سخت بتونم احساسات واقعیام رو توصیف کنم. تنها این رو میدونم که همیشه هست: این دردی که همیشه حاضره، گاهی راکده و گاهی هم چنان تیز و برنده است که غیرقابل تحمل میشه.
فرزندخوانده
درد یکی از بخشهای واقعی فرزندخواندگی است. درد ناشی از فرزندخواندگی چیزی است که معمولا نادیده گرفته میشود، چه از طرف سه راس مثلث فرزندخواندگی (پدرمادر، فرزندخوانده و پدرمادر زیستی) و چه از طرف دیگران. به طور معمول انتظار این است که فرزندخواندگی یک رخداد شاد باشد که نیازهای همهی افراد درگیر در آن برآورده میشوند و همهچیز به بهترین شکل ممکن ختم به خیر میشود. هرچهقدر هم که فرزندخواندگی رخداد مبارکی باشد، همچنان احساسات دردناکی هم با خود به همراه دارد. درد میتواند به شکلهای متنوعی ظاهر شود؛ از حس غمگین بودن گرفته تا تنهایی، عصبانیت، سرخوردگی یا حتی تمایل به خودکشی. بعضی فرزندخواندهها احساس میکنند نیاز عمیقی دارند که جایگاهی داشته باشند و خود را متعلق بدانند. بعضی پدرمادرهای زیستی حس گناه و شرمساری دارند. بعضی پدرمادرها هم نسبت به فرزندخواندههایشان احساس سرخوردگی و سردرگمی دارند و دوست دارند بدانند بچههای زیستیشان چه طور میبودند.
گاهی در چنان دردی هستم که دیگه نمیدونم چه کار کنم. فقط میخوام فراموش کنم که چنین اتفاقی افتاده. دلم میخواد به زندگیام برگردم و تا این اندازه غمگین و افسرده نباشم.
پدر/مادر زیستی
از وقتی وجود درد فرزندخواندگی مورد تصدیق قرار میگیرد و پذیرفته میشود، میتواند بهتر فهمیده شود و از آن به بعد دوران التیام یافتن آغاز شود. شما نمیتوانید چیزی را التیام دهید وقتی حتی وجودش را تصدیق نمیکنید. تصدیق وجود درد میتواند به سادگی این باشد که به خود اجازه دهید غمگین باشید و خود را به خاطر احساساتتان سرزنش نکنید. بعضیها میتوانند از گروههای پشتیبانی و دیگر فرزندخواندهها، پدرمادرهای زیستی و پدرمادرها کمک بگیرند و به این ترتیب دردهای خود را تصدیق کنند.
این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشتهی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.