Category Archives: ایران

خون

وقتی پای خون به وسط می‌یاد، همه چیز عوض می‌شه. وقتی خونی ریخت و شاهد ریختن‌اش بودی، دیگه اون آدم قبلی نیستی.

هیچ وقت فکر نمی‌کردم که شرایطی پیش بیاد که آدم‌های با دیدگاه‌های مختلف تا این اندازه در برابر کشته‌شده‌ها (یا شهیدان، یا هر اسم دیگه‌ای که داشته باشن) احترام قائل باشن. احساس می‌کنم الان حرمتی که کشته‌شده‌های ایران دارن، برای اکثر اطرافیانم جدای از مذهب و سیاست و عقیده است (کسی که عمری رو در ایران زندگی کرده می‌دونه که چنین شرایطی کم پیش می‌یاد که آدم‌های با دیدگاه‌های مختلف مذهبی و سیاسی بر سر یک موضوع توافق نظر و احساسات مشترک داشته باشن). شاید من و خیلی از اطرافیانم در مورد کشته‌شده‌های جنگ یا انقلاب پنجاه و هفت تا این اندازه حساس نبودیم (شاید قبلا مفهوم مرگ رو خیلی سطحی‌تر از این درک کرده بودم). اما الان دیگه اوضاع فرق کرده. پای خون وسطه و من هم وقتی ریخت زنده بودم و در اون زمان می‌دونستم که حیات از چه ارزشی برخورداره.

به خاطر ریختن خون هم هست که برام سخته در مورد اتفاقات ایران نظری بدم. هرچیزی هم که بخوام بگم، در گوشه‌ی ذهنم شرمی دارم از کسانی که خون‌شون ریخته شد و حیات‌شون گرفته. برای همین هم هست که در مورد موضوع خیلی حساس شده‌ام. یک سری از کارهای عادی دیگران به چشم‌ام دهن‌کجی می‌یان و نمی‌تونم نادیده بگیرم. حقارت‌ها به چشم‌ام حقیرتر می‌یان و بزرگی‌ها هم بزرگ‌تر. به هر حال، این رو می‌دونم که خون (و یا به تعبیر عمومی‌تر زندگی) حرمت داره. باور کنین حرمت داره….

انتخاب مبصر

کلاس اول راهنمایی که بودیم، یک روز مدیرمون اومد سر کلاس و گفت که این بار تصمیم داریم مبصر رو با انتخابات انتخاب کنیم. ما همه هورا کشیدیم. مدیر به مدت چند ثانیه بچه‌ها رو از نظر گذروند و بعد گفت: «کیا با بهرامی موافق هستن؟» یک تعداد دست‌شون رو بالا بردن. مدیر گفت: «خیله خب. بهرامی مبصره». و به این ترتیب بود که برای اولین بار حلاوت دمکراسی رو در کام‌مون چشیدیم.

ملت ایران

و در پایان، جایزه‌ی عجیب‌ترین و غیرقابل پیش‌بینی‌ترین ملت دنیا تعلق می‌گیرد به… ملت ایران!

پس نوشت: بس که ملت ایران غیر قابل پیش‌بینی و غیرخطی هستن. درست اون زمان که انتظار داری جلو برن، به عقب می‌رن. اون زمانی هم که مطمئن هستی عقب‌نشینی می‌کنن، به جلو می‌رن. وقتی که انتظار پایداری نداری، چنان استقامتی می‌کنن که دهن دنیا باز بمونه. شاهکاریم به خدا!

پس پس نوشت: ملیت رو مایه‌ی افتخار نمی‌دونستم چون اعتقاد داشتم (و دارم) که نقشی و انتخابی در تعیین‌اش نداشته‌ایم. اما نیاز به گفتن نیست که بعد از اتفاقات اخیر از ایرانی بودن خودم احساس غرور می‌کنم. احساس افتخار می‌کنم که من هم متعلق به این کشور و این ملت هستم. به جان خودم خیلی مهمه!

درد

یک وقت‌هایی هم هست که دیگه هیچ چیزی برای گفتن نداری. حتا از گفتن همون حرف‌های خنثای همیشگی هم خجالت می‌کشی. دستت به هیچ جا نمی‌رسه و بغض داره خفه‌ات می‌کنه، اما هیچ چیزی برای گفتن نداری. سخته….

ابتذال سیاسی

لطفا هرچه سریع‌تر استفاده از عبارت‌های بی‌معنی‌ای مثل «تخریب»، «لجن‌پراکنی» و «سم‌پاشی» رو متوقف کنین. کم‌کم دارن حال آدم رو به هم می‌زنن.

ای ملت سرزمین اساطیری

ای ملتی که دو هزار و پونصد سال فرهنگ و تمدن دارین!
هر موقع یاد گرفتین که گاهی سر بعضی جمله‌هاتون یک «به نظر من» هم اضافه کنین، اون وقت بیاین از فرهنگ و تمدن صحبت کنیم ببینیم چی می‌گین.
اون ملتی که مردم‌اش هنوز با اطمینان تمام می‌گن «حرفت درسته» یا «حرفت غلطه» و هنوز نمی‌گن که با کدوم معیار فهمیدن که حرف درست یا غلط بوده، همین ملت ما هستن. وضعیت چنین ملتی هم که اظهرمن‌الشمس هست.

عدالت خانوادگی

ای کسانی که a+b بچه به دنیا می‌یارین و a تاشون رو در یک کشور به دنیا می‌یارین و b تاشون رو در یک کشور دیگه!
بدانید و آگاه باشید که این انصاف نیست. شهروندی یکسان بین بچه‌ها کوچک‌ترین کاریه که می‌تونین برای برقراری عدالت انجام بدین.

پس‌نوشت: فرزندخواندگی به‌ناچار از این قانون مستثناست.

انتخاب در انتخابات

به اون کسی رای بدین که بعد از انتخاب شدن‌اش بیش‌تر امیدوار باشین. کسی که دولت‌اش باعث بشه که بیش‌ترین مقدار ممکن دل‌تون قیلی‌ویلی بره.

پس نوشت: لطفا معترض نشین که هیچ کدوم نامزدها این شرایط رو ندارن. در اون صورت این جمله رو بخونین: به اون کسی رای بدین که بعد از انتخاب شدن‌اش کم‌تر ناامید باشین.

پس پس نوشت: ناگفته پیداست که تحریمی‌ها، فارغ از نتیجه‌ی انتخابات، همین‌جوری‌اش هم از الان دل‌شون قیلی‌ویلی می‌ره.

از سیاست

من به حزب کارگزاران و خیلی از اعضای شورای مرکزی‌اش ارادت خاصی دارم. به نظرم برای ایران هم بهترین گزینه برای مدیریت هستن. اقتصاد باز به همراه کمی محافظه‌کاری سیاسی، فکر می‌کنم این معجون برای ایران امروز گزینه‌ی خوبی باشه. در عنفوان جوانی هم به عضویت حزب در اومدم. علت‌اش هم این بود که زیاد برام فرق نمی‌کرد که چه حزبی باشه. من علاقه‌مند به کار حزبی بودم و چون حزب کارگزاران تنها حزبی بود که دعوت به عضویت کرده بود، من هم پریدم وسط. این از هیجان قضیه. بعدتر که بیش‌تر گذشت و بیش‌تر خوندم و بیش‌تر فکر کردم، علاقه‌ام و اعتقادم به این حزب بیش‌تر و عمیق‌تر از پیش شد.

و اما الان: وقتی که دیدم که کروبی، کرباسچی رو به عنوان معاون اول پیشنهادی‌اش معرفی کرده، نظرم نسبت به کروبی خیلی عوض شد. سبک کروبی با سبک مورد نظر من خیلی فرق داره؛ اما وقتی که می‌بینم کسانی مثل کرباسچی و نجفی و مهاجرانی و نیلی و غنی‌نژاد از اطرافیان کروبی هستن (نفر آخر رو شنیده‌ام و نتونسته‌ام براش منبعی پیدا کنم)، مجبور می‌شم در مورد کروبی هم تجدیدنظر کنم. تا به الان دست کم برای من تیم کروبی قانع‌کننده‌تر بوده. این رو مقایسه می‌کنم با میرحسین موسوی که نه خودش قانع‌کننده بوده و نه تیم احتمالی‌اش.