Category Archives: فرزندخواندگی

فرزندخواندگی: پذیرش

سال‌های زیادی به این شکل گذشت که می‌خواستم جور دیگه‌ای می‌بود. همیشه می‌خواستم بدونم چه جوری بود اگر که مادر زیستی‌ام بزرگم می‌کرد. خیلی مرحله‌ها رو پشت سر گذاشتم – عصبانیت، غم، افسردگی. بالاخره می‌تونم در جایگاهی باشم که نکات مثبتی رو ببینم که از فرزندخواندگی به دست آورده‌ام. احساسات دیگه هم هم‌چنان گاه به گاه هستن، اما نه به اندازه‌ای که قبلا بودن.

فرزندخوانده

نمی‌تونم فیلم بازی کنم که چنین چیزی هیچ وقت اتفاق نیفتاده – این که وانمود کنم که هیچ وقت باردار نبوده‌ام و دخترم رو هم از دست نداده‌ام. نمی‌خوام دخترم رو فراموش کنم. اما می‌تونم خودم رو جمع و جور کنم و امید داشته باشم و دعا کنم که روزی پیداش کنم. شاید وقتی که بالاخره پیداش کنم، به آرامش بیش‌تری برسم.

مادر زیستی

پنجمین و آخرین مرحله از سوگ‌واری، پذیرش است. پذیرش به این معناست که شخص احساس می‌کند که مساله تا حدی حل و فصل شده است. دیگر تمرکز اصلی شخص فقدان نیست؛ جا برای فعالیت‌های دیگر باز شده و نوعی توازن حاصل شده است. هدف از پذیرش در فرزندخواندگی این نیست که شخصی یا خود فرزندخواندگی فراموش شود. اگر فراموش کردن در پیش گرفته شود، در آن صورت شخص به مرحله‌ی انکار بر می‌گردد. هدف از پذیرش این است که اشخاص درگیر در این روند و هم‌چنین خود تجربه‌ی فرزندخواندگی پذیرفته شده و گرامی داشته شوند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: افسردگی

به خیلی دکترها مراجعه کردیم و خیلی درمان‌ها برای ناباروری انجام دادیم. کاملا از پا افتادیم. بعد، وقتی وارد پروسه‌ی فرزندخواندگی شدیم، دوباره همه چیز از اول شروع شد. شاید زمانی که بیش‌تر از همیشه افسرده بودم، وقتی بود که با سه مادر زیستی مختلف صحبت کرده بودیم و به نظر نمی‌رسید که قرار باشه به جایی برسیم. باز هم چشم انتظار شفقت یک نفر دیگه بودیم.

پدر/مادر

هیچ وقت فکر نمی‌کردم که روزی کار به جایی برسه که هیچ انتخابی باقی نمونده باشه. خیلی افسرده بودم. در مورد این که آینده‌ی بچه‌ام چه طور می‌شه، هیچ چیز نداشتم که بگم و هیچ امیدی نداشتم.

پدر/مادر زیستی

چهارمین مرحله‌ی سوگ‌واری افسردگی است. در این وضعیت همیشه حسی از درماندگی و نا امیدی هست. این حس‌ها ممکن است بیایند و بروند، گاهی هم ممکن است همیشه حاضر باشند. بیش‌تر مردم وقتی درباره‌ی پروسه‌ی سوگ‌واری می‌شنوند، به یاد مرحله‌ی افسردگی می‌افتند.

گاه در کنار علایم احساسی افسردگی، علایم فیزیکی هم بروز می‌کنند. نمونه‌هایی از علایم فیزیکی، نداشتن انرژی، تغییر الگوی خورد و خوراک و میل به خواب زیاد است. بعضی‌ها علایمی چون تغییر خلق و خوی، ناتوانی در تمرکز، احساس خستگی، بی‌علاقگی به فعالیت‌های روزمره و احساس غم و اندوه شدید نشان می‌دهند.

با این که این فاز سوگ‌واری سخت است، بسیار مهم است که به درستی به آن توجه شود. وارد شدن به مرحله‌ی افسردگی کمک می‌کند این مرحله گذرانده شود. نتیجه‌ی تلاش برای دوری از افسردگی این است که به احتمال زیاد بعدها دوباره برمی‌گردد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: چانه‌زنی

وقتی خانه‌ی مادران ازدواج نکرده بودم، به هر راهی فکر کردم که می‌تونسته‌ام بچه‌ام رو نگه دارم. فکر می‌کردم دوست‌پسرم می‌یاد و من و بچه‌مون رو نجات می‌ده. رویاپردازی می‌کردم که پدر و مادرم می‌اومده‌ان که من رو ببینن و به من می‌گفته‌ان که اشتباه خیلی بزرگی مرتکب شده‌ان و دیگه می‌تونستم باهاشون توی خونه زندگی کنم و بچه رو هم با خودم ببرم. از خدا می‌خواستم کمکم کنه. نذر می‌کردم که اگر خدا به من کمک کنه که بچه‌ام رو نگه دارم، دیگه هیچ وقت روابط جن.سی نخواهم داشت.

مادر زیستی

سومین مرحله‌ی غم چانه‌زنی (bargaining) است. چانه‌زنی همراه با تلاش برای پیدا کردن راه‌های جای‌گزینی است که بتوان وضعیت را به حالت اول برگرداند. وقتی شخص در مرحله‌ی چانه‌زنی است، معنایش این است که از مرحله‌ی انکار بیرون آمده است. شخص درباره‌ی فقدان آگاه است و چانه‌زنی تلاشی است برای کنترل وضعیتی که خارج از کنترل به نظر می‌رسد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: خشم

هنوز هم خیلی از دست مددکار و موسسه‌ی فرزندخواندگی عصبانی‌ام. موسسه هیچ وقت درباره‌ی گزینه‌های دیگه با من صحبتی نکرد. بهم گفتن اگر واقعا بچه‌ام رو عاشقانه دوست داشته باشم، برای فرزندخواندگی می‌گذارمش. هیچ‌کس چیزی درباره‌ی تامین اجتماعی یا این که چه طور کار پیدا کنم و بچه‌ام رو بزرگ کنم چیزی نگفت.

پدر/مادر زیستی

زمانی رسید که از دست هرکس که باردار بود عصبانی بودم. به نظرم منصفانه نبود که دیگران می‌تونستن باردار بشن (و بعضی‌هاشون حتی بدون این که تلاشی بکنن!) در حالی که من و شوهرم سال‌های زیادی تلاش کرده بودیم.

مادر

دومین مرحله از سوگ‌واری خشم است. خشم حسی است که یک وضعیت عادلانه نیست و نباید اتفاق می‌افتاد. در مرحله‌ی خشم، معمول است که شخص در دیگران به دنبال مقصر می‌گردد تا خودش. در عین حال خشم می‌تواند خیلی انگیزه بدهد و الهام‌بخش شخص برای این باشد که دست به عمل بزند. مرحله‌ی خشم می‌تواند به افراد کمک کند شروع کنند به این که به‌تر از قبل از خود نگهداری کنند یا تصمیم بگیرند تغییراتی در زندگی ایجاد کنند. بسیاری نتیجه‌های ارزش‌مند از انرژی‌ای زاده شده‌اند که خشم می‌تواند بسازد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: انکار

خیلی جالبه که این همه آدم در گروه پشتیبانی‌ام همون چیزهایی رو تجربه کرده بودن که من به عنوان یک فرزندخوانده تجربه کرده‌ام. یک شب در این مورد صحبت کردیم که چه طور همگی اعتقاد داشتیم که فرزندخواندگی هیچ تاثیری روی ما نگذاشته. حتی وقتی مادر زیستی‌ام پیدام کرد، بهش گفتم که هیچ وقت ناراحت نبوده‌ام که فرزندخوانده‌ام. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شه. بفرما، این هم انکار!!! به‌تر نیست بگیم تمام زندگی‌ام رو در انکار بوده‌ام؟

فرزندخوانده

فکر کنم روند سوگواری برای دخترم رو از وقتی شروع کردم که باردار شدم. باردار بودنم رو تا پنج ماه انکار می‌کردم. وقتی که بزرگ بودن شکمم پیدا شد، مادرم پرسید که آیا باردارم؟ گفتم نه! بعد از به دنیا آوردن دخترم به نوعی بی‌حس بودم و نمی‌تونستم به درستی درک کنم که چه اتفاق‌هایی می‌افته. حتی تا به امروز هم، اون قسمت از زندگی‌ام تا حدی تار و ناواضحه. شاید نیاز داشتم که اون جوری باشه.

مادر زیستی

هیچ وقت به ذهن‌مون نمی‌یاد که اریک به فرزندی گرفته شده.

پدر/مادر

اولین مرحله از سوگ‌واری انکار است. احساساتی چون شوک، ناباوری، بی‌حسی و جدا بودن، همگی در این مرحله رایج‌اند. چه خود روی‌داد و چه احساسات در پی آن، همگی خارج از هشیاری و آگاهی شخص روی می‌دهند. انکار به نوعی ویژگی محافظتی دارد؛ وقتی واقعیت چنان سخت است که تحمل آن مشکل است، انکار به فرد کمک می‌کند کارایی خود را حفظ کند. در عین حال، ماندن در مرحله‌ی انکار هم عواقب دارد. نادیده گرفتن مسایل و احساسات مهم مانند این است که یک فیل در اتاق نشیمن باشد که هیچ کس درباره‌ی آن صحبتی نمی‌کند. همه دور و بر فیل راه می‌روند و وانمود می‌کنند که آن‌جا نیست، با این که سر راه همه است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: مراحل سوگ‌واری کوبلر-راس

من از مرگ نمی‌ترسم. همیشه به نوعی به مرگ کشش داشته‌ام. می‌دونم که عجیب به نظر می‌رسه! همیشه می‌خواسته‌ام کشفش کنم و همیشه هم برای تسلی در کنار کسانی بوده‌ام که داغ‌دار مرگ کسی شده بودن. گاهی فکر می‌کنم شاید علت این که به سوگ‌واری علاقه‌مندم اینه که خودم وقتی به دنیا اومدم مادرم رو از دست دادم.

فرزندخوانده

الیزابت کوبلر-راس یکی از پیش‌گامان در تحقیق درباره‌ی مرگ است. او در مدت کار با افراد در حال مرگ و اطرافیان‌شان، پنج مرحله‌ی طبیعی سوگ‌واری را شناسایی کرده است. این پنج مرحله می‌توانند با هر ترتیبی گذرانده شوند. بعضی مرحله‌ها ممکن است دوباره گذرانده شوند، اما به طور معمول مردم هر پنج مرحله را در سوگ‌واری‌شان تجربه می‌کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: فقدان و سوگ‌واری

جای خالی‌ایه که همیشه و همیشه زنده است.

پدر/مادر زیستی

یک جای خالی در درونم هست، یک فضای خالی که فقط می‌تونه با مادر زیستی‌ام پر بشه، هر جا که باشه.

فرزندخوانده

فکر می‌کردم بعد از مدتی خوب می‌شم. انتظار داشتم مقداری غم‌گین باشم، اما انتظار نداشتم تا این اندازه دلم براش تنگ بشه.

پدر/مادر زیستی

دخترم هنوز به خاطر این که مجبور شده بچه‌اش رو برای فرزندخواندگی بگذاره، من رو سرزنش می‌کنه. چیزی که دخترم متوجه نیست اینه که من هم ناراحتم. من اولین نوه‌ام رو از دست دادم. اون موقع نتونستیم هیچ راه دیگه‌ای برای اون وضعیت پیدا کنیم. هنوز هم گاهی به خاطر اون موضوع گریه می‌کنم.

پدربزرگ/مادربزرگ زیستی

سوگ‌واری یک واکنش طبیعی دربرابر از دست دادن است. سوگ‌واری روندی است برای التیام یافتن که به شجاعت نیاز دارد و با آسیب‌پذیری همراه است. فقدان و سوگ‌واری از موضوعات مرکزی و اصلی در فرزندخواندگی‌اند.

خیلی خوشحال بودیم وقتی «نیکی» رو به خونه آوردیم. عزیز و شیرین بود و شبیه به یک جواهر. بعدتر وقتی نشستم و بغلش کردم، به «دبی»، مادر زیستی‌اش فکر کردم و این که چه قدر «دبی» دلش برای دخترش تنگ می‌شه. شروع کردم به گریه و دلم برای «دبی» و اون‌چه که از دست داده سوخت. ما این‌جا خوشحال و خندان «نیکی» کوچیک رو داشتیم و اون طرف «دبی» تک و تنها توی خونه بود، بدون بچه‌ای که نه ماه با خودش حمل کرده بوده.

پدر/مادر

از آن‌جا که فرزندخواندگی به عنوان رخ‌دادی مثبت و نوعی راه‌حل دیده شده است، گاه نیاز به سوگ‌واری برای اعضای مثلث فرزندخواندگی و اطرافیان‌شان نادیده گرفته می‌شود. تصمیم به فرزندخواندگی یا گذاشتن بچه برای فرزندخواندگی تجربه‌ای است که افراد را از نظر روحی تخلیه می‌کند. تا زمانی که تولد و فرزندخواندگی واقعا رخ می‌دهند، افراد درگیر می‌توانند از پا بیفتند. تمرکز، بیش‌تر به روی حال و آینده می‌رود. پدر و مادر با بزرگ کردن بچه مشغول می‌شوند، پدر و مادر زیستی در تلاش‌اند تا به زندگی‌شان ادامه دهند و فرزندخوانده هم به سرپرست‌های جدید عادت می‌کند.

به قبل فکر می‌کنم که برای من، به عنوان یک نوزاد، چه طور بوده؛ تنها و وحشت‌کرده، بدون این که بدونم کجا هستم یا مادرم کجاست. درد بزرگیه!

فرزندخوانده

هیچ‌کس به ذهنش نرسید که افسردگی‌ای که در این سال‌ها داشتم ممکن بود مربوط به تسلیم بچه‌ام برای فرزندخواندگی بوده باشه. با سه روان‌کاو مختلف کار کردم، اما هیچ وقت در این مورد صحبت نکردیم که چه طور مادر بودن من ممکنه به افسردگی‌ام اضافه کرده باشه. در یک گروه پشبیبانی مادران زیستی بود که متوجه شدم ما همگی تا حدی افسرده‌ایم.

مادر زیستی

اگر در پروسه‌ی فرزندخواندگی جایگاه مناسب برای سوگواری در نظر گرفته نشود، ممکن است نشانه‌هایی از اختلالات فیزیکی و عاطفی در زمان فرزندخواندگی یا بعدتر در زندگی بروز کنند. بعضی مردم نشانه‌های اختلالات عاطفی را غم و اندوه، اضطراب، بی‌میلی به فعالیت‌های مختلف، خواب بیش از حد معمول و افسردگی عنوان می‌کنند. بعضی مردم با دیدن اختلالات فیزیکی به مشکلات عاطفی‌شان آگاه‌تر می‌شوند و احساس خطر می‌کنند. فارغ از این که نشانه‌های اختلالات چه طور بروز می‌کنند، تا زمانی که فقدان به رسمیت شناخته نشده باشد، سوگ‌واری نمی‌تواند کامل شود.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: فقدان برای هر سه راس مثلث فرزندخواندگی

چه طور می‌تونم روزی با این واقعیت که اولین بچه‌ام رو برای فرزندخواندگی گذاشتم، کنار بیام؟ سخته که ندونم دخترم کجاست و اصلا آیا حال و روزش خوبه یا نه.

پدر/مادر زیستی

شاید هیچ‌وقت کسی رو که از نظر زیستی به من مربوط باشه نبینم. هم آزاردهنده است و هم بیش از اندازه غم‌انگیزه.

فرزندخوانده

روان‌کاومون به ما گفت که یک مراسم برای به خاک‌سپاری بچه‌ی زیستی فانتزی‌هامون برگزار کنیم. خیلی احساسات برانگیز بود. تا مدت زیادی برای این کار مقاومت می‌کردم تا این که به این نتیجه رسیدم که باید بگذاریم بره و در عوض با فرزندخواندگی جلو بریم. ما هنوز به امید داشتن یک بچه‌ی زیستی چسبیده بودیم و همین هم ما رو درجا نگه داشته بود.

پدر/مادر

فرزندخواندگی به طور ذاتی شامل فقدان و از دست دادن برای هر سه راس مثلث فرزندخواندگی است. پدرمادر زیستی بچه را از دست می‌دهند، فرزندخوانده ارتباط‌های زیستی را از دست می‌دهد و پدرمادر هم امید داشتن فرزند زیستی را از دست می‌دهند. پذیرفتن این فقدان‌ها در فرزندخواندگی و سوگ‌واری برای آن‌ها برای هر سه عضو مثلث فرزندخواندگی ضروری است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: ذات (nature) در برابر اکتساب (nurture)

وقتی دوستام درباره‌ی این صحبت می‌کنن که چه قدر زیاد به مادرشون یا خاله‌شون یا یک نفر دیگه در خانواده زیستی‌شون شبیه‌ان، کنجکاو می‌شم بدونم که آیا من هم به مادر زیستی‌ام شبیه‌ام؟ احساس می‌کنم بعضی ویژگی‌هام شبیه به مادرمه، اما می‌دونم که من هیچ وقت شبیه‌اش نخواهم بود و یا در خیلی زمینه‌های دیگه هیچ وقت مثل اون نخواهم بود.

فرزندخوانده

پرسش قدیمی ذات در برابر اکتساب هم‌چنان در حلقه‌های علمی و هم‌چنین در ابعاد بزرگ‌تر در اجتماع مورد بررسی است. این بحث به خصوص در فرزندخواندگی از اهمیت زیادی برخوردار است. مردم می‌خواهند بدانند تا چه اندازه از شخصیت و رفتار بچه بسته به ژنتیک است و تا چه حد بسته به روشی که بچه تربیت می‌شود.

من خیلی اهل هنرم ولی خانواده‌ام نبودن. نمی‌تونستن درک کنن که می‌خوام خلق کنم و به هنر برسم. فکر می‌کردن سطحی‌ام و همیشه می‌خواستن در مدرسه کلاس‌هایی بگیرم که بعدتر در زندگی برای پیدا کردن یک کار «عادی» به من کمک کنن. متوجه نمی‌شدن که قرار بود هنر در آینده شغل من باشه. یک لذت واقعی بود وقتی خانواده‌ی زیستی‌ام رو ملاقات کردم؛ دور و بر کسانی بودم که من رو می‌فهمیدن و خودشون اهل هنر بودن.

فرزندخوانده

بعضی از این فیلم‌های وحشتناک هستن که در مورد بچه‌های فرزندخوانده‌ای‌اند که برای خانواده‌هاشون کابوس‌اند – خونه رو به آتیش می‌کشن و به هیچ عنوان قابل کنترل نیستن. انگار که تئوری دانه‌ی خراب با فردی کروگر مخلوط شده باشن [فردی کروگر نام شخصیت ساختگی و شرور اصلی فیلم مشهور کابوس در خیابان الم است]. گاهی مردم از من می‌پرسن که آیا شده که از پسر فرزندخوانده‌ام ترس داشته باشم؟ در جواب می‌گم نه، آیا شده که شما از پسرتون ترس داشته باشین؟ همین جمله معمولا صداشون رو می‌بره.

پدر/مادر

شاید به‌ترین راهی که می‌توان به مساله‌ی ذات در برابر اکتساب نگاه کرد، این است که درک کنیم که هردو عامل مهم‌اند و برای شکل‌دهی شخصیت هر فرد هم‌کاری می‌کنند. شاید هیچ وقت به طور دقیق ندانیم که چه مقدار ژنتیک مهم است و چه مقدار محیط. برای آزمودن ذات در برابر اکتساب، باید دوقلوهای هم‌سان را از بدو تولد از مادر جدا کرد و در خانواده‌های متفاوت بزرگ کرد. چندان زیاد نیستند کسانی که با چنین تحقیقی موافق باشند. با این حال، تحقیقاتی که روی دوقلوها انجام شده شباهت‌های قابل توجهی بین آن‌ها نشان داده‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: بچه‌ها آگاهند

برای سقط جنین کاملا آماده بودم، اما بعد یک کتاب خوندم در مورد این که یک بچه چه طور رشد می‌کنه و در زمان بارداری چه اتفاق‌هایی می‌افته. تکون خوردم وقتی فهمیدم این همین الانش یک انسانه. نمی‌تونستم دیگه مسیر سقط رو ادامه بدم.

مادر زیستی

یکی از تصورات این بود که بچه‌ها آگاهی‌ای از محیط اطراف و افراد پیرامونی ندارند، چه قبل از تولد و چه بعد از تولد. تحقیقات بیش‌تر و بیش‌تر مشخص کرده‌اند که بچه‌ها آگاهند. روان‌شناسی پیش از تولد، دوران بارداری را زمان هشیاری جنین در نظر می‌گیرد.

وقتی هشت ماهه باردار بودم، به یک کنسرت راک رفتم. مجبور شدم وسطش کنسرت رو ترک کنم، چون بچه‌ام خیلی لگد می‌زد. فکر کنم از گروه ارکستر خیلی خوشش نیومده بود!

مادر زیستی

اگر به یک کتاب‌فروشی بروید، کتاب‌هایی پیدا می‌کنید درباره‌ی این که چه طور قبل از تولد با نوزادتان ارتباط به‌تری برقرار کنید. هرچه بیش‌تر می‌گذرد، مردم بیش‌تر در می‌یابند که یک جنین قابلیت دارد که فقط مواد غذایی دریافت نکند. نوزادان می‌توانند صداهایی را که در دوران جنینی شنیده‌اند، تشخیص دهند. بچه‌ها می‌توانند با شنیدن موسیقی‌ای که مادرشان در دوران بارداری می‌شنیده، آرام شوند. بچه‌ها می‌توانند نارضایتی خود را از کاری که مادر می‌کند با لگد زدن در رحم ابراز کنند.

تشریحش سخته، اما وقتی «سوزان» (مادر زیستی) میاد که «شین» رو ملاقات کنه، بچه‌ام جوری باهاش ارتباط برقرار می‌کنه که با من نمی‌کنه. نمی‌دونم تاثیر صداشه یا رفتارشه یا چی، اما مطمئنا یک چیزی بین‌شون هست.

پدر/مادر

ارتباط، یک روند زیستی و عاطفی است که بین مادر و بچه‌ی در حال رشدش در دوران بارداری شکل می‌گیرد. سطح ارتباط و کیفیت ارتباط هر دو برای سلامت بچه مهم‌اند. مساله این نیست که «آیا» یک خانم باردار با بچه‌اش ارتباط برقرار می‌کند یا نه؛ مساله این است که او «چه گونه» با بچه‌اش ارتباط برقرار می‌کند. خانم‌های باردار به طور پیوسته احساسات‌شان را به جنین منتقل می‌کنند. خانم بارداری که بچه‌اش را بزرگ می‌کند و خانم بارداری که بچه‌اش را بزرگ نمی‌کند، هر دو پیام‌هایی به بچه‌های هنوز متولد نشده‌شان منتقل می‌کنند.

یادم میاد که دائم شکمم رو ماساژ می‌دادم و به بچه‌ام می‌گفتم که متاسفم که نمی‌تونم نگهش دارم. در دوران بارداری‌ام خیلی گریه کردم و خیلی هم خوابیدم. بچه‌ام به نسبت ساکت بود، لگد و اینا نمی‌زد. همیشه بهش می‌گفتم که آرزو می‌کردم که می‌تونستیم با هم باشیم و شاید هم یک روز بتونیم.

مادر زیستی

معمولا خانم‌هایی که مسیر فرزندخواندگی را برای بچه‌هایشان انتخاب می‌کنند، می‌توانند در مورد تجربه‌ی ارتباط با بچه‌شان در دوران بارداری صحبت کنند. حتی اگر خانم بارداری بداند که بچه‌اش را برای فرزندخواندگی خواهد گذاشت، هنوز می‌تواند رابطه‌ای با بچه‌اش حس کند که تنها از یک مادر برمی‌آید.

مقداری روان‌درمانی داشته‌ام که در طی اون به بعضی تجربه‌های قبل از تولد برگشتم. مشکل بود، اما در عین حال برام خیلی چیزها رو آشکار کرد که می‌تونستم احساسی رو که در دوران بارداری مادرم داشته‌ام، حس کنم. احساس غم‌گین و درمانده بودن داشتم. حس می‌کنم غم و اندوه اون و غم و اندوه من هم‌زمان با هم بودن. بعدها وقتی مادر زیستی‌ام رو دیدم، ازش در مورد اون دوران پرسیدم. شروع کرد به گریه‌ی زیاد و گفت که اون زمان غم و اندوه زیادی داشته. گفت در زمان بارداری‌اش تلاش می‌کرده با من صحبت نکنه چون می‌دونست که نمی‌تونه من رو نگه داره و نمی‌خواست بیش از اندازه به من نزدیک بشه.

فرزندخوانده

فرزندخوانده‌ها در طی زندگی نوعی ارتباط نزدیک با مادری حس می‌کنند که آن‌ها را به دنیا آورده است. این احساس نزدیک بودن در تمام مدت زندگی مادر و بچه وجود دارد، فارغ از این که این احساسات تا چه اندازه سرکوب یا فراموش شده باشند. این ارتباط عاطفی در فرزندخواندگی الهام‌بخش فرزندخوانده‌ها و پدرمادرهای زیستی است که بعدتر به دنبال یک‌دیگر می‌گردند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.