خیلی از فامیلهای ما که در زمانی که مادرم باید باردار بوده باشه با ما در تماس نبودهان، نمیدونن که من به فرزندی گرفته شدهام. تجدید دیدارهای خانوادگی جالباند، چون بعضیها به من میگن که درست شبیه خالهام هستم.
فرزندخوانده
در بعضی خانوادهها، فرزندخواندگی یک راز سرپوشیده است. بعضی خویشاوندان ممکن است در مورد فرزندخواندگی بدانند، در حالی که بعضی دیگر اطلاع ندارند. به یاد داشتن این که چه کسی بخشی از راز است و چه کسی نیست، دشوار میشود.
نمیدونم که اگر به پدر و مادرم بود، آیا به من میگفتن که فرزندخواندهام یا نه؟ فکر کنم ترسیده بودن که نکنه حقیقت از دهن یکی از فامیلها بپره و به نظرشون رسیده بوده که بهتره که از زبون خودشون بشنوم. فقط دلم میخواست قبل از این که به پونزده سالگی میرسیدم به خودم میگفتن. اون سن موقع مناسبی نبود که از چنین چیزی خبردار بشم.
فرزندخوانده
بعضی پدر و مادرها نمیخواهند در مورد فرزندخواندگی به بچههایشان چیزی بگویند، اما میترسند که شاید خویشاوندان راز را برملا کنند. به طور معمول، اگر پدر و مادر به بچهشان در مورد فرزندخواندگیاش نمیگویند، پس مشکلی وجود دارد که پدر و مادر باید به آن رسیدگی کنند.
وقتی فهمیدم به فرزندی گرفته شدهام، مدتی در شوک بودم. بعد یک جور آرامش رو تجربه کردم که اتفاقاتی که در زندگیام افتاده بود رو میفهمیدم. تازه همه چیز روشن شد – جوری که مردم با من برخورد میکردن، جوری که فامیل هوای من رو داشتن، رابطهی خاصی که با خالهام داشتم (که بعدتر فهمیدم که واقعا مادر من بوده).
فرزندخوانده
فرزندخواندهها به زمان احتیاج دارند تا اطلاعات مربوط به فرزندخوانده بودنشان را جمع و هضم کنند. چه در زمانی که بهشان گفته میشود و چه در طی زندگی، سوالها و همینطور احساساتی در این مورد سر بر میآورند. این که به یک نفر گفته شود که به فرزندی گرفته شده، الزاما موقعیت دشواری برای فرزندخوانده نیست. فرزندخواندهها تا یک سطح میدانند که به فرزندی گرفته شدهاند (بالاخره خودشان حضور داشتهاند). این که به آنها گفته شود که فرزندخواندهاند، فقط به تجربهای که داشتهاند صحه میگذارد.
وقتی فهمیدم که به فرزندی گرفته شدهام، پنجاه سال سن داشتم. مادرم نزدیک به مرگ بود و داشتم به بعضی مدارک نگاه میکردم تا امور رو سامان بدم. به مدارک فرزندخواندگی خودم برخورد کردم و بیش از اونچه که بشه تصور کرد شوک شده بودم. با مادرم در بستر مرگش برخورد کردم و اون هم بالاخره گفت بله، من رو به فرزندی گرفته بودن. وقتی ازش پرسیدم که چرا به من نگفته بود، جواب داد فقط چون هیچ وقت فرصت مناسبی پیش نیومد.
فرزندخوانده
به بعضی فرزندخواندهها تا سنین بالاتر گفته نمیشود که به فرزندی گرفته شدهاند. شوک ناشی از فهمیدن این موضوع برای بزرگسالان میتواند زیاده از حد و آزاردهنده باشد. بیشتر فرزندخواندهها از این که زودتر حقیقت به آنها گفته نشده از ناباوری و خشم لبریز میشوند. اما در عین حال وقتی از حقیقت باخبر میشوند، حسی از تسکین بهشان دست میدهد، چرا که زندگیشان بیشتر قابل درک میشود.
هر رازی قابلیت این را دارد که باعث آزار و صدمه به احساسات شود. نگه داشتن راز به انرژی زیادی نیاز دارد – که به یاد داشته باشیم که چه کسی خبر دارد و چه کسی خبر ندارد و تلاش کنیم راهی برای پوشاندن راز پیدا کنیم. رازها، ارتباطات باز و آزادانه را مسدود میکنند و احساس بیاعتمادی بین افراد و خانوادهها ایجاد میکنند. واقعیت این است که حقیقت انسان را آزاد میکند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.