Category Archives: فرزندخواندگی

فرزندخواندگی: اعتماد

متولد شده بودم و رها شده بودم. همگی در یک روز.

فرزندخوانده

جای تعجب نیست که من منزوی شدم. حتا همین الان، به اندازه‌ی کافی به کسی اعتماد ندارم که بتونم بهش نزدیک بشم. غم‌انگیزه.

فرزندخوانده

به طور معمول فرزندخوانده‌ها درست بعد از تولد یا پس از مدت کوتاهی بعد از آن از مادر زیستی‌شان جدا می‌شوند. این زمان مرحله‌ای از رشد است که بچه‌ها یاد می‌گیرند اعتماد کنند. وقتی نوزاد از تنها مادری که به مدت نه ماه می‌شناخته جدا می‌شود، بنا نهادن پایه‌های اعتماد برایش دشوارتر است. برای بعضی فرزندخوانده‌ها، دشواری در داشتن رابطه در سال‌های بعدی زندگی ادامه می‌یابد. ترس از طرد شدن و نبود اعتماد، بر این که چه گونه با دیگران ارتباط برقرار کنند تاثیر می‌گذارد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: پیوستن به دیگران

اعتقاد داشتم که یک باد اگر قوی باشه، می‌تونه من رو به راحتی از جا بکنه، چون هیچ چیزی نداشتم که من رو به جایی گره زده باشه. حتا شاخه‌های درخت‌ها هم به چیزی وصلن که می‌شه ردشون رو گرفت و به ریشه‌ای رسید که زیر زمینه. حتا رد رودخونه‌ها رو هم می‌شه گرفت و به منشا اصلی‌شون رسید. با فرزندخوانده‌ها، از جمله خودم، طوری رفتار می‌شه انگار که هیچ وقت بند ناف نداشته‌ایم، ولی هم‌چنان یک جورهایی به دنیا اومده‌ایم.

فرزندخوانده

وقتی بچه بودم، همیشه حس می‌کردم که جزیی از بقیه نیستم و با دیگران فرق دارم، جوری که انگار به جایی تعلق نداشتم. به هیچ چیز و هیچ کس وصل نبودم و می‌خواستم بدونم پدر و مادر زیستی‌ام چه کسانی‌اند. پیش رفتن در زندگی سخت بود وقتی که گذشته‌ام رو نمی‌شناختم. در درونم عطش داشتم که بدونم واقعن کی هستم.

فرزندخوانده

فرزندخوانده‌ها تکلیفی عاطفی برای خود دارند و آن هم پیوستن و وصل شدن است. از جمله بخش‌های مهم پیوستن این است که به دیگران نزدیک شوند، ارتباط برقرار کنند و اعتماد کنند که یک رابطه دوام خواهد داشت. بعضی فرزندخوانده‌ها آگاهی دارند که احساس انفصال می‌کنند و بعضی دیگر چنین نیستند. ارتباطات برای فرزندخوانده‌ها به دلیل‌های مختلف می‌تواند دشوار باشد.

سال‌ها طول کشید تا از پوسته‌ام بیرون بیام. با مردم به خوبی آشنا می‌شم، همیشه در اجتماع کار کرده‌ام، اما همیشه هم احتیاط می‌کنم که کسی بیش از اندازه نزدیک نشه. بیش‌ترین مقداری که تا به حال به یک نفر دیگه نزدیک شده‌ام، یک فرزندخوانده‌ی دیگه بوده. ممکنه عجیب به نظر برسه، اما هیچ وقت از اون مانع وحشتناکی که خودم ساخته‌ام عبور نمی‌کنم و احتمالن هیچ وقت هم ازش عبور نخواهم کرد. صدمه خیلی عمیق بوده و خیلی طولانی.

فرزندخوانده

پیوستن و ارتباط داشتن با دیگران مرتبه‌های مختلفی دارد. به طور معمول ارتباط‌های نزدیک‌تراند که برای فرزندخوانده‌ها دشوارند. همین مرتبه‌های عمیق‌تر ارتباط با دیگران، نیازمند اعتمادند و شامل این‌اند که یک نفر احساسات خود را آشکار کند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: واقعیت – فانتزی

پدر و مادرم هیچ وقت به من چیزی در مورد پدر و مادر زیستی‌ام نگفتن. من هم خیال‌بافی می‌کردم که پدرم یک دکتر بوده و مادرم هم یک تن‌فروش. این تصویر رو همیشه در ذهن داشتم تا این که در سن سی و شش سالگی اطلاعات غیرقابل‌شناسایی مربوط به خودم رو دریافت کردم.

فرزندخوانده

مردم به طور ناخودآگاه تلاش می‌کنند پاره‌های یک تصویر را به هم بچسبانند و یا از اطلاعاتی که در دست دارند، یک نتیجه‌گیری درست کنند. اگر قطعه‌ای از این تصویر گم شده باشد، به دنبال آن می‌گردند یا قطعه‌های جای‌گزین برای آن می‌سازند. اگر واقعیت در دست‌رس نباشد، فانتزی جای خود را باز می‌کند.

پدر و مادرم به من گفته بودن که مادر زیستی‌ام دانشجوی هنر بوده. رفتن به گالری‌های هنری برای من تبدیل به نوعی وسواس شد. همیشه برام سوال بود که آیا ممکنه آثار هنری‌اش به نمایش گذاشته شده باشن؟

فرزندخوانده

به من گفته بودن که دخترم به خونه‌ای رفته که هیچ بچه‌ی دیگه‌ای ندارن و پدر و مادر سال‌ها بچه می‌خواسته‌ان. واقعن دوست داشتم که با همین تصویر از دخترم زندگی کنم که زندگی شادی داره، در کنار کسانی که عاشقانه دوستش دارن.

پدر/مادر زیستی

متداول است که اعضای مثلث فرزندخواندگی قطعه‌هایی از واقعیت را که در دست‌رس دارند، عزیز و گرامی بدارند. داشتن چیزی، هر چه قدر کوچک و به ظاهر ناچیز، به‌تر از هیچ چیزی نداشتن است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: حقیقت – دروغ

پدر و مادرم همیشه به من می‌گفتن که من به فرزندی گرفته شده‌ام و این که من استثنایی‌ام. اما مادرم می‌گفت که نباید به کسی در مورد فرزندخواندگی‌ام چیزی بگم.

فرزندخوانده

حقیقت و فریب در فرزندخواندگی همسایه‌اند. ممکن است موضوعی برای گفتگو داخل خانواده مناسب باشد، در حالی که همان موضوع برای گفتگو خارج از خانواده مناسب نباشد. هم خانواده‌ی فرزندخوانده و هم خانواده‌ی زیستی با این سوال روبه‌رو می‌شوند که تا چه اندازه می‌خواهند درباره‌ی فرزندخواندگی و بارداری صادق باشند. در بعضی خانواده‌ها، به موضوع‌های بارداری و فرزندخواندگی بعد از به انجام رسیدن فرزندخواندگی اشاره‌ای نمی‌شود. در بعضی دیگر از خانواده‌ها، واضح و مشخص نیست که چه چیزهایی گفته شوند و چه چیزهایی گفته نشوند. به هر حال، وقتی در فضایی صداقت نباشد، دروغ‌ها بیش‌تر و بیش‌تر رشد می‌کنند.

مددکارم قول داد که دخترم رو فراموش می‌کنم و بعد از این که رهاش کنم، زندگی‌ام عادی و طبیعی خواهد شد. حرفش رو باور کردم و فکر کردم می‌تونم زندگی طبیعی‌ام رو ادامه بدم و این که بچه‌ام وضع‌اش بدون من به‌تر خواهد بود.

پدر/مادر زیستی

وقتی اولین بار درخواست‌مون رو به موسسه‌ی فرزندخواندگی ارایه دادیم، چیز چندانی در مورد پدر و مادر زیستی به ما نگفتن؛ تنها اطلاعات اولیه مثل سن، علاقه‌های شخصی و وضعیت ازدواج. وقتی بعدتر به موسسه برگشتیم و دیدیم تمام این مدت چه قدر اطلاعات در دست‌رس داشته‌ان و به ما هیچی نگفته بودن، حیرت کردیم.

پدر/مادر

گروهی احساس می‌کنند در طی روند فرزندخواندگی، با از قلم انداختن بعضی موارد، مطالب ناراست و دروغ به آن‌ها گفته شده. شاید پدر و مادرهای آینده و پدر و مادرهای زیستی ندانند چه سوال‌هایی بپرسند و در نتیجه به متخصصان درگیر در موضوع وابسته باشند تا آن‌ها را در جهت درست هدایت کنند. ساختار فرزندخواندگی می‌تواند مانع حقیقت‌گویی شود، در حالی که صداقت یک عنصر حیاتی برای سلامتی تمام کسانی است که در این روند درگیراند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: برگزیده شده – طرد شده

ما بچه‌های فرزندخوانده استثناییم – ما انتخاب شده‌ایم، نه این که فقط متولد شده باشیم. پدر و مادرهای ما که ما رو به فرزندی گرفتن، حق انتخاب داشتن. وقتی دبستان بودم، بچه‌ها به خاطر وضعیت خاص‌ام من رو دست می‌انداختن (در ذهن خودم، من استثنایی بودم). نیاز به گفتن نیست که من هیچ وقت در جمع جزو «خودی‌ها» نبودم. زمان زیادی برد تا که اعتماد به نفسم شکل بگیره.

فرزندخوانده

در گذشته پدر و مادرها به فرزندخوانده‌ها یکی از نسخه‌های «داستان فرزند برگزیده» را می‌گفتند؛ برای این که به فرزندخوانده‌ها کمک کنند تا با واقعیت‌های فرزندخواندگی‌شان راحت‌تر باشند، این داستان برای‌شان گفته می‌شد. داستان فرزند برگزیده به کودک می‌گوید که پدر و مادرش او را از بین بچه‌های مختلفی که در دست‌رس بوده‌اند انتخاب کرده‌اند. هدف داستان این است که بچه احساس کند برگزیده شده است.

وقتی به واکنش خودم در کودکی در برابر داستان فرزند برگزیده فکر می‌کنم، خنده‌ام می‌گیره. فکر می‌کردم که واقعن استثنایی‌ام و از بقیه‌ی بچه‌های مدرسه به‌ترم. وقتی بزرگ‌تر شدم، تازه به ذهنم رسید که اگر پدر و مادرم من رو انتخاب کرده‌ان، پس معنی‌اش اینه که مادر زیستی‌ام من رو طرد کرده.

فرزندخوانده

به طور معمول فرزندخوانده در مرحله‌ای از زندگی به این درک می‌رسد که برگزیده بودن روی دیگری هم دارد. انتخاب شده بودن از جانب پدر و مادر هم‌چنین به این معناست که پدر و مادر زیستی انتخاب کرده‌اند که فرزندخوانده را نگاه ندارند. برای خیلی از فرزندخوانده‌ها این وضعیت احساسی مشابه طرد شدن می‌دهد. نه تنها درک این دوگانگی برای فرزندخوانده دشوار است، بل‌که توضیح آن برای پدر و مادر هم ساده نیست.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: عاشق بودن – رها کردن

در خانه‌ی مادران ازدواج نکرده، یک مشاور به من اختصاص داده بودن و یک مددکار. چیزی که هم‌چنان به یاد دارم اینه که به طور پیوسته از من سوال می‌شد که آیا می‌خواستم به‌ترین کار رو برای بچه‌ام انجام بدم یا نه. بهم می‌گفتن که اگر واقعا دخترم رو دوست داشته باشم، اجازه می‌دم که بره. معلومه که می‌خواستم به‌ترین کار ممکن رو براش بکنم چون با تمام وجودم دوستش داشتم.

مادر زیستی

مطمئن نیستم که برای من دقیقا از چه زمانی عاشق بودن هم‌معنی ترک کردن شد، اما خوب به یاد دارم که همیشه به من گفته می‌شد که مادر زیستی‌ام چنان عاشق من بود که تصمیم گرفت من رو برای فرزندخواندگی بگذاره. وقتی کوچیک بودم، درکم از معنی این موضوع به طور کامل یک جور دیگه بود. حالا، به عنوان یک بزرگ‌سال، معنی‌اش اینه که چندان هم بی‌خطر نیست که عاشق کسی باشی، چرا که اون هم ممکنه ترکت کنه.

فرزندخوانده

یکی از دوگانگی‌های فرزندخواندگی اعلام این موضوع است که عاشق بودن به معنای رها کردن است و این که اجازه دهیم یک نفر برود. به زنانی که به فرزندخواندگی فکر می‌کنند گفته می‌شود که اگر واقعا عاشق فرزندان‌شان هستند، باید آن‌ها را برای فرزندخواندگی بگذارند. به فرزندخوانده‌ها گفته می‌شود که مادر زیستی‌شان چنان آن‌ها را عاشقانه دوست داشته که آن‌ها را برای فرزندخواندگی گذاشته است. از دید منطق، چندان قابل درک نیست که اعتقاد داشته باشیم که اگر واقعا یک نفر را دوست داشته باشید، رابطه‌تان را با او قطع می‌کنید. از دید احساس، این چیزی است که مردم نیاز دارند که باور داشته باشند تا بتوانند بخشی از فرزندخواندگی باشند. با این ترتیب روشن‌تر می‌شود که چرا هم عشق و هم دل کندن، تا این اندازه به اعضای مثلث فرزندخواندگی گره خورده‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: دوگانگی‌ها

همیشه می‌دونسته‌ام که به فرزندی گرفته شده‌ام – حتی قبل از این که بدونم که فرزندخواندگی چیه. پدر و مادرم به من توضیح می‌دادن که مادر زیستی‌ام نمی‌تونسته به خاطر سنش و وضعیت ازدواجش و غیره، زندگی‌ای رو که می‌خواسته، برای من فراهم کنه و تصمیم گرفته من رو برای فرزندخواندگی بگذاره. همیشه با این موضوع راحت بوده‌ام، هرچند که یادم می‌یاد تا وقتی دبیرستان رو تموم نکردم، خیلی خجالت می‌کشیدم در مورد وضعیت فرزندخواندگی‌ام به دوستام چیزی بگم.

فرزندخوانده

چه طور پسرم باور می‌کنه که من رهاش کردم چون دوستش داشتم؟

پدر/مادر زیستی

نمی‌تونم زندگی بدون جِیمی رو در ذهنم تصور کنم، با این وجود هنوز هم وقتی یک خانم باردار می‌بینم می‌تونم گریه کنم.

پدر/مادر

فرزندخواندگی سرشار از دوگانگی‌هاست. فرزندخوانده‌ها انتخاب شده‌اند در حالی که طرد هم شده‌اند. پدران و مادران زیستی فرزندان‌شان را می‌گذارند و می‌روند چون دوست‌شان دارند. پدران و مادران معتقدند فرزندخواندگی رخ‌داد مثبتی است، در حالی که برای امکانِ داشتن فرزند زیستی سوگ‌واری می‌کنند. احساسات، عواطف و مسایل در فرزندخواندگی همیشه حضور دارند و دایم خود را نشان می‌دهند. حل و فصل دوگانگی‌های فرزندخواندگی ناممکن است. به‌ترین هدفی که می‌توان برای برخورد با این دوگانگی‌ها در نظر گرفت، این است که وجودشان را بپذیریم و آن‌ها را در زندگی وارد کنیم.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: جابه‌جایی ترتیب تولد

خواهرم، تنها بچه‌ی خونه.

فرزندخوانده

الان از پسرم به عنوان دومین بچه‌ی اولم صحبت می‌کنم. اولین بچه‌ای بود که بزرگ کردم، اما دومین بچه‌ای بود که به دنیا آوردم.

مادر زیستی

زندگی همیشه آن طور که به نظر می‌رسد نیست و این موضوع به خصوص در مورد فرزندخواندگی درست است. بسته به میزان پنهان‌کاری درباره‌ی فرزندخواندگی، ترتیب تولد یک نفر ممکن است در زمان کوتاه و به میزان قابل توجهی تغییر کند. دریافتن روابط خانوادگی به خصوص در فرزندخواندگی می‌تواند چالش برانگیز باشد.

من کوچک‌ترین بچه‌ی خانواده‌ی فرزندخوانده‌ام هستم اما بزرگ‌ترین بچه‌ی خانواده‌ی زیستی‌ام هستم.

فرزندخوانده

واقعا عجیب بود که ناگهان یک برادر بزرگ‌تر داشته باشم. فکر کنم همیشه از این که بزرگ‌ترین بچه‌ی خانواده بوده باشم راضی بوده‌ام. احساس می‌کنم یک جورهایی جایگاهم رو از دست داده‌ام.

برادر زیستی فرزندخوانده

ترتیب تولد برای یک فرزندخوانده یا فرزند پدر و مادر زیستی می‌تواند در یک لحظه عوض شود. این تغییر می‌تواند هیجان‌انگیز باشد، نگران‌کننده باشد یا شخص را از جایگاهش کنار بزند. افراد به نقشی که در خانواده دارند خو می‌گیرند – ته تغاری، بزرگ‌ترین، بچه وسطی. ممکن است زمان لازم باشد تا افراد با اعضای جدید یا جایگاه‌های جدید در خانواده راحت شوند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: نیاز به مقصر دانستن

از دست پدر و مادرش عصبانی‌ام که می‌ترسیدن و هیچ وقت نمی‌خواستن کاری با من داشته باشن، برای این که اون دختر رو علیه من کردن. مطمئنم که نفوذشون روش خیلی قویه.

پدر/مادر زیستی

مردم معمولا وقتی درمانده‌اند یا کنترلی ندارند و ترسیده‌اند، دیگران را مقصر می‌دانند. سرزنش کردن دیگران بخش مهمی از گذراندن احساساتی است که در فرزندخواندگی سر بر می‌آورند. مقصر دانستن ممکن است روشی برای کنار آمدن با خشم باشد که خود بخشی از روند سوگ‌واری است. گاه دیگر اعضای مثلث فرزندخواندگی هدف سرزنش‌اند تا زمانی که شخص بتواند مسوولیت احساسات خودش را بپذیرد.

سال‌های زیادی از دست پدر و مادرم عصبانی بودم. به خاطر همه چیز مقصر می‌دونستم‌شون و به خصوص به خاطر این که درد من رو نمی‌فهمیدن. الان می‌بینم که اون‌ها بیش‌ترین چیزی که از دست‌شون بر می‌اومده رو انجام داده‌ان. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که نیاز داشتم که اون‌ها رو سرزنش کنم چرا که عصبانی بودن از دست اون‌ها من رو از صدمه‌ی عمیقی محافظت می‌کرد که به خاطر رها شدن از طرف مادر زیستی‌ام خورده بودم.

فرزندخوانده

ساختار فرزندخواندگی فضای مساعدی برای مقصر دانستن دیگران می‌سازد. پایان نیافتن سرزنش دیگران منجر به خشم حل نشده می‌شود که جمع می‌شود و شخص را منزوی می‌کند. مهم است که از وضعیت مقصر دانستن گذر کنیم و به وضعیت درک و احساس مسوولیت برسیم. لازمه‌ی پذیرش مسوولیت، شجاعت، آگاهی و توانایی تحمل احساسات ناخوشایند است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: تمرکز روی روابط جن.سی

من و مادر زیستی‌ام در حضور شوهر فعلی‌اش حرفی از پدر زیستی‌ام نمی‌زنیم. فکر کنم چون من شاهد بر اینم که مادرم با یک نفر دیگه روابط جن.سی داشته.

فرزندخوانده

هر موقع سر و کارم با مادر زیستی بودن می‌افته، باید با این سر و کار داشته باشم که اصلا چه طور باردار شدم. خیلی مادرهای زیستی رو می‌شناسم که از بابت روابط جن.سی و باردار شدن احساس گناه می‌کنن. آیا آدم‌های ازدواج کرده که باردار می‌شن هم احساس گناه می‌کنن؟ من که شک دارم! آیا جالب نیست که من دقیقا همون کاری رو کرده‌ام که یک زن دیگه انجام داده، اما اون به خاطر باردار شدن تبریک دریافت می‌کنه در حالی که من به خاطر همون کار مورد تحقیر و تمسخر قرار می‌گیرم؟ فکر کنم این هم بخشی از مادر زیستی بودن باشه.

مادر زیستی

هیچ چیز نمی‌تونه به اندازه‌ی درمان ناباروری یک خفه‌کننده روی زندگی جن.سی بگذاره!

پدر/مادر

در فرزندخواندگی، رابطه‌ی جن.سی به مرکز توجه تبدیل می‌شود. مادر زیستی رابطه‌ی جن.سی داشت و باردار شد، فرزندخوانده محصول رابطه‌ی جن.سی است و پدر و مادر رابطه‌ی جن.سی داشتند تا بتوانند باردار شوند. در خانواده‌های غیرفرزندخوانده، همین چیزها می‌توانند در جریان باشند و هیچ کس هم توجهی نکند. شاید مهم است به یاد داشته باشیم که در این دنیا، فرزندخوانده‌ها تنها کسانی نیستند که محصول بارداری‌های ناخواسته‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.