این مجموعه یادداشتها هم سه ساله شدن. این رو گفتیم که لال از دنیا نریم.
Category Archives: من
فرکانسهای بالا در اتفاقات روز
اگر به این وبلاگ سر زدین که از آخرین نظریات نویسنده در مورد بوب کویک یا شادی صدر خبردار بشین، شرمنده.
بالاخره دو کلام احتمالات که میفهمیم
We’re experiencing an issue affecting less than 0.00009% of the Google Mail user base. The affected users are unable to access Google Mail.
یا من مثل سگ بدشانس هستم یا گوگل مثل سگ دروغ میگه.
حساسیت فصلی
ای درختانی که مشغول به تولید مثل هستین!
ترتیب ما رو که دادین. خودتون رو نمیدونم….
عید شما هم مبارک
البته تبریک عید نوروز به جای خودش، امیدوارم که همگی هم سال خوبی داشته باشین. اما شاید این ایدهی گذاشتن یک عکس نامربوط در فیس بوک و «تگ» کردن دویست نفر نامربوطتر زیر اون عکس، اون قدرها هم ایدهی خوبی نباشه.
پس نوشت : از صبح همین طور برای من ایمیل مییاد که زیر عکسها این یکی خوشگله به اون یکی خوشگله میگه خانومی، چه قدر شیطون شدی؟ بووووووووس!
رعایت کنین سر جدتون.
آنان که دندانهای تمیزی دارند
تغییر دین برای من یک مسالهی خیلی شخصیه. یک چیزی تو مایههای عوض کردن مارک خمیردندون.
اگر در یک مکالمه به جای اسم دین اسم خمیردندون رو جایگزین کنیم، باز هم برای من فرقی نمیکنه: راستش من خمیردندون «داروگر» استفاده نمیکنم. البته قبلا استفاده میکردم، اما الان از خمیردندون «سیگنال» استفاده میکنم. امشب هم اومدم در مورد این تغییر مارک خمیردندونام صحبت کنم و شما رو قانع کنم که تصمیم درستی گرفتم. برای این موضوع با اجازهی همگی حدود یک ساعت وقت آقایون و خانوما رو میگیرم….
توضیح یک: دوستان کوتاه بیاین. یک چیزی میخواین که هر شب دندونهاتون رو بشورین، خب بشورین. دیگه دلیل این همه بحث و جدل و اصرار به قانع کردن دیگری رو نمیفهمم.
توضیح دو: به همین ترتیب، برخورد بعضی آدمها مثل این میمونه که من مدتها بخوام بحث کنم و شما رو قانع کنم که از مارک خمیردندونی استفاده کنین که من استفاده میکنم (و احتمالا شما هم تلاش برعکساش رو داشته باشین).
توضیح سه: در جمع دوستان گروهی هستن که بحثهای منظم بین اسلام و مسیحیت دارن. برای من چیزیه مانند سلسله بحثهایی پیرامون خمیردندانهای «داروگر» و «کرست» و معایب هرکدام.
باز هم از زندگی
اون تصویری که من از زندگی دارم، یک روند جاری هست که اینرسی زیادی هم داره. وضعیتهایی رو که تا حدی نزدیک به خودش هستن جذب میکنه. مثلا موجود بیمار دوباره به زندگی سالم برمیگرده. ماهیت زندگی هم نوسانیه: میره و برمیگرده. تکرار داره. به دور خودش میچرخه. اگر هم ضربهای بهش بزنین، تا حدی قابلیتاش رو داره که جبران کنه و دوباره به مسیر اصلیاش برگرده. یک چیزی شبیه به مسیر پررنگ در شکل زیر*.
حالا من هر کاری میکنم علت یک سری دست و پا زدنها رو نمیفهمم. چند مورد از چالشهایی که اخیرا دیدهام این بودهان که همکار در گروه اصرار داره که نشون بده همه کار رو خودش کرده و دیگران کاری نکردن و برای این کار از هیچ ابزاری دریغ نمیکنه. اون یکی در یکی از شخصیترین حوزههای زندگیاش یک تصمیم گرفته و اصرار داره که به زور دیگران رو هم قانع کنه که تصمیم درستی گرفته. یکی دیگه هنوز هم دغدغهی این رو داره که به دیگران ثابت کنه که از مخالفان فکریاش روشنفکرتر و فهمیدهتره و برای این کار حتا از فحش هم دریغ نمیکنه و خیلی موارد مشابه دیگه.
شاید سن من زیاد شده باشه که اینطور فکر میکنم، اما الان دیگه این هیجانات برام پوچ شدهان. تغییرات زیاد و دست و پا زدنهای زیاد خیلی به نظرم بیمعنی شدهان (به عبارت دیگه علت فرکانسهای زیاد در رفتار، مثل تغییرات زیاد در رفتار آدمها رو درک نمیکنم). به نظرم یک حقیقت جاری و دایمی و ارزشمند مثل زندگی وجود داره و این ملت هنوز دارن چنان در مورد چیزهای دیگه دست و پا میزنن که اصل مطلب، که به نظر من زندگیه، رو فراموش کردهان. شاید اون لذت پنهانی که در کار گروهی هست رو ندیده که اینطور به دنبال اعتبار شخصی میگرده. شاید از لذت داشتن دین و عقیدهی شخصی ولی همچنان با دیگران ارتباط دوستانه داشتن خبر نداره که الان نمیتونه بدون بحث دینی از زندگی حرف بزنه. شاید هنوز نمیدونه که در دیدن موجودات زنده به عنوان یک موجود زنده (و نه چیز دیگه) لذتی هست که روشنفکر بودن یا نبودن دیگه مساله نیست.
پیشنهاد میکنم به بچهها بیشتر دقت کنین. دیشب در میان یک بحث داغ دینی، بچهای حدودا یک ساله در جمع بود که تنها هدفاش این بود که دستاش رو به یک میز بگیره و با سختی زیاد بلند بشه. بعد هم با مشقت دور میز راه میرفت (راه رفتناش تجسم عینی تعادل ناپایدار بود!). هر از گاهی هم اسباببازیاش رو به روی میز میکوبید و بدون هیچ قید و بندی صداهای نامفهوم از خودش در میآورد. برای من این بچه نمادی بود از مسخره کردن بعضی دست و پا زدنهای بزرگترها. نمادی بود از زندگی. این که زندگی همچنان جاریه و بدون این چسبیدنها به دنیا و دست و پا زدنها، همچنان ادامه داره. و خوب به نظرم نیاز به گفتن نیست که اون بحث به جایی نمیرسه ولی اون بچه همچنان راهش رو ادامه میده.
* این تصویر مربوط به نوسانکنندهی van der Pol هست که بعدتر در موردش بیشتر مینویسم.
نکتهی اخلاقی روز، برآمده از تجربهی شخصی
غیرقابلتحملترین انسانها* همونهایی هستن که شایستگی بیشترین ترحم رو دارن. از ما گفتن….
* اون کسانی که دوست دارم با تمام وجود بزنم توی مغزشون.
با تشکر از حذفشدهها
از من بپذیرین که پس کلهی انسان بسیار بسیار محکمه. این رو وقتی فهمیدم که چند روز پیش به طور ناگهانی لیز خوردم و در جا نود درجه چرخیدم. این اتفاق چنان سریع بود که اولین چیزی که شنیدم صدای برخورد کلهام با تخته سنگ زیر پام بود. حال من که الان خیلی خوبه و مشکلی نیست.
تشکر تکاملی: از همینجا ادای احترام میکنم به هزاران هزار نفر که قبل از ما به خاطر کلهی غیرمحکم از بین رفتن تا عرصه رو به موجوداتی بدن که کلهی محکم دارن و ما الان در برابر این اتفاقات مقاوم باشیم.
تشکر خداپرستانه: از خدای بزرگ ممنونم به خاطر خلق انسانها با کلههایی بسیار محکم.
پدر و پسر
Daddy and his boy!
Birth Country of Child Pictured: USA
Adoptive Families 2010 Hugs and Kisses Photo Contest
http://www.adoptivefamiliescircle.com