Category Archives: من

تولد

قبلن‌ها یک سررسید داشتم که تمام تولدها و سالگردها رو توش می‌نوشتم. آخر سال هم که می‌شد، طرف‌های عید، چند ساعتی وقت می‌گذاشتم که تمام تولدها و اتفاقات رو به سررسید جدید کپی کنم. همیشه هم همراه‌ام بود و یک تولد نبود که جا بگذارم، با کسی که تولدش بود تماس می‌گرفتم و تبریک می‌گفتم (جدیتی که در این کار داشتم خیلی بیش‌تر بود از جدیت‌ام در درس‌های دانشگاه).

حالا فیس‌بوک تمام تولدهای امروز رو کنار صفحه‌ام می‌نویسه. اول هفته هم یک ایمیل می‌زنه و تمام تولدهای هفته رو یادآوری می‌کنه. از وقتی این‌طوری شده، مدت‌هاست که هیچ تولدی رو تبریک نگفتم. نیاز به گفتن نیست که دست و دل آدم دیگه نمی‌ره به تبریک. خلاصه‌اش کنم، همین امکانات اضافی گند زدن به روابط.

در این سیستم‌های پیچیده، الزاماً روابط خطی بین مسایل برقرار نیست. مثلاً به این معنا نیست که اگر تولدها رو شب و روز یادآوری کنی، پس روابط بین آدم‌ها هم شب و روز به‌تر می‌شه. می‌تونه اثر معکوس بگذاره. یک نفر (که یادم نیست کی بود) می‌گفت که در بوستون (یا در عمل یا در شبیه‌سازی) یک خیابون جدید باز کردن و فکر هم می‌کردن که این خیابون و این مسیر جدید خیلی به ترافیک کمک خواهد کرد. در کمال تعجب مشاهده کردن که خیابون جدید وضعیت ترافیک منطقه رو بدتر کرد. حکایت این امکانات دنیای جدید هم گاهی شبیه به همینه. بیش‌تر شدن الزاماً به معنای به‌تر شدن نیست.

من هم به سفارش دو دوست تاریخ تولدم رو از فیس‌بوک حذف کردم تا تکلیف‌مون برای همیشه روشن بشه که ملت تولد ما رو واقعاً یادشون بوده یا این که اسم‌مون رو اون گوشه دیدن که یه تبریکی هم گفتن. فقط بابت راهنمایی بگم که تولدم پنجشنبه‌ی همین هفته است. از ما گفتن….

نوبل صلح اوباما

در تگزاس، آقا به ملت کارد می‌زنی، خون‌شون در نمی‌یاد. از ما گفتن.

پس نوشت: از قضا امروز اوباما دانشگاه ما سخنرانی داره.

توضیح: اشتباه کردم. سخنرانی‌اش هفته‌ی دیگه است.

جمع محاسن

هم‌اتاقی‌ام روزی یک بار می‌شینه یک چیزی مثل چیپس می‌خوره و به ازای هر بار جویدن‌اش یک بار دهن‌اش رو کامل باز می‌کنه و می‌بنده. ترکیب ملچ و مولوچ و خرخری راه می‌اندازه که بیا و ببین. در عین حال هر قلپ نوشابه‌اش رو مثل جاروبرقی هورت می‌کشه. هر یک ربع یک بار هم یک خمیازه می‌کشه با صدای بلند «خخخخخ».

خلاصه‌اش کنم؛ اگر در اخبار چیزی شنیدین مثل این که «یک دانشجوی ایرانی در تگزاس هم‌اتاقی دانشگاه‌اش را با دست خفه کرد»، بدونین مقتول حق‌اش بوده.

امیدمون به جوایز امساله

به جان خودم این که هفته‌ی دیگه قراره جوایز نوبل رو تقسیم کنن، برام خواب نذاشته. بزنه و من هم برنده بشم… حالا پرستیژش به کنار، اون یک میلیون و دویست و پنجاه هزار دلار رو می‌زنم مرحم زخم‌های اقتصادی‌ام باشه. دست کم تا مدتی مشکل فاندینگ نخواهم داشت.

توضیح: استاد راهنما دو تا پاشو کرده تو یک کفش که فاندینگ نداره و اخلاقی و مسوولانه نیست که یک دانشجو داشته باشه و نتونه ازش پشتیبانی مالی بکنه (من با این وضعیت فعلی مشکلی ندارم، اون مشکل داره. یه چیزی تو مایه‌های شاه می‌بخشه شیخ علی خان نمی‌بخشه). اصرار هم داره که من برم با یک استاد هوافضا کار بکنم که پول داره. اون هم می‌گه که لازمه که اول دانشجوی هوافضا بشم. دوم تبدیل بشم به دانشجوی فوق لیسانس. سوم فوق لیسانس‌ام رو بگیرم. چهارم اگر عمری بود، بعد از پایان فوق، دکترا رو شروع کنم. من هم قصد دارم که با استاد راهنمای فعلی‌ام صحبت بکنم که ببینم مشکل‌اش چیه که یک دفعه تا این اندازه دل‌سوز من شده، اما متاسفانه تا مدتی وقت حرف زدن نداره. ما هم که این وسط پا در هوا موندیم. اگر یک جایزه‌ی نوبل ببرم، دست کم مشکلات فاندینگ حل می‌شن. بقیه‌اش هم خدا بزرگه.

دانشجوی تحصیلات تکمیلی گلی است از گل‌های بهشت

در منشور حقوق دانشجویان این رو هم ذکر کنن که «دانشجوی تحصیلات تکمیلی هم یک گونه از انسان‌هاست. هیچ استادی در هیچ شرایطی حق درشتی با دانشجو ندارد.»

توضیح: استاد من با من درشتی نکرده و روابط همچنان حسنه است. اما به هر حال دلیل نمی‌شه که این بند در منشور نباشه.

آنفلوانزا گرفتم، خوکی یا ناخوکی

بالاخره ما هم آنفلوانزا گرفتیم. نوعش (اگه درست متوجه شده باشم) یکی از سه نوع A و یا B و یا Swine هست که برای مشخص شدن دقیق‌اش تست‌های بیش‌تری لازمه. به هر صورت، بنا به گفته‌ی دکتر اهمیتی نداره که کدوم‌اش باشه چون که درمان همگی‌شون یکیه. دکتر گفت که می‌تونم از دارو استفاده کنم اما هزینه‌ی بالایی داره و به جوون‌ترها هم توصیه نمی‌کنن چون که منابع‌شون خیلی محدوده و ترجیح می‌دن که دارو رو برای موردهای حساس استفاده کنن. بهترین کار استراحت و خوردن مایعاته.

دکتر می‌گفت که در سال گذشته در آمریکا هزار نفر به خاطر آنفلوانزا مرده‌اند (شماها هم بیماری من رو کمی جدی‌تر بگیرین!). از این می‌گفت که از طریق تنفس منتشر نمی‌شه و از راه تماس دست بیش‌ترین انتقال رو داره. می‌گفت که حدود بیست سال پیش در دانشگاه برکلی یک تست انجام دادن: یک دست یک نفر رو به یک باکتری آلوده کردن و یک روز بعد بررسی کردن و متوجه شدن که هشتاد درصد آدم‌های دانشگاه به اون باکتری آلوده شده بودن. نتیجه‌اش این که دست‌هاتون رو زیاد بشورین.

نتیجه‌گیری شخصی: انسانی که بعد از این همه سال هنوز تا این اندازه به انتقال بیماری از طریق دست حساسه، انسان تکامل‌یافته‌ای نیست. از ما گفتن.