خوای من بیام توی یک کافه یا یک رستوران، با هم بشینیم روی این توصیه‌نامه‌ها کار کنیم و با هم بفرستیم بره. هر جایی که بگی می‌یام و هر کاری که بگی می‌کنم. فقط لطف کن و بزرگ‌واری بکن و بگو من چه کاری می‌تونم بکنم که این کار کمی زود‌تر انجام بشه. فعلا که جوابی نرسیده و من هر سه دقیقه یک بار دارم ایمیل چک می‌کنم.

پس‌نوشت: سگ توی این زندگی.