Category Archives: انسان

از عجایب

اگر فکر کردین که انسان تنها حواس پنج‌گانه داره، اشتباه کردین! دست کم دو حس دیگه هم هست (به حواسی مثل حس شیشم و مانند اون کاری ندارم): یکی حس حرکت (مثلا سقوط کردن رو حس می‌کنین حتا اگر چشم و گوش‌تون بسته باشه) و یکی هم حس قرار داشتن در یک موقعیت در فضا (proprioception). کسانی هستن که در پردازش این حس‌ها مشکل دارن که به این مشکل اختلال پردازش حواس (sensory processing disorder) گفته می‌شه. در این شرایط شخص بیمار می‌تونه تحریک‌های محیطی رو حس کنه اما به درستی درک نمی‌کنه.

این بیماری درمان دارویی نداره اما با یک مجموعه رژیم‌های حسی می‌تونن شرایط رو بهبود بدن. اگر درست متوجه شده باشم، مغز رو در مورد دریافت‌هاش از محیط دوباره تربیت می‌کنن (لطفا اصلاح کنید اگر اشتباه می‌کنم). دو نمونه از این تمرین‌ها هم بازی با ترامبولین و پریدن در استخر توپ هستند. نمونه‌ی دیگه هم بازی با بافت‌های مختلف هست.

پیشنهاد به پدران و مادران: اگر بچه‌تون بیش از اندازه ریسک می‌کنه، مثلا به راحتی به سمت همه چیز می‌ره و تصادف می‌کنه، یا با محیط‌های شلوغ خیلی مشکل داره و عصبی می‌شه، یا بعضی صداها یا حتا بعضی بافت‌ها (مثل هوله) ناراحت‌اش می‌کنن، یا از تماس خیلی بدش می‌یاد یا برعکس، هیچ وقت از ارتباط تماسی سیر نمی‌شه، از بعضی غذاها با بعضی بافت‌ها گریزانه، یا از پوشیدن یک سری لباس‌ها طفره می‌ره (مثل خود من در بچگی!)، از گل بازی یا رنگی شدن دست‌اش بدش می‌یاد، یا بیش از اندازه بالا و پایین می‌پره، یا از سر و ته شدن بدش می‌یاد، بیش از اندازه به همه چیز دست می‌زنه، به مدت زیاد چرخ می‌زنه و سرگیجه نمی‌گیره، از ارتفاع (حتا ارتفاع‌های کم مثل پله) بیش از اندازه می‌ترسه، همه می‌تونن (و نه این که الزاما باشن) علامت‌هایی برای این بیماری باشن (منبع‌های زیادی مثل این و این برای مطالعه‌ی بیش‌تر موجود هستن).

دوازده دختر

انسان فعلی هنوز جای کار داره تا چیز قابل قبولی بشه. اگر به تکامل واگذار کنیم، قاعدتا باید جنگجوترها و وحشی‌ترها جای صلح‌طلب‌ها رو بگیرن، دست کم در کوتاه مدت (درست می‌گم؟). اگر هم معتقد باشیم که تکامل در نهایت اثر صلح‌طلبانه‌ای داره، این انسان‌های فعلی هنوز باید همدیگه رو بکشن تا انسان‌هایی به وجود بیان که صلح و آرامش به طور ذاتی در درون‌شون وجود داره. در هر حال، تنها راهی که برای گسترش صلح و آرامش به ذهن من می‌رسه اینه که تا اون زمان انسان‌ها رو با موسیقی (و چیزهای دیگه که بین همه‌ی انسان‌ها مشترکه) آروم کنیم. فعلا به این قطعه موسیقی از گروه دوازده دختر گوش کنین (بعدا در مورد این گروه بیش‌تر توضیح می‌دم).

برترین موجود روی زمین

یک گروه انسان در یک جلسه نشسته‌ان و با بحث فراوان به این نتیجه می‌رسن که انسان برترین موجود روی زمینه. منبع‌شون انسانیه، مرجع‌شون انسانیه، دلیل آوردن‌شون هم انسانیه. هیچ فرم دیگه‌ای رو هم حاضر نیستن تحمل کنن.

تعجب نمی‌کنم اگر یک شتر در یادداشت‌های روزانه‌اش بنویسه «یک گروه شتر در یک جلسه نشسته‌ان و با بحث فراوان به این نتیجه می‌رسن که شتر برترین موجود روی زمینه. منبع‌شون شتریه، مرجع‌شون شتریه، دلیل آوردن‌شون هم شتریه…».

همه سرگردانیم

در فرودگاه روی صندلی نشسته‌ام و منتظر بقیه‌ی گروهم هستم که بیان. به آدم‌های اطرافم نگاه می‌کنم. یک مادر، پنج بچه‌ی قد و نیم‌قدش رو روی صندلی می‌نشونه تا به کارهای مربوط به دادن ساک و کارت پرواز برسه. مادر لهجه‌ی خارجی داره اما بچه‌ها نسل دومی شده‌اند. سرکشی رو می‌شه در تک‌تک بچه‌ها به وضوح دید. بچه‌ها دو به دو با همدیگه کشمکش دارن. مادر کلافه است. بعد از مدتی گروه بلند می‌شن و می‌رن. یک خانواده‌ی یهودی می‌یان و مسن‌ترهاشون روی صندلی می‌نشینن. دخترها دامن‌های بلند مشکی با بلوزهای آستین بلند پوشیده‌اند و مردها هم یا کیپا* دارن و یا کلاه. یکی‌شون هم مشکل ذهنی داره و هر پونزده ثانیه یک بار تکرار می‌کنه I have my ID. همه سرگردون هستن. به این که یهودی‌ها سرگردون هستن اعتقادی ندارم، اما به این که این گروهی که می‌بینم سرگردون هستن، ایمان دارم. اون‌ها هم بلند می‌شن. دو کارگر مکزیکی شیشه‌های ورودی رو می‌شورن و با هم بلند بلند صحبت می‌کنن و می‌خندن. پذیرفته‌ام که ملت آمریکای جنوبی به طور پیش فرض خوش هستند، مگر این که خلاف‌اش ثابت بشه. یک آقای جوون، یک خانم و آقای مسن آمریکایی رو می‌یاره، می‌نشونه، کارهاشون رو انجام می‌ده و با احترام خداحافظی می‌کنه. خانم به آقا می‌گه He is really nice. عملا دست‌شون به جایی بند نیست. به نظر بی‌پناه می‌رسن. اون‌ها هم بلند می‌شن. من هم یک ایرانی هستم که نشسته‌ام و هنوز هم حیران دیدن آدم‌ها هستم. گروه من هم می‌یان و من هم بلند می‌شم. تنها یک نفر در تمام این مدت همون‌جا موند و تکون نخورد و شاهد همه‌ی این‌ها بود، که همون «صندلی» بود. حتما هزاران گروه دیگه رو هم دیده که گذشته‌اند، احتمالا هنوز هم همون‌جاست….

* کیپا کلاهی است که یهودیان به نشانه‌ی احترام به خداوند می‌پوشند.

واقعی

«ش» مدتی بود که باردار بود. امروز عصر در فیس‌بوک نوشته «دارم بچه‌ام رو به دنیا می‌یارم».
خواهر من! شما برو رو کارت تمرکز کن که این بچه بیاد بیرون. برای چند لحظه هم که شده از گزارش فیس‌بوکی دست بردار.
شورش رو در آوردین به خدا….

خلقت انسان

گاهی هم به این فکر می‌کنم که احتمالا هدف از آفرینش انسان این بوده که بچه‌های بی‌سرپرست رو به فرزندی قبول کنه، بزرگ کنه، تربیت کنه و در پایان هم خودش بمیره. همین.
به نظرم باید بهانه‌ی مناسبی برای خلقت باشه.

پختگی

پختگی لازمه که بتونی از عقیده‌ای دفاع کنی، بدون این که اسمی از عقیده‌ی مخالف بیاری*.

مثال: از تشیع دفاع کنی، بدون اسم بردن از تسنن. از اسلام دفاع کنی، بدون اسم بردن از مسیحیت. از خاتمی دفاع کنی، بدون اسم بردن از احمدی‌نژاد.

* یا به نظر خودت مخالف

فروتنی در برابر عالم هستی

تا وقتی که در برابر انسان افتادگی نداشته باشی، به جایی نمی‌رسی. انسان که سهله، تا وقتی که خواری و کوچیکی‌ات رو در مقابل تمام موجودات زنده نبینی (تاکید می‌کنم تمام موجودات زنده)، هیچ چیزی نمی‌شی. هیچ چیز. وقتی که احساس کوچیکی کردی، احساس خواری، آسیب‌پذیری و حقارت، تازه اولین قدم رو برداشتی برای این که در این هستی چیزی باشی. از ما گفتن.