Category Archives: انسان

کمک مورد نیاز است: یک سوال از تکامل

در مورد تکامل زیاد مطلب دیدم و شنیدم و خوندم اما هنوز یک سوال برام باقی مونده: مشکل مینیمم محلی (local minimum) در تکامل چه طوری حل می‌شه؟ این طوری بپرسم: اگر وضعیت موجود سیستم نقطه‌ای باشه که به صورت ماکزیممی باشه در میان نقاطی با سازگاری پایین در اون صورت چه طوری سیستم می‌تونه در اون نقطه بایسته؟ مثلا فرض کنین که دست ما در حال حاضر بهترین کارایی ممکن رو داره. اگر قسمت از مچ به بعد رو نداشت اون وقت این کارایی رو نداشت و حتا به صورت یک زائده ظاهر می‌شد. اگر از قسمت آرنج تا مچ رو نداشت هم همین‌طور و اگر از قسمت کتف تا آرنج رو هم نداشت به همین ترتیب. یعنی فرق بین این که دست یک زائده باشه یا نباشه زیاده: باید هم بازو داشته باشیم و هم آرنج و هم خود دست رو وگرنه بهتره که هیچ کدوم رو نداشته باشیم. در نتیجه در تکامل تنها یک جهش ساده کافی نخواهد بود. مثلا فرض کنین که یک جهش باعث بشه موجودات بدون دست یک زائده‌ی مفصل‌دار پیدا کنن (همون بازوی خودمون). در این صورت احتمالا این موجود به خاطر کارایی پایین‌تر از بین می‌ره و به موجودات بعدی به سر جای قبلی بر می‌گردن. به همین ترتیب احتمال این که یک موجود صاحب بازو بشه و باقی بمونه و صاحب ساعد بشه و باز هم باقی بمونه و صاحب مچ بشه و اون وقت با فیتنس بالا باقی بمونه خیلی کم می‌شه. مثل این می‌مونه که در یک صفحه یک نقطه‌ی تصادفی رو انتخاب کنین و انتظار داشته باشین که این نقطه دقیقا همون ناحیه‌ای باشه که فیتنس خیلی بالاست: کسر خیلی خیلی کوچیکی از صفحه که تمام شرایط رو برای بقا داره.
شاید دیدگاه من نسبت به تکامل اشکال داره؟… آیا تکامل واقعا تدریجی انجام می‌شه؟ هر وضعیت جدید نسبت به وضعیت قدیم تنها مقدار کمی تفاوت داره و تغییرات قدم به قدم هستن؟

لطفا

لطفا این جمله‌ی زیبا از «گاندی» را چندین و چند بار بخوانید:

What difference does it make to the dead, the orphans, and the homeless, whether the mad destruction is wrought under the name of totalitarianism or the holy name of liberty and democracy

دل‌نشینی

کسانی هستند که هر چه قدر هم که تلاش کنید باز هم به دل نمی‌نشینن… هر چه قدر هم که تلاش کنید که به دل بنشانید!

کسانی هم هستند که حتا ندیده و نشنیده قبل از هر آشنایی‌ای به دل نشسته‌اند….

انسان به ارتباط مستقیم احتیاج داره

 

وقتی که برای اولین بار خبر ورود روزنامه‌های الکترونیکی رو شنیدیم (شاید چیزی حدود پونزده سال پیش) یکی از آشناها با این ایده چندان موافق نبود. از این می‌گفت که روزنامه فقط یک روزنامه برای خوندن نیست بلکه به همراهش خیلی آداب و رسوم دیگه هم هست از جمله این که روزنامه‌فروش رو می‌بینی و با هم صحبت می‌کنین و ارتباطات انسانی شکل می‌گیره. وقتی این پروسه رو حذف می‌کنی در واقع خیلی قسمت‌های مهم قضیه رو داری حذف می‌کنی.

به شخصی که تور به راه می‌انداخت و ملت رو به مسافرت می‌برد (عملا بدون درآمدی برای خودش) پیشنهاد دادم که از یک وب‌سایت و امکان ایمیل برای خبر دادن‌هاش و اعلام برنامه‌هاش استفاده کنه (عادت داشت که برای هماهنگی به تک‌تک مسافرها زنگ‌های چند ثانیه‌ای یا حداکثر یک دقیقه‌ای می‌زد که هماهنگی‌های سفر رو انجام بده). شخص مورد نظر با ایده‌ی من موافق نبود و می‌گفت که وقتی که از این امکانات استفاده کنیم دیگه این ارتباطات دو به دو رو از دست می‌دیم در حالی که ما با همین ارتباطات بین آدم‌ها حتا اگه با یک تلفن ساده‌ی کوتاه باشه زنده هستیم.

انسان كثيف؟

خبری می‌خونم از تجاوز شش نفر به یک دختر هفده ساله. خیلی کوتاه اما به اندازه‌ی کافی آزاردهنده چنان که هنوز هم بعد از این مدت درگیر هستم. ظاهرا کاری هم از دستم بر نمی‌یاد به جز فحش‌دادن و حرص‌خوردن. این جا زندگی مثل همیشه در جریانه. در تلویزیون ساختمون دانشکده عمران از ساخت فلان پل عظیم روی فلان رود عظیم صحبت می‌کنه. یک دختر با دوچرخه‌اش از خیابون رد می‌شه. یک دختر و پسر با صدای خیلی بلند با هم می‌خندن. یک نفر با عجله می ره که به کلاسش برسه. يك دختر و پسر هم در دانشكده به طرز غليظي همديگه رو مي‌بوسن. من هم این وسط احساس می‌کنم که چه‌قدر دور هستم و چه‌قدر تنها هستم و چه‌قدر دستم بسته است.

 اولین خشم رو نثار پلیس می‌کنم که اون برنامه‌های مفصل رو تدارک دید که به جون گروهی از بی‌آزارترین افراد اجتماع بیفته. کسانی که سعی داشتن زیبایی‌شون رو در شخصی‌ترین حوزه ارتقا بدن. لباسی بپوشن که به نظرشون قشنگ بیاد و آرایشی بکنن که به نظرشون قشنگ‌تر باشن (یا کم‌تر زشت باشن). بدون تجاوز، بدون حمله، بدون آزار. و خشم من از این جاست که پلیس در کشور من به این گروه کار داره و نه به گروه های دیگه!

 هفته‌ی پیش در سخنرانی یکی از استادان دانشگاه استنفورد شرکت کردم به اسم فیلیپ زیمباردو (صفحه‌ی ویکی‌پدیا این مطلب رو در موردش داره). سخنرانی جالب و گیرایی بود. یک تعداد تصویر از زندان ابوغریب نشون داد که همگی تکون دهنده بودن و به خوبی احساس کردم که چه قدر جو و فضای سالن با نمایش اون عکس‌ها تغییر کرد. بعدش از این گفت که احتمالا خشم همگی ماها به سمت همین سربازهاییه که این کارها رو انجام دادن (که حقیقتا کارهای کثیفی کرده بودن). تعدادی از عکس‌های اون موضوع این جا هست. بعدش از این گفت که ولی شاید تقصیر کاملا متوجه این سربازها نباشه. در واقع اون چیزی که این رفتارها رو می سازه، بیش تر از اون که خود شخص باشه، محیطه. گفت که تقصیر اصلی به گردن کسی مثل دونالد رامسفلد و رییس زندان بوده که این ها رو به حال خودشون قرار دادن و هیچ نظارتی نکرده بودن و در نتیجه چنین رفتارهای وحشیانه‌ای از سربازها سرزده.

 یکی از شهرت‌های فیلیپ زیمباردو به راه اندازی آزمایشی بوده به نام آزمایش استنفورد. در این آزمایش یک گروه از دانشجوهای استنفورد که داوطلب بوده‌ان جمع می‌شن، گروهی نقش زندانی و گروهی نقش زندان‌بان رو به عهده می‌گیرن. بعد رفتارهای این‌ها بررسی می‌شه و دیده می‌شه که چه طور هر دو گروه تحت تاثیر محیطی که در اون قرار گرفته بودن رفتارهای عجیب از خودشون نشون می‌دن. مثلا زندانی‌ها شورش می‌کنن (و کار به خشونت می‌کشه) و زندان‌بان‌ها بدرفتاری می‌کنن (مثلا رفتارهای سادیستیک از خودشون به نمایش گذاشتن).

 فیلیپ زیمباردو از این گفت که وقتی که خبر زندان ابوغریب منتشر شد، برای ما چیز زیاد جدیدی نبود و ما با آزمایش استنفورد به خوبی این رفتارها رو پیش‌بینی کرده بودیم. بعد از اون بوده که فیلیپ زیمباردو هم به تیم وکلای دادگاه زندان ابوغریب می پیونده و نتیجه این می‌شه که رییس زندان که به تمام سوابق و اطلاعات دسترسی داشته و می‌تونسته به راحتي از این اتفاقات جلوگیری کنه و نكرده، به هشت سال زندان محکوم می‌شه (البته به نظر من که بهتر بود به هزار و یک دلیل چیزی در حدود اعدام برای رامسفلد در نظر می‌گرفتن). بعد از این زیمباردو یک کتاب می نویسه با نام “تاثیر شیطان: چگونه انسان های خوب تبدیل به شیطان می شوند“.

 در ادامه زیمباردو از این گفت که بهتره در کنار این صحبت‌ها کمی هم از مطالب مثبت بگیم. از این گفت که گروهی از آدم‌ها قهرمان هستن (از کلمه‌ی hero استفاده کرد). گفت که کسانی هستن که از خودشون می‌گذرن که کاری برای دیگران بکنن. گفت که شما هم سعی کنین قهرمان باشین، منتظر روزی باشین که قهرمان بشین. به بچه‌هاتون هم یاد بدین که منتظر روزی باشن که قهرمان بشن. عکس سربازی رو نشون داد که عکس‌های ابوغریب رو منتشر کرده بود و در نتیجه باعث شده بود که قضیه علنی بشه و به دنبالش اون شکنجه‌ها متوقف بشن (چرا که وزارت دفاع آمریکا دستور داده بود خبری در این مورد منتشر نشه و تا چند ماه هم این قضیه مسکوت مونده بوده). از این گفت که قهرمان‌ها همین آدم‌های معمولی هستن که روزی از فرصت استفاده می‌کنن. گفت کسانی مثل گاندی رو در نظر نگیرین، قهرمان واقعی همین آدم‌های روزمره هستن مثل شما!

 و اما در مورد دختر هفده ساله. در اولین قدم دلم می‌خواد می‌تونستم اون شیش نفر رو با دست‌های خودم خفه کنم. اما با کمی فکر ترجیح می‌دم اون پلیس‌هایی رو با دستم خفه کنم که به اسم امنیت اجتماعی (یا اسم‌های مسخره‌ای از این دست) به دخترها و پسرها توی خیابون‌ها حمله می کردن در حالی که چنین اتفاقاتی (مثل اين مورد تجاوز) داره توی مملکت می‌افته. اما شايد این هم اون چیزی نیست که من می‌خوام. اون پلیس هم بدبختیه مثل بقیه‌ی بدبخت‌ها! محتاج نون شب و شاید هم شرمسار از شغل گاه کثیفی که انتخاب کرده. به نظرم به فکر بیش‌تری نیاز هست. اون کسی که باید با دو دست خفه کرد، شاید شخص آروم، شیک، مرتب و موقری باشه (مثل دونالد رامسفلد در مورد زندان ابوغریب). واقعا، در مورد این اتفاق، تقصیر متوجه چه کسی خواهد بود؟

 با تمام این ها، هنوز گلوم رو بغضی گرفته که پایین نمی‌ره. گاهی فکر می کنم که انسان کثیف‌ترین موجودی بود که خدا خلق کرد….

از تكامل

در يك سخنراني، تازه متوجه شدم كه علت سياه بودن پوست سياه پوست‌ها اين بوده كه در اون مناطق به خاطر گرم بودن و آفتاب تند، بهتر بوده كه آدم‌ها پوست تيره داشته باشن كه در نتيجه به خاطر وجود نمي‌دونم چي و نمي‌دونم چي در بدن (يا پوست)، از عقيم شدن مردان جلوگيري كنه. نتيجه اين مي‌شده كه در جايي مثل آفريقا سياه‌پوست‌ها بهتر بقا پيدا مي‌كردن و در نتيجه همه سياه شدن. اين مساله در مورد جاهاي ديگه (مثل اروپا) الزاما ضروري نبوده.

در عين حال يكي از سوال‌هاي هميشگي‌ام هم پاسخ داده شد: چه طوري انسان‌ها از آفريقا مهاجرت كردن و به قاره‌هاي ديگه (مثل آمريكا يا اقيانوسيه) رسيدن؟ آيا وسيله داشته‌ان كه از درياها عبور كنن؟ نظر سخنران اين بود كه در اون دوران يخ‌بندان بوده و در نتيجه انسان‌ها به راحتي از روي درياها راه رفتن و به قاره‌هاي جديد رسيده‌ان. بعدها يخ‌ها آب شده‌ان و راه بسته شده!

حماقت

– يه سوال هم داشتم كه در فلان فصل هوای شهرتون چه طوريه؟

* اون موقع هواش سرد نيست و شبيه تهرانه. البته اين سوال احمقانه‌ايه، چون هر موقع بخواي مسافرت بكني، كافيه به سايت weather.com سر بزني و هوا رو ببينی.

(البته با توجه به امكانات موجود، سوال احمقانه است؛ اما شايد جواب هم كم احمقانه نيست، چرا كه مي‌شد به راحتي تعداد زيادي از جمله‌ها حذف بشن، منظور رسونده بشه و احمقانه بودن سوال تاكيد نشه).

ظرفيت آدم‌ها رو مي‌شه با جواب‌هاشون به سوال‌هاي احمقانه يا مشكوك به احمقانه سنجيد. هرچه قدر كه ظرفيت بالاتر بره، جواب‌ها متين‌تر و متواضعانه‌تر مي‌شن و برعكس.

لطفا كمي فكر كنيد

اگر براي مجازات مجرمان راهي بود به اين ترتيب: بعد از ارتكاب جرم در مغزشون تاثيراتي ايجاد مي‌كردن كه از اين به بعد انجام اون عمل مجرمانه در اون فرد متوقف بشه (مثلا انجام اون عمل با يك احساس دردناك تداعي بشه) و در نتيجه تضمين بشه كه ديگه طرف اون عمل رو انجام نخواهد داد. بعد از اون هم طرف آزاد مي‌شد و مثل بقيه زندگي مي‌كرد.

به نظر شما عادلانه خواهد بود؟

احتمالا تعداد زيادي عقيده خواهند داشت كه درمان مجرمان مهم‌ترين بخش در مجازات‌شونه و با اين ترتيب اين مجازات مي‌تونه مناسب باشه. ولي به نظر من اين كافي نيست. مثلا فرض كنين كه يك نفر كسي رو كشته و بعد از ارتكاب قتل همين عملي رو كه گفتم، روي مجرم انجام بدن. دست كم در يك قسمت، اين قضيه لنگ مي‌زنه و اون بازماندگان مقتول هستن. به نظر من يك قسمت از مجازات براي اينه كه بازماندگان به نوعي احساس كنن كه انتقام‌شون گرفته شده و شايد چنين مجازاتي كه گفتم راضي‌شون نكنه و خيلي وقت‌ها لازم دارن كه ببينن همون بلا به سر مجرم هم اومده تا كمي احساس آرامش بكنن.

يك مورد ديگه هم هست: كساني معتقد هستن كه يكي از كاربردهاي مجازات مجرم اين هست كه براي ديگران عبرت ايجاد بكنه و از تكرار مجدد اون جرم جلوگيري بكنه. با اين ترتيب باز هم اين روش مجازات كه گفتم كارساز نخواهد بود، چون كاربرد هشداري براي بقيه‌ي افراد جامعه نخواهد داشت. شايد لازمه كه يك قاتل اعدام بشه كه ديگران اثر بعدي عمل قتل رو ببينن و بلكه خودشون از انجام اون عمل توسط خودشون جلوگيري بكنن. ولي سوال اين‌جاست كه آيا مجازات مجرمان واقعا براي ديگران اثر بازدارنده داره؟ يعني مجازات‌هايي كه تا به الان اعمال شده‌ان، باعث كاهش جرم و جنايت شده‌ان؟ اگر مجرمان به اين شكل مجازات نمي‌شدن، ميزان جرم و جنايت از اين كه هست خيلي بيش‌تر مي‌شد؟

از تكامل

يكي از اشكالات اعتقاد به تكامل تدريجي مي‌تونه اين باشه كه مشكلات جسمي رو حمل بر عدم فيتنس كامل كنيم. نتيجه اين مي‌شه كه در برابر جبر تكامل سر تعظيم فرود مي‌ياريم و به انتظار حذف از مجموعه ژن‌ها باقي مي‌مونيم.

تكميلي: مدتي هست كه ناخن انگشت پام اذيت مي‌كنه.