با یک مادر زیستی جور شدیم. همه چیز قطعی شد و بنا شد بچهی هنوز به دنیا نیومدهاش رو به فرزندی بگیریم. سه هفته زودتر از موعد تولد، از همهجا بیخبر بودیم که زنگ زدن و گفتن چه نشستهاین که بچه داره دو ایالت اونورتر به دنیا مییاد. دو سه ساعت بعدش توی راه بودیم و کمی بعدتر مادر و بچه رو دیدیم. روز بعد هم بچه رو دیدیم. روز بعدش منتظر خبر بودیم که کی بریم و مراحل قانونی رو انجام بدیم تا بچه رو تحویل بگیریم، اما خبری نشد. راه رفتیم و راه رفتیم و راه رفتیم تا خبری برسه، که نرسید.
ظهر زنگ زدن و گفتن آزمایش مواد مخدر بچه مثبت در اومده. مادر پذیرفت و گفت که فقط یک بار، همون روز تولد، کوکائین و هروئین مصرف کرده. خیلی مطالعه کردیم. خیلی فکر کردیم. گفتیم باشه، ادامه میدیم. بریم جلو. باز هم خبری نشد. روز بعد خبر اومد که نخیر، مصرف یک باره نبوده و هفتگی بوده. یک ماه و دو ماه نبوده، کل دوران بارداری بوده. یکی دو ماده هم نبوده، هرچی که تصور بکنین بوده. متامفتامین، هروئین، کوکائین… سالمتریناش هم ماریجوانا بود.
فکر کردیم. به این نتیجه رسیدیم که ما توانایی نگهداری مناسب از این بچه رو نداریم. منصرف شدیم و دوباره توی جاده بودیم، این بار به سمت خونه.
ظاهرش اینه که اون بچه رفت و تموم شد؛ اما جای خالیاش باقی موند. هنوز هم خیلی چیزها ما رو به یادش میاندازن، انگار که روحاش هنوز ما رو ترک نکرده و هر از گاهی یادآوریای هم از خودش میکنه.
- وقتی برگشتیم، لپتاپ رو باز کردم و آخرین صفحهای که باز بود، نقشهی هتل تا بیمارستان بود
- آخرین جستجوی گوگلام این جمله بود که با دستپاچگی تایپ شده بود: how long after water breaks will baby be born
- صندلیاش توی ماشین نصب شده و آماده بود که خودش بیاد و بنشینه. تا روزها هرجا میرفتیم، صندلیاش هم با ما میاومد.
- در تلفنام متن رو آماده کرده بودم که همراه با اولین عکساش که منتشر میکنم، بگذارم. عکساش هم که حاضر و آماده بود.
- از پنج سال پیش با مکعبهای چوبی یک شمارش معکوس درست کرده بودیم که تخمین تعداد روزهای باقیمونده تا اومدناش رو بدونیم. از هزار و دویست شروع شد و هر از گاهی بالاتر و دو بار هم پایینتر رفت. آخرین بار عدد ۲۱ رو نشون میداد. ظهر روز حرکت، عکسی ازش گرفتم و با خودم گفتم که شاید این آخرین عددی بود که نشون داد. به خونه برگشتیم و اون عدد همچنان روی بیست و یک مونده. همچنان آخرین عددیه که نشون داده. هر بار از کنارش رد میشم، نمیدونم چه کارش کنم. به مدت پنج سال عادت داشتم هر صبح یکی از عددش کم کنم.
- روزها از اون اتفاق گذشته و شنیدن یک قطعه موسیقی که هیچ ربطی به اون واقعه نداشته و مدتها بوده نشنیده بودماش، من رو به یاد اون نوزاد میاندازه.
برای از دست دادن، از کلمهی فقدان (loss) استفاده میکنن. واقعن هم آدم قسمتی از خودش رو از دست میده و جایی خالی باقی میمونه. جای خالیاش چیزی نیست که بشه یکباره پر کرد یا فراموش کرد. جای خالی، توانایی بالقوهاش رو داره که از طریق هرچیزی خودش رو نشون بده. با هر چیزی ممکنه بزنه بیرون. آدم کمکم بهتر میشه. نه این که غماش دیگه بیرون نزنه، بلکه فرکانس بیرون زدن غم به مرور زمان کمتر میشه.