Category Archives: موسیقی

موسیقی روز: کوه فرو ریخته است

قطعه موسیقی زیر رو تازه پیدا کرده‌ام که از بلغارستانه. همون غم بالکان که قبلن گفته بودم رو داره و روی من که خیلی تاثیرگذاره؛ چنان که موقع پخش مسحور می‌شم و دستم به کاری نمی‌ره! در پایین سه اجرای متفاوت رو آورده‌ام. اجرای اول کار گروه کر کودکان رادیوی ملی بلغارستانه. سازهای محدودی داره و به دل من بیش‌تر نشست. اجرای دوم از سازهای متنوع‌تری استفاده کرده و به نظرم تلخی بیش‌تری داره. نمی‌دونم تصویرش مربوط به چه فیلمیه. اجرای سوم هم ظاهر مدرن‌تری داره؛ در اجراش از سازهای مختلفی استفاده شده و ریتم تندتری داره. خواننده‌اش هم «استفکا سابوتینووا» است که خواننده‌ی مشهور بلغاری بوده که حدود دو سال پیش فوت کرده. متن زیر ترجمه‌ی انگلیسی شعر این قطعه است.

The mountain has overturned
And captured* two shepherds.
Two shepherd, two friends.
The first shepherd begs her**:
“(spare my life) I have beloved who shall grieve about me.”
The second shepherd begs her:
“(spare my life) I have mother who shall grieve about me.”
The mountain replies:
“Oh, you two shepherds,
A beloved one grieves from morning till noon but a mother grieves for life***”
The mountain has overturned
And captured two shepherds.

* Literally – buried beneath
** In bulgarian folklore the mountains and the forrests were considered as a living beings
*** Literally – to the grave




موسیقی روز: آشنایی با لورینا مک‌کنیت

لورینا مک‌کنیت نوازنده چنگ و آکاردئون و خواننده و آهنگ‌ساز کاناداییه که قطعاتی بیش‌تر با حال و حوای سلتیک (یا کلتیک) و خاورمیانه‌ای داره. موسیقی‌هاش آشنا هستن و گوش کردن بهشون آرامش بخشه. در ویدئوی پایین قطعه‌ای رو می‌شنوین که لورینا مک‌کنیت برای یک شعر قدیمی به نام بانوی شالوت ساخته. پیشنهاد می‌کنم در موقع پخش موسیقی، در پایین متن کمی در مورد شعر بانوی شالوت هم بخونین که مطالبش رو همه از ویکی‌پدیا برداشته‌ام.


بانوی شالوت نام شعری رمانتیک از آلفرد تنی‌سون (۱۸۰۹-۱۸۹۲) است. این شعر الهام‌گرفته از داستانی از مجموعه‌ی بزرگ افسانه‌های شاه آرتور است که دورهٔ قرون وسطی (قرن ششم تا قرن شانزدهم) در میان مردم نقل می‌شد.

این شعر طولانی که از افسانه‌ی اِلنِ آستلات الهام گرفته است، داستان بانوی جوانی است که در قلعه‌ای در جزیره‌ی شالوت در نزدیکی شهر کاملوت (مرکز حکومت شاه آرتور) زندگی می‌کند.

این بانو طلسم شده است، به طوری که نمی‌تواند دنیای بیرون را به طور مستقیم نگاه کند. او هر روز از طریق آینه‌ای که در مقابل پنجره‌ای در بالای برج قرار دارد به دنیای بیرون می‌نگرد و آن‌چه را که می‌بیند بر روی قالیچه‌ای می‌بافد. در یک روز پاییزی، او تصویر شوالیه لانسلو را در آینه می‌بیند و چنان جذب او می‌شود که با وجود آگاهی از طلسم، از پنجره به طور مستقیم به او نگاه می‌کند. آنگاه است که آینه می‌شکند، باد قالیچه را به هوا بلند می‌کند و بانوی شالوت شدت و نیروی طلسم را احساس می‌کند. او در طوفانی شدید قلعه‌اش را ترک می‌کند، قایقی را می‌یابد و نامش را بر روی آن حک می‌کند، بر آن می‌نشیند و سرود مرگش را زمزمه می‌کند. چندی بعد مردم کاملوت جنازه‌ی او را در قایق می‌یابند و هنگامی که از هویت او آگاه می‌شوند اظهار تأسف می‌کنند. در همین حین لانسلو به قایق نزدیک می‌شود، به او می‌نگرد، اظهار می‌دارد که او صورت زیبایی داشت و برای او از خدا آمرزش می‌خواهد.

موسیقی روز: لورا برانیگن

لورا برانیگن فقط چهل و هفت سال داشت که فوت کرد. در خواب فوت کرد و از چند هفته قبل از فوت‌اش سردرد داشته ولی حاضر نشده به دنبال معالجات پزشکی بره (با کسانی که حاضر به معالجه‌ی پزشکی نیستن احساس نوعی هم‌دردی دارم!).

قطعه موسیقی «گلوریا» از آثار معروفشه که اثر یک آهنگ‌ساز ایتالیاییه:


اما قطعه‌ای که معروف‌تره و احتمالن در ایران هم بیش‌تر شناخته شده هست، «خودداری» نام داره:


کشف جدید: رومیکو کویاناگی، خواننده‌ی ژاپنی

هنوز به اندازه‌ی کافی از اجراهای این خواننده گوش نکرده‌ام. تا به این‌جاش که به نظرم می‌رسه موسیقی‌هاش راحت هستن و ارتباط برقرار کردن باهاشون ساده است، ضمن این که ردی از فضای موسیقی ژاپنی در خودشون دارن؛ رگه‌ای که من رو به یاد کودکی می‌اندازن. شاید اثر دیدن کارتون‌ها و سریال‌های ژاپنی در کودکی بوده که الان در این موسیقی‌ها چیزی هست که به راحتی من رو به سال‌های خیلی عقب‌تر می‌بره و بر می‌گردونه. موسیقی پایین رو گوش کنین و اگر ایجاب کرد لذت ببرین.

بالکان

منطقه‌ی «بالکان» غم داره. موسیقی رو نگاه کنین؛ در شادترین موسیقی‌هاشون هم یک غم جاریه. غمی که از دردی حکایت داره که به هیچ ترفندی نمی‌شه پنهان‌اش کرد. این که چرا مردم این منطقه باید در رنج باشن رو نمی‌دونم….

در فیلم «زیرزمین»که مربوط به صربستانه و دیدن‌اش رو پیشنهاد می‌کنم، یکی از بازی‌گرها جایی خطاب به دوربین می‌گفت این داستان ماست و وضعیت ما همیشه همین بوده. همیشه درگیر جنگ بودیم و هستیم (جمله رو دقیق به یاد نمی‌یارم و به طور مبهم نقل به مضمون کردم). برای دیدن گوشه‌ی دیگه‌ای از تلخی‌های این منطقه، پیشنهاد می‌کنم فیلم «قبل از باران» رو ببینین که مربوط به آلبانیه.

در پایان پیشنهاد می‌کنم به این دو موسیقی گوش کنین که از بلغارستان هستند (اگر همه چیز طبق برنامه پیش بره، غم بلغارستان غم ما هم هست!).